رفتن به مطلب

چرا دهه شصتی ها اینقدر معروف شدند؟


Lean

ارسال های توصیه شده

n00207561-b.jpg

 

زمانی که ما بچه های دهه شصت به دنیا آمدیم نمی دانستیم در چند سال آینده جزو معروفترین بچه های دهه های ایران خواهیم شد؛ بچه هایی با بیشترین دغدغه و حساسیت ها؛ بچه هایی که با کوچک ترین وسیله خوشحال می شدند و با کمترین قهر پدر و مادر ناراحت.

 

اما آنچه که سبب تولد این صفحه شد این بود که خواستیم خودمان را بیشتر بشناسیم ؛ شناختنی که فقط خودمان از پس آن بر می آییم. به راحتی می نویسیم برای یکدیگر، شما برای ما و ما هم برای شما، بدون این که کار را سخت کنیم و دیگران را از مشکلات مان با خبر کنیم. پس به نام خدا آغاز می کنیم ناگفته ها را و آنچه در درون مان است را می خواهیم بیان کنیم.

 

موشکهای صدام و انباری!

زمان تولدمان را از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹ تقسیم بندی می کنند؛ روزگاری که شاید درگیر جنگ تحمیلی بودیم و دلبستگی به جز چند عروسک و ماشین پلیس و انباری که برای فرار از موشک صدام به آن پناه می بردیم، نداشتیم؛ زمانی را می گویم که حتی قادر نبویم خودمان را از طبقه های بالای آپارتمان به انباری برسانیم و تا صبح در آنجا بمانیم؛ با بهترین باور و یاورمان یعنی عروسک ها و ماشین پلیس ها، ناگهان در بغل یکی از نزدیکان قرار می گرفتیم تا ما را به انباری واحدمان که امروزه از آن به عنوان سوئیت عروس و داماد یاد می شود ببرند و شب را به شکلی به صبح می رساندیم

. زمانی که هنور دختر یا پسر بودن بچه اول خیلی مهم بود. روزگاری که خیلی دوست داشتیم اگر دختر بودیم پسر می شدیم و پدرمان به ما افتخار می کرد که البته این احساس، دیگر امروز در بسیاری از خانواده ها کمتر شده است.

 

بچه بی درد سر بودیم

همگی ما بچه هایی آرام و درگیر احساس بودیم با کلی فضای خوب و صمیمی، اگر به شکلی کلی بخواهم بگویم بچه های کوچکی بودیم که افکار بزرگی داشتیم؛ جالب است که این مطلب بین خودمان باشد و آن اینکه بلند پروازی هفته داشتیم، یعنی خیلی خودخواه نبودیم، مهربان بودیم و با خوبی خود روزگار را به کام دیگران شیرین می کردیم.

nf00207561-1.jpg

 

خلاصه برای والدین خود دردسر ساز نبودیم هر آنچه از آن روزگار به عنوان سرگرمی به یاد داریم بازی کردن با چند تکه اسباب بازی مثل عروسک و ماشین است و بازی های ابداعی مثل خاله بازی، خونه مادربزرگه، دزد و پلیس... که این تمام دارایی ما در آن دوران بود. یکی از نکات جالب آن زمان این بود که معمولاً بچه اول دارای نامی هم وزن نام مادر و فرزند دوم هم نامی هم وزن فرزند اول داشته.

این در صورتی بود که فرزند، دختر بود و در صورتی که خداوند به این خانواده، پسر عطا می کرد نام فرزند اول هم وزن پدر می شد.

:girl_in_dreams:

نسل مهدکودکی

یکسری از ما دهه شصتی ها با توجه به اینکه مادر شاغل هم نداشتیم ولی باز هم به مهدکودک می رفتیم، برای اینکه در آن روزگاران معتقد بودند که زمان مناسب فراگیری از ۶-۵ سالگی آغاز می شود و به همین دلیل هم خانواده ها نمی خواستند فرزندان شان از سایرین عقب بمانند.

آنها کودکان خود را صبح ها و معمولاً توسط سرویس راهی مهدکودک می کردند و ظهر آنها بعد از فرا گرفتن آموزش های هنری و کشیدن نقاشی و شعرخوانی به خانه های خود باز می گشتند ولی کسری از متولدین این دهه نیز مادرانی شاغل داشتند که به گمانم دیگر به سن بازنشستگی رسیده اند و آن دسته از کودکان به اجبار به مهدکودک می رفتند.

 

خدایی ما متولدین دهه شصت اخم و تخم پدر و مادر برایمان خیلی سنگین می آمد و ساعت ها و شاید روزها درگیر آن اخم می شدیم که چرا آنها به ما این چنین اخمی کرده اند و اشتباه بزرگ آن روزگار برای فرزندان امروز تعبیری این جمله را دارد که «مگه من چی گفتم که...» یا اینکه «من که چیزی نگفتم».

:girl_in_dreams:

عشق کارتون

کارتون های آن موقع برای ما گوشه ای از زندگی بود و با آن برنامه ها و کارتون ها ما زندگی می کردیم و همراه می شدیم. زمانی که جیمبو به برج مراقبت می رسید و آقای مراقب برج مراقبت فریاد می زد جیمبو گمان می کردیم که باز خرابکاری دیگری از این هواپیمای کوچک سر زده است و دوست داشتیم به جای این کوچولوی آهنین ما را تنبیه کنند یا همیشه عاشق کوتوله های گالیور بودیم و زمانی کفرمان به حد اعلی در می آمد که هفتمين کوتوله می گفت «من می دونم نیمشه» اون موقع بود که دلمون می خواست همون جا در دم خفه اش کنیم و به این کوتوله بگیم چرا اینقدر افسرده و مایوسه البته در آن دوران اطلاعاتی در حد امروز از افسردگی و یاس نداشتیم ولی به هر حال ناراحت می شدیم.

:girl_in_dreams:

چرا ما اینقده معروفیم شما بگید

:ws37:

  • Like 39
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 103
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

amin 202 مهمان

معروف شدیم چون بیش از 70 درصد جامعمون رو جوانان زیر 30 سال تشکیل میدن...و با توجه به اینکه بواسطه بیانات آقایون زمان جنگ خانواده ها رو ترغیب به افزایش جمعیت کردن،بین این 70 درصد دهه 60 بیشترین جمعیت رو داراست...از طرفی میانگین سن ازدواج هم رفته بالای 30 سال و ازینور زاد و ولد تو دهه های 70 و 80 و 90 بشدت کاهش پیدا کرده...یادتون باشه رو شیشه شیرا تو دهه 70 مینوشتن فرزند کمتر زندگی بهتر! :ws37:

 

بله...اینجوریه که دهه 60 معروف شد...چون در حال حاضر بیشترین جمعیت ایران دست این دهه ست...:ws3:

لینک به دیدگاه

بله...اینجوریه که دهه 60 بعروف شد...چون در حال حاضر بیشترین جمعیت ایران دست این دهه ست...:ws3:

 

فک نمیکنم اینطور باشه هیچی دست ما نیست هنوز هم ما مظلومترین نسل تاریخیم:sigh:

  • Like 18
لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان
فک نمیکنم اینطور باشه هیچی دست ما نیست هنوز هم ما مظلومترین نسل تاریخیم:sigh:

 

منم مظلوم بودن این نسل رو کتمان نمیکنم...حرف من اینه که چون اکثریت جامعه رو این نسل تشکیل میده،این نسل تو نوشته ها معروف شده....وگرنه کشتار دهه 60 یکی از اثرگذارترین وقایع چند دهه های اخیر ایران بود ولی کمتر کسی ازش یاد میکنه چون نسل اون عده که شاهد ماجرا بودن منقرض شده....البته تا حدودی... :icon_redface:

لینک به دیدگاه

کاش میدونستم دلیل اینهمه مظلوم نمایی این دهه شصتیها :w02:چیه؟

واقع بینی یک ابزار خیلی مفید برای دنیا و کشف حقیقت هست.

دهه پنجاهیا که از همه نظر خیلی داغونتر از ما بودن اونا هم تمام مسائل مارو با ورژن شدیدتری تجربه کردن به اضافه اینکه شانس!! دیدن یک انقلاب و جنگ مزخرف داشتن.واقع بین باشیم باشد که رستگار شویم

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
amin 202 مهمان
راه واقعا واسه منم سوال بود:ws3: راستی امین تو دهه ۷۰ نبودی؟؟:whistle:

 

تو رو خدا این تاپیک نه....این تاپیک حیفه...صاحابش زحمت کشیده سر پست اول...:sad0::icon_pf (34):

نه...منم 60 ایمerg4bwnp9jl25c2wube.png:w02:

لینک به دیدگاه

دهه شصتی ها باز وضعشون بهتر از ما دهه هفتادی هاست.

معلوم نیست چرا اینقدر مظلوم نمایی میکنن !!

 

باز اونا امکان تجربه خیلی چیزای جالب تر رو هم داشتن، اما نسل ما ... :sigh:

(البته 2 سال اختلاف هم نزدیک دهه شصته :ws3:)

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آخ جون يه تاپيك دهه شصتي :ws3:

كارتون ها كه عالي بودند. همه با مفهوم. واقعاً كارتون ها رو نميشه با الان مقايسه كرد. هم از از لحاظ محتوا و هم از لحاظ شخصيت ها.

 

0c6vlo81r5y020f6dn.jpg

 

y29fy7coy4c8jdzrxzlq.jpg

 

xrt8dpdm02gneix95a.jpg

 

3qpt00a77dsf8v5zqh.jpg

 

(شمار كارتون هاي اون زمان خيلي زياده و جاي عكس همه نيست)

 

از لحاظ مرام و معرفت هم كه ديگه مشخصه. دهه شصتي آخرشه.

متاسفانه چيزي كه در نسل جديد به سختي يافت ميشه همين مرام و معرفت و همچنين حجب و حيا هست :w16: (عموميت نداره ولي اكثراً اينطوره)

من خودم كلاس اول تا سوم دبستان با دخترا همكلاس بودم. هيچ حس بدي هم نداشتيم! عادي عادي بود. ولي الان مگه ميشه دختر پسرا رو 1 ساعت با هم تنها گذاشت؟ :ws3:

يادمه خيلي به پدر و مادرامون احترام ميذاشتيم. خيلي زياد. در واقع كسي روي حرف اونها حرف نميزد. ولي نسل جديد اينطوري نيست و كلاً تا سرشون به سنگ نخوره خودسري ميكنند.

حالا خيلي دور هم نريم.

سال 83 من پيش داننشگاهي يه مدسه خاص بودم. سال قبلي رفتم و يه آمار گرفتم از پيش دانشگاهياشون. خيليهاشون سيگاري و حتي از اون فراتر، ماري و بنگ و .... مصرف ميكردند :hanghead:

خيلي تفاوتها هست كه الان حضور ذهن ندارم.

 

ولي يه موردي كه هست اينه كه نسل جديد كاملا با تكنولوژي همگام هستند. (تنها نقطه قوت :ws3:) كه باز اينم بخاطر ايراني بودنشون ازش سواستفاده ميكنند :w02:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

زمان ما صبا تلوزیون برنامه نداشت ساعتای 5 و 6 با شوق و ذوق تلوزیون رو روشن میکردیم که کارتن ببینیم دو تا شبکه هم بیشتر نبود خانم مجریا هم کلی نصیحتمون میکردن خانم خامنه خانم رضایی و یه خانم دیگه که خیلی سرشو تکون میداد اسمش یادم نیس ، از این همه خاله و عمو هم خبری نبود فقط خانم میگفتن ، هی یادش بخیر:girl_in_dreams:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

يادش بخير، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

يادش بخير، آخر همه فیلم ویدئو‌ها شو ضبط میکردن.

يادش بخير، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

يادش بخير، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!

يادش بخير، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

يادش بخير، موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

يادش بخير، جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

يادش بخير، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن!

يادش بخير، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

يادش بخير، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟

يادش بخير، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..

يادش بخير، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

يادش بخير، ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟

دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت

خدا که مهربونه پیش بابام میمونه

گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن

 

يادش بخير، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

يادش بخير، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد.

يادش بخير، چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند.

يادش بخير، فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س!

يادش بخير، جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد!

يادش بخير، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

يادش بخير، تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!

يادش بخير، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریه ام می گیره.

يادش بخير، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

يادش بخير، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

يادش بخير، به زور می بردنموم نماز،ما هم برای اینکه نریم می رفتیم تو دستشویی ها قایم می شدیم!

يادش بخير، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

يادش بخير، سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن”

يادش بخير، تو بلفی و لیلیبیت.. عمو دکتره همیشه مست و پاتیل بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطری مشـروبـش دستش!

يادش بخير، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.

يادش بخير، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی.

يادش بخير، آتروپات رو که گرم میکرد.

يادش بخير، سره كلاس انشاء كه میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم!

يادش بخير، اون وقتا واسه ختنه کردن دکتر نمیرفتیم که…یه دونه اوستا کار میومد با یه قیچی!

يادش بخير، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

يادش بخير، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

يادش بخير، دبستان كه بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می كرد.

يادش بخير، دخترا وقتی دامن می پوشیدن... مامانا مرتب تذکر می دادن: درست بشین دختر!!

يادش بخير، روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

يادش بخير، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

يادش بخير، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

يادش بخير، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

يادش بخير، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

يادش بخير، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

يادش بخير، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.

يادش بخير، نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

تلوزیون: یه سؤال تو ذهن بچه های هم دوره ای ما هنوز که هنوزه هست. اونم اینه که چرا تو کارتون ((پسر شجاع)) پدر پسر شجاع اسم نداشت و با اسم پدر پسر شجاع صداش می زدن؟ یه بنده خدایی اینجوری جواب داد: ((شما ندیدی می گن مثلا ابو حامد؟ یعنی بابای حامد، یا مثلا ابو خلیل، یعنی بابای خلیل، اینم فكر كنم عربیش بوده "ابو ابن شجاع" كه نهایتا در فارسی به دست ما رسیده "پدر پسر شجاع"‌، یعنی كارتونو تو ژاپن ساختن، به امارات فروختن، بعد ایران لب مرز آنتن گذاشته از تلوزیون امارات گرفته ترجمه ش كرده، شده اینكه شما دیدید! البته راستش شك دارم اون موقع امارات تشكیل شده بود یا نه!)).

le-petit-castor.jpg

مجری برنامه ی کودک اون موقع خانم الهه رضایی بود و خانم خامنه و خانم هاشمی. پسر کوهستان، کماندار نوجوان، دوقلوهای افسانه ای، پسر شجاع، حنا دختری در مزرعه، و ... برنامه های بودن که از بلاد اجنبی میومد و خونه مادربزرگه، سیب خنده، الستون و ولستون (دون دون) و ... کارتون هایی بودن که تولید داخل بودن.

1003.jpg1006.jpg

فیلمای دوران ما هم فیلم بودا: کت جادویی،خانه ی سبز، خط قرمز، مردان آنجلس، همسران، روزی عقابی، طنزای مهران مدیری(ببخشید شما، سال خوش و ... ). راستی یادش بخیر مجله ی گل آقا.

مدرسه: آقا ما شانس نداشتیم. قبل از ما و بعد از ما مدرسه ها خلوت بودن، موقع ما مدرسه نبود كه، صف پر كردن اطلاعات خانوار بود. توی حیاط مدرسه تا ... بچه ریختن توش. نتیجه این می شد كه تا یكی میومد بدوه، می خورد به یكی دیگه سرش می شکست. برای همین باید زنگ تفریحا میشستیم گوشه دیوار. ولی همون گوشه دیوارم بازیمونو می كردیم. (تا چش ناظم با اون شیلنگ گازش در بیاد) خوراكی هم می خوردیم. اتفاقاً با هم مبادله كالا به كالا هم می كردیم. خوراكی زنگ تفریح، معیار دقیق و مناسب مایه دار بودن بچه ها بود.

1002.jpg1000.jpg

خوراكیا چی بود؟ فك كردید داریم از شكلات M&M یا كیندر و.. می گیم؟ خیر... خوراكی های دوران ما عبارت بودند از: چیپس آزادی(و اكباتان) كه شامل یه پلاستیك دراز بود و توش یه ذره چیپس داشت، سرشم با یه مقوا منگنه می كردن. كیك های لی لی پوت و كام و در بعضی مواقع تی تاپ. شكلات كیت كت(یا تك تك) بعدها با گسترش تكنولوژی های روز دنیا، شكلات ما(یا گاوی) هم داشتیم. آدامس: خروس همیشه صدر نشین بود، بعد از خروس شیك، بعد از شیك آدامس رنگی(یا بادكنكی) بعدها آدامس خرسی هم اومد، این آدامس خرسی خیلی كاربرد داشت، خودشو می خوردی، پستشو تف میزدی، میمالیدی به گوشه لپت، بعغد قاطیش میكردی، دیر میومدی مدرسه می گفتی آقا اجازه، سرمون خورده بود به میز(ارواح خیكتم ناظم باور می كرد). بیسكویت مادر، باغ وحشی، دیجستیو، رنگارنگ، اسمارتیز مروارید و... از سایر خوراكی های محبوب ما بود. وسایل بهداشتی:هی روزگار، امكانات نبود كه. فك كردید اونقد مایع صابون بود همه جا؟ نه...مجبور بودیم با خودمون صابون ببریم مدرسه. از اونجا كه احتیاج پدر اختراعه، همون موقع یه سری صابون هایی اختراع شد به نام "صابون ورقه ای" این صابون ورقه ای ها مخصوص مدرسه بود، اصلا صابون نبود چون! سبز رنگ بودن و یك ورقه می كندیم و خیر سرمون ارواح شیكممون دستامونم تمیز می شد.لیوان هم داشتیم تازه، یعنی بدون این وسایل تو مدرسه رات نمی دادند. لیوان های ما در دو سبك كتابی و جمع شو عرضه می شد. بعدها تكنولوژی پیشرفت كرد، روی لیوان كتابی ها عكس پدر پسر شجاع(كه ذكر خیرشون هم بود) درج می شد.دستمال... هان... این دستمال برای خودش حكایتی داشت. دستمال كاغذی برای قشر مرفه خاك تو سر معتاد جامعه بود. ماها یه سری دستمال مامانمون برامون می دوخت. سرتونو درد نیارم، با این دستمال ما توالت می رفتیم، دستمونو پاك می كردیم، دهنمونو پاك می كردیم، كتك می خوردیم، اشكمونو پاك می كردیم، زمستون می شد فرتق از دماغا را می افتاد، سبز سبز پاك می كردیم. در انتهای دوره های 3-4 روزه هم البته می شستیم. بازی ها:دنیای بازی و .. رو كه بی خیال(البته بیرون مدرسه هم بالا بلندی هم دزد-پلیس بازی می كردیم، هم زو، حتی گوشه بازیم می كردیم).كشور بازی: روی یه ورقه اسم كشورا رو می نوشتیم، بعد هر كسی با خودكار از یه كشور می رفت یه كشور دیگه، وقتی رفت به بعدی می گفت مثلا از انگلیس برو آلمان، بعد از رد خودركارش می خورد به بقیه می سوخت.فوتبال کتابی: جلد کتابو که پلاستیکی بود روش زمین فوتبال می کشیدیم و با ته خودکار بیک یا یه سنگ که مینداختیمش توی جلد کتاب بازی می کردیم. اسم-فامیل، نقطه بازی و... هم از جمله بازی های دوران كودك ما بود. بیرون از مدرسه تفریحات دیگه ای هم داشتیم، از جمله كارت بازی، تصویر بعضی این كارت ها رو در زیر می بینید.1004.jpg1004.jpg1005.jpgعكس بازی هم می كردیم، یه سری آدامس هایی بودن توش عكس بازیكنای فوتبال داشت، اینا رو به پشت می چیدیم رو هم(همه رو) هر كی مثلا ده تا میذاشت وسط، بعد نوبتی با دست می زدیم رو جمع عكس برگردونا، هر چی عكس بر میگشت، مال كسی بود كه زده. بعضیا جر می زدن نامردا، كف دستشونو تف می زدن، یا دستشونو پیاله می كردن، بیشتر میومد بالا.مار پله و منچ هم از دیگر تفریحات سالم ما بود، كه احتمالا نیازی به توضیح نداره.اوایل دهه 70، دیگه مملكت كامپیوتری شد و آتاری به میدان آمد. یه تار موی گندیده ش می ارزه به هزارتا پلی استیشن امروزی. یه هواپیما داشت تو حافظه ش، قیامت به خدا.... سایر بازی ها هم عبارت بودند از: زیر دریایی، دزد و پلیس، اسكی، بوكس و...

1001.jpg

دسته خلبانی رو بگو، كه به دلیل هیجان بالای بازی كنان، زرت و زرت میشكست.همه هم دوره های ما، میدونن اون دوران امكانات كم بود. اما محفل بی ریاست، غریبه هم نیست. هممون حاضریم دنیا رو بدیم، یه روز برگردیم به اون دوران، جای این كامپیوتر و لپ تاپ، یه تلویزیون 24 اینچ و یه تلوزیون رنگی و یه اتاری داشته باشیم. یا جای این شیرای چینی پلاستیكی امروز، بازم یه شیشه شیر صفی بخوریم لذتشو ببریم.

ما که با می تی کومون و پسر شجاع و مردان آنجلس بزرگ شدیم، شدیم این؛ این بچه های امروزی که با عمو پورنگ و خاله شادونه بزرگ می شن، چی می خوان بشن خدا می دونه... .

  • Like 12
لینک به دیدگاه

من هم تمام خواهر وبرادرام دهه شصتی هستن وهم بهترین دوستام جزو این گروهن

واقعا همینطوره واین گروه واقعا مظلومن

و انقدر تو زندگیشون سختی کشیدن که صبرشون زیاده

باور کنید من یه دوست دهه شصتی دارم که بزنم به تخته انقدر ماهه حاضر نیستم یه تار موشو با دوستای دهه هفتادیم عوض کنم

انشاالله که همه دهه شصتیا خوشبخت بشن

آخه اونا دوره های سخت رو به امید رسیدن به یه دوره ی خوب پشت سر گذاشتن اما حالا...

حداقل ما دهه هفتادیا باید احترامشون رو نگه داریم که بیشتر از این دلشون نشکنه

مخلص بروبچه های دهه شصتی:icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...