sam arch 55879 ارسال شده در 16 دی، 2011 توی یک سفر قرار بود کسی بیاد دنبالم...سر چرخوندم ببینم اومده دنبالم یا نه....یکهو دیدم یک نفر که تو گردنش یک کاغذ انداخته روش نوشته مهندس جون خودت رو به ما بنما!!!......یعنی با من بود؟؟نه بابا!!!...اطرافم خالی شد...طرف اومد جلو....سیبیل چنگیزی...هیکل ریزه میزه....مو فرفری...انگ فیلم های دهه ی 40 و 50 ..... اومد طرفم گفت:غلط نکنم مهندسی که ما دنبالش می گردیم شمایی داداش.....گفتم:جان؟؟؟؟؟نه آقا....من کجا مهندس شما کجا؟؟؟؟گفت مگه شما مهندس سام.....نیستی؟؟؟؟گفتم بعععععله....گفت به به بیا تو بغلم مهندس....پرید تو بغلم...بریم مهندس...بریم خسته ای.... گفتم الان حداقل یک پیکان جوانان گوجه ای مدل 54 دمه دره!!!دیدم رفت سمت یک موتور...از اینا که کنارشون یک ترک دارن....دهنم وا موند....گفتم جناب شما آقای؟؟؟گفت کوچیکت چنگیز.....گفتم چنگیز جون....نمی خوای بگی با این قراره بریم.....گفت مگه چشه؟؟؟!!!!....رخشیه واسه خودش...اسمش هست رعد....ساک رو انداخت تو ترک....لاستیک های ترکم اسپورت بود!!!!! ماهم نشسیم پشت سر آقا چنگیز....گفتم کلاه کاست....گفت جان؟؟؟؟....گفتم یک چیزیه تو مایه های قابلمه میذارن رو سر اگه چپ کردیم نریم اون دنیا به این زودی..... گفت این بچه بازی ها مال اون جایی که شما ازش اومدی!!!!!بشین بریم....گفتم چقد راهه؟؟گفت همین بغله!!!!...این بغله شد 1 ساعتت موتورسواری تو جاده ی بیابونی با سرعت بالا...منم کت و شلوار به تن باد لای موها و لباس ها.....زبونم بیرون موازی صورتم رقصان در باد هر از چند گاهی حشره ای توش می رفت!!!!!!!!... 10دقیقه یک بارم چنگیز جون میزد زیر آواز....جواد یساری...سوسن.....می خوند......می گی چی می خوند الان میگم.... سپیده دم اومد و وقت رفتن.....حرفی نداریم ما برای گفتن.... رسیدیم...یک نفر اومد استقبالمون اسمش علیرضا بود... رفت بیرون و با چنگیز و ساکم اومد.....در یکی از اتاق ها رو وا کرد...رفتیم داخل...چنگیز با ساک بیرون بود.....علیرضا برگشت رو به چنگیز گفت چرا معطلی هوشی!!!!.....من چشام گرد شد.....دیدم چنگیز از هم وا رفت.....چیه انتظار داری هوشنگ خان صدات کنم؟!!!(اینو علیرضا با لحن تمسخر گفت!!!!)....من دیگه نفهمیدم چی شد جلو دهنمو گرفتم زدم زیر خنده..... :ws47::lol: حالا مگه بند می اومد....بیچاره چنگیز....ببخشید هوشی!!!!....تند تند خداحافظی کرد و رفت.......علیرضا دهنش وا مونده بود...از یک طرف تو کار هوشی مونده بود از یک طرف سر از خنده های من درنمیاورد...... 22
تینا 15116 ارسال شده در 16 دی، 2011 چند وقت پیش من یه کارت تلفن گرفتم که اگه یبار گوشیم خاموش بود لنگ نمونم حالا امروز تو یونی میخواستم به سمانه بزنگم با خودم گفتم بذار از کارتم استفاده کنم خلاصه شماره سمانو چند بار گرفتم دیدم جواب نمیده حالا منم کفری شده بودم بار nام که زنگیدم دیدم گوشی خودم داره زنگ میخوره منم گوشی تلفن همگانیو گذاشتم سر جاش که گوشیمو جواب بدم دیدم زنگ گوشیمم قطع شد نگاه کردم دیدم کد همونجایی که دانشجوام افتاده با خودم گفتم این کی بود:JC_thinking:یه لحظه بعد فهمیدم خودم به خودم زنگیدم 28
Neutron 60966 ارسال شده در 16 دی، 2011 5 شنبه قرار بود با دوستم بریم خرید لباس. گفتش که جیمی بیا بریم مرکز شهر من اونجا رو خوب بلدم و خلاصه از این حرفا. گفتم خوب کجا قرار بذاریم گفت ایستگاه مترو ملت. خلاصه ما پا شدیم رفتیم ایستگاه ملت هی منتظر آقا. هی زنگ که کجایی؟ دارم میرسم. دارم خط عوض میکنم من : چرا خط عوض میکنی؟ بعد از امام خمینی ایستگته ملته دیگه!! اون: عه وا راست می گیا!! عجب خنگیم من!!! عیب نداره از ایستگاه سعدی پیاده میام! من: :JC_thinking: باشه باشه!! (با حالت تعجب!) خلاصه دوباره زنگ زد و گفت من روبروی ایستگاه ملتم. من هرچی میگشتم پیداش نمیکردم. گفتم مزدک من سر سه راه هستم. برگشت گفت : منظورت چهاراهه؟ گفتم چی میگی؟! گفت بیا جلو بانک ملی! گفتم اینجا که بانک ملی نیست!؟ گفت چرا گیجه جلو ایسنگاه مترو ئه! من که حسابی شک کرده بودم بهش گفتم مزدک جان مادرت برو یه بار دیگه بخون اسم ایستگاه رو، رفت و دید و دیدم داره غش میکنه از خنده! آقا رفته بود ایستگاه دروازه دولت!!! بعد برگشته به من میگه ما به این ایستگاه میگیم دولت!! خنگول اشتباهی به من گفته بود ملت! خیر سرش رتیه یک کنکور ارشد هم هست! 33
bme.masood 5832 ارسال شده در 18 دی، 2011 داشتم واسه دختر خالم تعریف میکردم که چه چیزایی خریدم از بانه از انواع شامپو گفتم که اره ضد شوره و ضد ریزش و ... زیاد بود و همه جا همش قیمت میکردم بعد گفت خب چی خریدی ؟ گفتم یه مارک جدید بود که من ضد شورشُ گرفتم ( ترکیبه شوره و ریزش ) دختر عمم و دیگران من :girl_blush2: خلاصه که هروقت میبینم میگه با این شامپو ضد شورشه خیلی موهات بهتر شده ها :lol: 24
Abolfazl_r 20780 ارسال شده در 19 دی، 2011 دیشب واسه یکی رفتیم خواستگاری مادر عروس اومد بگه یه صیغه محرمیت بخونیم فعلا بینشون گفت یه صیغه محرمانه بخونیم. منم اول فکر کردم منظورش اینه که کسی خبردار نشه. گفتم باشه. حتما شما صلاح میدونید که میگید. پس جایی اعلام نکنید تا بمونه واسه عقد. برادر عروس گفت چرا اعلام نکنید. گفتم نمیدونم حاج خانم میفرماین کسی خبردار نشه. حاج خانم اینطوری شد. یهو فهمیدم چه سوء تفاهمی پیش اومد. اومدم توضیح بدم که چی شد حالا سوتی بود که پشت سوتی میومد دیگه. :texc5lhcbtrocnmvtp8 28
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 19 دی، 2011 داشتم واسه دختر خالم تعریف میکردم که چه چیزایی خریدم از بانهاز انواع شامپو گفتم که اره ضد شوره و ضد ریزش و ... زیاد بود و همه جا همش قیمت میکردم بعد گفت خب چی خریدی ؟ گفتم یه مارک جدید بود که من ضد شورشُ گرفتم ( ترکیبه شوره و ریزش ) دختر عمم و دیگران من :girl_blush2: خلاصه که هروقت میبینم میگه با این شامپو ضد شورشه خیلی موهات بهتر شده ها :lol: الانم یه سوتی دیگه دادی 13
bme.masood 5832 ارسال شده در 19 دی، 2011 الانم یه سوتی دیگه دادی اه اه چقدر تابلو سوتی میدم من ! :girl_blush2: دومی تایید میشود :yes: من همیشه با این نسبتها مشکل داشتم :icon_pf (34): 10
captain 9274 ارسال شده در 20 دی، 2011 یکی از همکارام یه سوتی خفن داده: یه چند تا عکس ناجور توی یه فلش مموری داشته. توی خونه که با کامپیوتر کار میکرده یادش میره فلش رو برداره. پسر 8 ساله اش که با کامپیوتر ور میرفته عکسها رو می بینه.. :icon_pf (34): (حالا بماند که چه دردسری با خانومش داشت...:brodkavelarg:) , برای اینکه جمع و جورش کنه به پسرش میگه که تو کدوم دگمه رو زدی رفتی توی اینترنت ؟ و شروع میکنه از مضرات اینترنت و ... گفتن. یه روز توی یه جمع دوستانه و خانوادگی وقتی بحث اینترنت میشه , سریع پسره میپره وسط و با اون زبون بچگونش میگه: "وای وای وای , نرید توی اینترنتا, روی کامپیوتر بابای من عکس چند تا اینترنت هست که اقاها و خانوما دارند جای دستشوییشون رو به هم می مالند ..." 33
تینا 15116 ارسال شده در 23 دی، 2011 داشتم با یکی از همکلاسیام در مورد ادامه تحصیل میحرفیدم گفت که اره فلان دانشگاه نام نویسی کرده بهد گفت عکسم نداشتم مجبور شدم عکس 3*4مال دامادیمو فرستادم حالا من این عکسرو تو ف ب دیده بودم ولی این همکلاسیم خبر نداشت منم یهو از دهنم پرید که همون عکسه که تو ف ب گذاشتی اولش قیافش اینجوری شدبعد گفت اااااااااا مگه تو هم هستی خلاصه کلی تو دلم به خودم بدوبیراه گفتم که چرا سوتی دادم 25
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 29 دی، 2011 من دوتا دوست دارم هم اسمن...با یکیشون همیشه خیلی شوخی دارم با اون یکی جون خیلی بزرگتره خیلی مودبم.... حتی همیشه بهش می گم شما.... بعد چند شب پیش داشتم کار می کردم...ساعت حدود 1 شب بود...چشام داشت قیلی ویلی می رفت....دیدم آن شد و سلام علیم...منم فکر کردم اون دوستمه که همیشه با هم شوخی داریم... یه چیزی ازم پرسید....گفتم: به تو چه فضول...:biggrin: بعد گفت: مهنااز بی ادب شدی ها :ydm47612zsesgift969 گفتم نه بابا مدلمه...تو که می دونی..... هیچ چی حرفامون تموم شد و دیروز آنلاین شد یه لحظه برگشتم ببینم اون شبی چی گفته بود...دیدم هیییییییی وای مننننننننن.....:icon_pf (34): چه سوتی یی دادم :icon_pf (34): 26
haniye.a 5626 ارسال شده در 29 دی، 2011 سوتی من نیستا سوتیه پدر بزرگمه:texc5lhcbtrocnmvtp8 دیروز رفته بودیم خونه ی مامان بزرگم اینا داشتیم ناهار میخوردیم که پدربزرگم اومد رفت اشپز خونه دوباره اومد حال بعد از مامان بزرگم پرسید کی این گلدون رو گرفتی چقدر خوشگله اولش هممون اینطوری شدیم:w58: بعد مامان بزرگم گفت :من اونو 3 ساله گرفتم واقعا تا حالا ندیده بودیش بعد ما همه این طوری شدیم:ws47: 28
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 29 دی، 2011 قسمت اول فیلم شوق پرواز بود و هممون داشتیم نگاه میکردیم دیگه آخرای فیلم بود 5 مین مونده بود بتمومه! که یهویی مامانم با کلافگی گفت پس کی این فیلمِ شوقِ پرواز شروع میشه؟:ws47: آخه مامانم این فیلمو با شهاب حسینی میشناسه فقط! که قسمت اول نشونش نداده بودن!:texc5lhcbtrocnmvtp8 29
پیرهاید 10193 ارسال شده در 29 دی، 2011 من و دوستم سر موضوعی در دانشگاه با یکی از مسئولین حرفمان شده بود بیرون آمدیم و طبق معمول سیگاری روشن کنیم ، ابتدا سیگار را روی لب گذاشتم و روشن کردم دیدم دودی ندارد ، دوستم گفت: بده ببینم این واسه چی روشن نمیشه او هم تلاش کرد و نشد و گفت: ای بابا این سیگار چشه من از دست سعید گرفتم، تلاش کردم نشد و گفتم: همینه دیگه سیگارا هم خراب شدن- سعید گفت: آره بخدا سعید باز از دست من گرفت و چند لحظه بعد گفت: آخه آدم داغون و بد وضعیت کی تا حالا سیگارو از ف ی ل ت ر روشن کرده منو باش که هی دارم حرفای تورو تایید میکنم . . . . 23
پیرهاید 10193 ارسال شده در 29 دی، 2011 با دوستی در محفلی دعوت بودیم ، عزیزی در چهارگاه و با همراهی تارش قطعه ای را به زیبایی تمام اجرا کرد بعد از اتمام این قطعه به شخصه یاد مضراب های استاد جلیل شهناز افتادم ، دوستم من را نگاه کرد و گفت: به به ، میدونم حامد هم همین حسو نسبت به کار شما داره علی جان - من که به شخصه یاد کارهای استاد شلیل جهناز افتادم من از این فاجعه سر در گریبان کردم و سکوت 24
تینا 15116 ارسال شده در 29 دی، 2011 سمانه مریض شده بود رفتیم مطب دکتر تو اتاق انتظار نشسته بودیم مریضا سرفه میکردن سمانم یه دستمال از تو کیفش دراورده میگه بیا اینو بگیر جلو دهنت مریض نشی حالا دستمال کاغذیه چروک و کهنه بود من گفتم حتما تو کیفش بوده چروک شده اومدم صافش کنم میبینم هی وای مننننننننننننننننن دستمال دماغی بم داده که مثلا مریض نشم میگم اخه اینکه بمن دادی خودش منبع ویروسه میگه اااااااااااااا عب نداره بدش 22
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 30 دی، 2011 همین الان....همسرم رفته بود یخای رو شیشه ی ماشینو پاک کنه...منم اینجا داشتم تاپیک مقاله نویسی رو می خوندم.... از در اومد تو...گفتم سرد بود نه؟ گفت آره... گفتم بیا بیا مقاله بنویسیم؟ گفت چی؟ گفتم عه آهان...بیا ضبحونه بخوریم...نون داغه... هنوز این شکلیه :ydm47612zsesgift969 23
Valentina 13664 ارسال شده در 30 دی، 2011 داشتیم از خونه مامان بزرگم میومدیم وسط راه خواهرم گفت وااااااااا.. بابااااا. پاچه نویسی یعنی چی دیگهههه؟؟؟؟؟ :ydm47612zsesgift969 منو میگی اول گفتم هاااااااا؟؟؟؟؟؟؟ بعد فهمیدم پارچه رو پاچه خونده... 24
تینا 15116 ارسال شده در 3 بهمن، 2011 داداشم داشت سر به سرم میذاشت هر چی میگفتم مسخره میکرد من ژست به خودم گرفتم که سخن امام صادق در مورد مسخرگیو بش بگم گفتم مسخرگی تفلیح (بجای تفریح گفتم تفلیح یدفه پندو سخنرانیو ول کردم زدم زیر خنده داداشم گفت بلهههههههههههه مسخرگی تفلیحههههههههههههههه) 21
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 5 بهمن، 2011 چن روز پیش رفتم مغازه، بستنی با طعم توت فرنگی بگیرم به صاحب مغازه خیلی شیکُ پیک و باکلاس گفتم: بستی صورتی دارید؟ اصن باکلاس صحبتیدن به ما نیومده!:icon_razz: 33
ارسال های توصیه شده