sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ مهمون حبیب خداست قبول ولی آخه آدم عاقل تو این دوره و زمونه- نمیگم بی دعوت- میگم بدون زنگ و تلفن جایی نمیره اینو بفهم 11 لینک به دیدگاه
مريم14 298 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم بود. توفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی. باد را گفتم لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. 6 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ نگار نازنین, سالهاست که تورا می شناسم... یادم می آید اولین بار نام تورا در میان بی کران آسمان و در لابه لای موج ها دیدم و صدای دلنشینت را به پای آزامش ساحل گذاشتم.... اما حالا می فهمم که اشتباه کرده ام!!! آن نام... نام تو بود و آن آوای روح نواز ...صدای تو... آری تو نگارم... فقط تو زمستان تنهایی ام را نادیده گرفتی و مرا به دیدار بهار بردی... دیر زمانی است که تمام زندگی ام رنگ و بویی از تو دارد... حتی آغوشم... دوستت دارم نازنین فاطمه جمشیدی 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ ورق پاره های دیروزم را برمی دارم... تمامی سطرها پر از دلتنگی من است... جایی میان کلماتم باز می کنم ونام تازه تورا می نویسم... تورا همه می می شناسند... حتی سنگ هایی که قلبی ندارند... همه گلها بوی تورا می دهند و عطر نفس های تورا تداعی می کنند... حتی باران به عشق دیدن تو درخیابان ها قدم می زند و برای تو دلربایی می کند... من از وقتی خودم را شناختم مشقهایم پر از نام تو بود... انسانی به پاکی ورلالی فرشته و خاص بودن ماه... آری نگارم... تو سالهاست که همدم همیشگی رویاهای من هستی و حال به واقعیت پیوستی دوستت دارم... نازنین فاطمه جمشیدی 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ لیست رو گرفتم تو دستم...یک نگاه کردم به اسامی... بدتر از من هم انگار دست خط پیدا می شه... از همونا که نور آفتاب بهش بخوره...یقینا امکان راه افتادن نوشته ها و افتادنشون از تو کاغذ هست... نه تیتری...نه رسمیتی...نه نشانی از یک روند که دل خُشکُنَک بشه برات... . . . اونی که پشت میز نشسته بود:بگیرین اینم لیست کسایی که با درخواست انتقالی شون موافقت شده... مکالمه کوتاه: من:همین 30 نفر؟!..آخه من فقط پیگیر پنجاه..شصت نفر از بچه ها بودم... اون که پشت میز نشسته: 50 - 60 تا؟..چیه؟! دلالی می کنی؟..چند درصد می گیری؟!:evilsmile: من:نه،خوب من اینجا ساکنم...بچه ها کارشون رو سپردن به من...خوب از شهرستان های دیگن...نمی تونن بیان... اون که پشت میز نشسته: خوب آره....(در این لحظه از نگاهش فهمیدم که در واقع گفت:خودتی!!) داشتم همین جوری اسم ها رو نگاه می کردم...این سوال ها می اومد تو سرم... چرا هیچکدوم از این اسم ها آشنا نیستن؟(آخه همه ی بچه های ارشد رو از ترم پایینی تا بالایی می شناسم) آقای ایکس چرا تو لیست هست...این که ازش پرسیدم گفت من اصلا درخواست ندادم... چرا پایین لیست یک اسم دورش خط کشیده شده جلوش اسم یکی از مسولین دانشگاه نوشته شده؟! و.... دست آخر پرسیدم چرا هیچکدوم از بچه های ارشد با درخواستشون موافقت نشده؟.. آخه اینا که مستحق تر بودن...به خاطر 6 تا 8 واحد هر ترم این همه باید هزینه رفت و آمد بدن... گفت...یک دونه ارشد..واسه ما اندازه 10 تا کارشناسی ارزش داره..بی این راحتی ها از دست نمی دیم این عزیزان رو...:gnugghender: و من داشتم فکر می کردم که با اینکه همیشه نیمه ی پر لیوان رو می بینم..ولی مطمئنا از نظر آموزشی نگفت!..از نظر...از نظر... بگذریم... . . . گاهی یک لیست دست نویس...یک خط کشیدن دور یک اسم...یک جواب نا به جای یک نفر شاید از روی شوخی... آدم رو نسبت به یک روند با عدم اطمینان مواجه می کنه... اینکه اصلا درخواست ها خونده شده؟...اصلا جلسه کمیته نقل و انتقالات تشکیل شده؟ اصلا .... بگذریم...نیمه ی پر لیوان رو ببینیم...از بین اونها یکی هم بود که کنارم واساده بود..تا اسمش رو دید پر در اورد از شادی...:shad: حتما اونم حقش بوده...و خیلی از اون 30 نفر....شایدم یک عده حقشون نبود..شاید... 22 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ چه داستان عبرت انگیزیست داستان مردی که موش شد ، کسی که تا آخرین لحظات هم دست از دروغ و ریا و تذویر برنداشت 12 لینک به دیدگاه
Saye Noori 10314 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ بعضی از دوستان 1 موقع هایی با موبایل میان انجمن،بعد نه جواب پیام میدن نه فعالیت خاصی دارن.... خب برای چی میان؟؟؟؟!!! 12 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ 8 سال کابوس وار تمام شد. امروز 12 مرداد دولت تحویل دکتر روحانی شد. البته مثل اینکه عربستان دیروز آقای دکتر روحانی رو رئیس جمهور اعلام کرده است 15 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ سه محمود بر خاک ما تاختند / به تخریب این ملک پرداختند یکی بود از غزنه ترکی عجیب / که داد او خدای سخن را فریب دگر بود محود افغان تبار / که سرها برید و بکردش منار در آخر که محمودی از گرمسار / که از حرف و کارش شدیم شرمسار 9 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ ایراد ما ادما اینه که ایراد خودمونو نمیبینیم و همش دنبال ایرادگیری از هم دیگه هستیم شاید دلیلش اینه که خیلی به دور بریامون بها میدیم و هوا برشون میداره اما این رسمش نیست 13 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ خوشحالمممممم. اون موقع که احمدی نژاد رییس جمهور شد من دوران راههنمایی رو میگذروندم، بزرگتر که شدم فهمیدم چه کارایی باید واسه مردم میکرد و نکرد، مردی که همه چی رو بهم ریخت، حیف اسم مرد که رو اون دروغگو گذاشته بشه، نامرد بود، نامردی که به همه ی مردم ایران ظلم کرد..... خوشحالم که دیگه این 8 سال کابوس داره تموم میشه. امشب میایم که با تو و دروغات و دولتت خداخافظی کنیم 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ به پدربزرگی که بیمارستانه و ازونجا بهمون زنگ زده میگه فلانی زنگ زده میگه پسرعمه ات تصادف کرده و پاش شکسته و به عمه ات نگین که غصه نخوره دقیقا باید چی گفت؟ . . . خدا کاسه ی صبرمون لبریز شده . . . 14 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ کاش راهی بود برای رژیم گرفتن دلم ، خیلی سنگین شده خیلی 7 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ کاش یه ماه هم بود مث ماه رمضون ...عوض اینکه به معده هامون استراحت بدیم ....ب زبونمون سکوت مطلق می دادیم ...بدون افطــــار.... خسته شدم بس که اون چیزی رو که گفتم طور دیگه ای گرفتن و هر چیزی دوس داشتن گفتن.... کاش حرف زدن هم مالیات داشت ک بعضیا هر چیزی رو به زبونشون نیارن..... 14 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ 25-8=17....یعنی بهترین سال های عمر هر انسان.....آیا آب ریخته رو میشه جمع کرد ما فقط تاوان دادیم...تاوان ..همیشه تاوان میدیم...تاوان غرور و خودخواهی و زیاده طلبی 25 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ جالبه که ........ آدم همیشه از کسی که انتظارش رو نداره سیلی رو می خوره و از طرف کسی که هیچ وقت توی زاویه دیدش نبوده نوازش می شه راستی اشکال از کجاست ؟ احساس ما یا دورنگی آدما ؟! پ.ن : آخرین بار همین یه ساعت پیش که اومدم توی انجمن این حس رو تجربه کردم !!! 21 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ روزگارر این روزای ما مصداق این جمله اس قدیما :هرکی روزه نبود باید می رفت یه گوشه ای یه چیزی میخورد بقیه نبیننش الان : هر کی روزه است باید بره سر کار وارد اتاقمون میشیم باید بریم بیرون مزاحم چایی خوردن بقیه نشیم 19 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک... به یک احوالپرسی ساده... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟" به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه ! ... به یک وقت گذاشتن برای تو... به شنیدن یک "من کنارت هستم "... به یک هدیه ی بی مناسبت ... به یک" دوستت دارم "بی دلیل ... به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ... به یک نگاه ... به یک شاخه گل... _دل آدم گاهی ...چه شاد است ... به یک فهمیده شدن ...درست ! به لبخند! به یک سلام ! به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!! و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم 14 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ ديروز (12 مرداد 92) يه بنده خدايي از عرش به فرش افتاد و بلافاصله فحش آزاد شد 8 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ احساس خوشی و خوشبختی چقدر خوبهقدر همه ی داشته هامو سعی میکنم بدونم و تلاش کنم برا نداشته هام اینجوری واقعا خوشبخترین ادم میشم و هستم:hapydancsmil: 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده