رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یه خانومه چند روز پیش اومده بود خرید...مشخصاتش رو که تو سیستم زدم گفت متولد 1920 ه :w58: خاطرات جنگ جهانی رو می تونست به صورت زنده برام تعریف کنه :w58:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یه چیزی شنیدم دوستان دانشجو اگر میتونن تائید یا تکذیب کنن.

کلاً ترم تابستون رو امسال بین کل دانشگاه ها لغو کردن؟

باووووووووووو اینا دیگه خیلی مهندسی شده دارن میرن جلو

  • Like 16
لینک به دیدگاه

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!

این نیست که با کسی دوست نباشی!

این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!

این نیست که کسی باهات حرف نزنه!

این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!

این نیست که کسی دوستت نداشته باشه! تنهایی، یه حس درونیه!

تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

امروز داشتم به این فکر می کردم که :

 

واقعا این چه عرف مضحکیه که توی جامعه ما حاکمه ؟!

واقعا تفاوت یه معتاد و دروغگو در چیه ؟

کدومشون ضررشون به جامعه بیشتره ؟

چرا لقب فرد معتاد "عملیه " و لقب فرد دروغگو "زرنگ "؟

فرد معتاد خطرناک تره یا آدم دروغگو ؟

چرا اعتیاد بیماریه ، فحش ، بدبختیه ..... مرگه اما دروغ فقط یه دورغه !

آدم معتاد انگل جامعه است و آدم دروغگو ، هیچ ؟!

می دونی ...؟ یه آدم معتاد علیرغم ظاهر تیره اش می تونه قلب روشنی داشته باشه اما یه دروغگو با وجود تمام زیبایی ظاهرش لجن مال ترین قلب رو داره :hanghead:

 

 

فقط می خواستم بگم خسته ام از این جامعه با قانون های بی اساسش و با مردم کوتاه فکر متمدنش :hanghead:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

آنان که بودنم را قدر نمیدانند رفتنم را نامردی میخوانند.....کافیست اندکی بیندیشند تا اینگونه نشود:hanghead:

 

 

 

 

 

 

دیگه قاطی کردم بد رقم میخوام که قیدت بزنم...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تو زندگیه همه ما یه سری تیـــرهای خلاص هست که آدمو ، زندگیشو ، اهدافش و کلا همه چیزو فلج میکنه !!

 

تو اون لحظه کوچیکترین آرزوت میتونه آرزوی مرگت باشه !!

 

امروز برای بار دوم یکی از همین تیرها درست خورد تو قلبم ...... هیچ ماده ی منفجره ای نمیتونست منو مثل حرف تو داغون و خُرد کنه !!

 

تمام مسیر برگشت به خونمونو تو ماشین با صدای بلند گریه کردمو هوار کشیدم .... فک میکردم آرومم میکنه اما نکرد،

 

همه با تعجب نگاهم میکردن .... مثل دیونه ها اشک میریختم .... هیچی نمیتونست بند بیاره این اشک هایی که از تنهایی ریخته میشد !!

 

تقاص این اشک ها رو کی قراره بده ؟؟ من یا تو ؟؟

 

امیدوارم که تو نباشی .... چون میدونم وقتی تو اون لحظه ازت بپرسن چرا ؟

 

تو لال میشی !

 

 

پ.ن : خودمم نمیدونم چم شده :sigh:

  • Like 22
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...