رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

امشب یه هو دلم شدید هوای این اهنگو کردددددددددددددددد

 

مثل شمع مثل کوه سوختم ریختم " وقتی از عشق چشم به در می دوختم

مثل باد بی تو هر شب من خوندم " تو نبودی و رفتی و جا موندم

مثل سرعت باد ذوب شد چشمم " مثل خاطره فراموش شد اسمم

مثل آینه ساده تو رو میدیدم " غم عشقتو به جون میخریدم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وای چقدر بدم میاد از تعصب ! "مردم شهر ما تو دنیا تکن " ! " مردم ما از همه زحمتکش ترن " ! هی ما ما ما ما...:banel_smiley_4:

 

که چی بشه آخه ! یکم چشماتونو باز کنین ببینین همین خودبرتر بینی باعث درجا زدن میشه...:banel_smiley_4:

تا یکی میاد منطقی حرف بزنه ، جبهه میگیرن ! برید بابا:banel_smiley_4:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

خدا هدفت از خلقت من چی بوده ها ؟؟؟؟ میدونم خودتم موندی توش ... خسته ام از همه چی .. از خواب بیداری زندگی نفس کشیدن . حرف زدن .. سکوت کردن ..دلتنگی .. دلخوری .. ازردگی .. بی احساسی .با احساسی .خلاصه از همه چی .. پرحرفی .. بی حرفی.. این قلب لعنتی داغونه فشار میاره رو مجرای اشکم چطوری به اون قسمت رسیده من خبر ندارم.. خدا وقت کردی یه تجدید نظری هم رو وضع ما کن شاید کمتر این اعضای بدنم جابجا بشوند.. ممنون

  • Like 9
لینک به دیدگاه

از دیروز صبح تا الان هر بیماری ای که فکرشو میکنید و نمیکنید سرم اومده

 

اخه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

این اخریه چیه سرم اوردی

 

موهام درد میکنه:w58:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

shepherd-217x300.jpg

چوپانی عاشق گوسفندانش بود.همیشه برای آنها فلوت مینواخت. عده ای از گوسفندان با صدای فلوت او به خواب میرفتند و عده ای هم شروع به چریدن میکردند. سگ گله هیچگاه نمیخوابید . پس از مدتی چوپان از دنیا رفت . عده ای از گوسفندان میچریدند و عده ای هم میخوابیدند… سگ گله برای همیشه خوابید.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

قلم هم دیگر همراه نیست

نمی‌توان تمام ِ حرف‌ها را گفت

نمی‌شنود

نمی‌فهمد

لعنتی نمی‌نویسد

پس به که بگویم

حرف‌هایم را

کاغذ سپیدی بدهید

برای خط خطی‌هایم !

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شُکـــــــر

نمردم و دیدم چیزی بیشتر از دیگران به من دادی

شُکــــــــــــر

از اشک بی پایانی که دادی شُکـــــــــــر ...

 

( آریودخت جان اینجا گاهنوشته است نه گاه و بیگاه نوشته ):ws37:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

الان با به تاکسی خطی اومدم تا نزدیک خونه کرایه اش 1000 تومنه. 1000 تومنو دادم یه تیکه آخر رو گفتم دربست ببر. طی کردیم 3500 اومدیم نزدیک گفتم 3000 قبول کرد. اومدم پیاده شم گفتم بیا این 2000 تومن. 1000 هم کرایه بهت دادم. (ینی اینجوری طی کرده بودیم)

زد زیرش!

گفت بدون این من گفتم 3000 تومن!

هیچی بهش فهموندم ببو نیستم.

تو دلم گفتم باشه 4 سال درس خوندم بعد بذارم یکی مثل تو کلاه سرم بذاره. (البته یه اصطلاح دیگه گفتم)

فقط یه ذره عذاب وجدان دارم که چرا 100 عمل نکردم. الان 70 بود عملکردم. حقمو گرفتما ولی باید خوب میگرفتم. باید انقدر خوب عمل میکردم که طرف کاملاً قانع بشه و حق رو میداد به من. بدون هیچ گونه چونه زنی ئی.

 

تو زمینه های مختلف این مشکل رو دارم. رو انسانیت آدما حساب میکنم.

این نقطه ضعفمه.

تو این جامعه نقطه ضعفه ها.

روتو برگردونی میخوان بدزدن ازت.

باور کنید قصد دارم یه مقدار دز این انسانیت رو بیارم پایین.

اینجوری اذیت میشم.

کارام پیش نمیره.

  • Like 22
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...