رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

استاد برگشته میگه به خاطر اینکه برگشتتون از دانشگاه راحت باشه کلاس نیم ساعت زودتر تشکیل میشه

آقایون:نه استاد ما مشکلی نداریم برای برگشت...

استاد:برای شما نگفتم برای خانوما گفتم:w58:

آقایون:نه استاد ما نمیتونیم زودتر بیایم فاصله با کلاس قبلی زیاد میشه:icon_pf (34):

بلهههه بعد هوا که تاریکه با ماشینشون قیژژژ از جلو ما که ماشین گیرمون نمیاد و شهر خودمونم نیست رد میشن و میرن

اصا مردانگی بی داد میکنه:w000:(میگن تحصیلات مهم نیست شعور مهمه من تا حالا دقت نکرده بودم:whistle:)

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بعضی جملات هستش که توش هزار تا حرف نهفته اس

 

c8fb93576c436a91be69257b61c6863c-425

 

[FLASH=width=50 height=25]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/FLASH]

  • Like 11
لینک به دیدگاه

در تنگ تابوت دو رنگیها

به رنگ زندگیها،آشنا سازید...

که من...

از خاک و خاکیها پناه آورده ام بر گور دریاها...

اگر پرسید روزی او...

و یا جویا شدند از سرنوشتم کهنه یارانم...

به صدها صد زبان،ای موجها...

این ناله برخوانید:

که...ماندم تک..

و...مردم تک در این بحر کران مرده...

عبث مردم...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گاهی با دیدن یه چیزایی، آدمایی یا حتی بو و صدایی، یاد یه خاطراتی میافتی که ممکنه واقعا آزارت بدن!

فقط باید از اون شرایط دوری کرد......

راهش همینه و بس!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خدایا

نذار همه اعتقاداتم یه سری اعمال اعتباری بشه بعدم همه ی این اعتبارات پیش چشمم نسبی بشن و الی آخر

متنفرم از این نسبی گرایی لعنتی که همه چیزتو ازت می گیره بعد سرگشته و حیرون ولت میکنه وسط بیابون. کاری میکنه که نتونی به هیچی تکیه کنی.

خدایا من به همه ی قراردادام با تو پایبند میمونم یا حداقل سعیمو می کنم که بمونم... نذار یادم بره که همین احکام ساده چقدر مهمن... نذار توجیه کنم... نذار بی خیال بشم. نذار رو همه ی کارهام یه سرپوش بذارم که اینا مهم نیستن مهم اون ارزشه است که درسته.

خدایا...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!

چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر میکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه. درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه … و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست …

و این تفاوت عشـق است با ازدواج …

  • Like 16
لینک به دیدگاه

امروز از پنجره سالن دانشگاه 10 مین نگاهش کردم ....هواسش نبود...دلم میخواست تا ابد اونجا میموندو من نگاش میکردم....:icon_pf (34)::sad0:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

اینایی که یه دفعه بعد یه سال دوباره فیلشون یاد هندوستان میکنه خیلی رو اعصابن.:banel_smiley_4: رو اعصاب تر اونایین که فیل تو رو هم یاد هندوستان میندازن:w000:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

سِکسِکه افتاده به جانِ لحظه هایش...

 

جانم به جانش بسته...

 

اما در عذابش...

 

من ساکتم...اهلِ سکوتم، اما در این باب...

 

من می توانم مَرثیه؛ سالها سُرایم...

.

.

سِکسِکه افتاده به جانِ لحظه هایش...

 

مرهمتی فرما خدایِ آسمانم ...

 

با تَرَنمِ آرامشت ،برای لحظه هایش...

.

.

.

همه ی دل ها غرقِ آرامش،الهی آمین...:icon_redface:

 

از طوفان زده اش...تا اونکه دم به دقیقه شور می زنه....

 

تا به اون که حتی واجد آرامشه...اصلا بزار واسه اون بشه: قند مکرر...:icon_redface:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

امان از این دنیا!!!!

 

خواستم بنویسم دلتنگم دیدم خیلی ها نوشتن دلتنگ هستند ولی باز نمیشه ننوشت.

 

حس آدمها با هم فرق میکنه هرکسی یه دلتنگی برای خودش داره.

 

امان از این فصل که آدم رو سرد میکنه

و

امان از فاصله که نمیزاره بیای و من سرد رو گرم کنی :ws37:

دوست دارم:hanghead:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...