رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

گشتم و گشتم در میان بوی کاغذ...لبخند های زیبا را دیدم لا به لای کتاب های باز و نیمه باز...

 

دوستانم را دیدم لا به لای همان خنده ها...و لبخند زدم...

 

لبخند به این زیبایی...به این کنار هم بودن...به بهانه ی یک دوست کاغذی...

 

فرار کردم از دیدن مجازهایی که هدیه می دادند به من مهر را....محبت را....احترام را...:icon_redface:

 

آنها که مرا خوب می دانستند و من آنها را خوب تر....

عمدا فرار کردم...خود خواسته فرار کردم....نه خودخواه خواسته، نه!...خود خواسته...

 

فرار کردم از این که حقیقت شوم و عادی....و خاکستری هایم بیرون بزند!

 

و خراب شود پل هایی که با دست ساخته ام از شخصیتم....

 

می دانی و می دانم که هر چه بگذرد زمان....خوبی ها دستمالی می شوند....

 

با اینکه به جِد هم قسم شده بودم با خود که این مجاز، حقیقت شود...تا عادی شوم مثه خودم...ولی...

.

.

.

تصمیم گرفتم تا چند صباحی.... که قابل تمدید است....همان مجاز باشم....مجازم قابل تحمل ترست:icon_redface::icon_gol:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

اوه سارا، بگیر بخواب.

 

کاش میشد آدما کمی کمتر خودشون رو جدی میگرفتن. جدی. آدمایی که خودشون رو خیلی کم جدی میگیرن برای من یکی خیلی جذاب ترن. خودشون رو کم جدی میگیرن، خودشون رو دست میندازن، خودشون رو مسخره میکنن، حتی به خودشون فحش میدن. دنیا رو هم البته جدی نمیگیرن. با دنیا هم شوخی میکنن. سر زدن هیچ رفتاری رو از هیچ کسی هم بعید نمیدونن. خیلی اینا جذابن.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

دُرست است؛ قرار نیست که همه از هم خوششان بیاید،این یک موضوع کاملاً قابل فهم است.

 

نا فهم آن ادای محبت کردن در آوردن است.

 

نا فهم آن دشمنی کردن ها است.

 

دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها هر دو میتواند یا با دلیل یا بی دلیل اتفاق بیفتد. دُرست مثل دوست داشتن تو بــرای ِ من...!

 

ولی بی دلیل دشمنی کردن غیر قابل درک است.

 

این که تو برای من دوست داشتنی هستی خیلی راحت می تواند در مورد تو برعکس باشد.

 

مطمئن باش نه من در مورد دلیل تو کنجکاوم و دنبال توجیه میگردم و نه قرار است تویی بیاید و به اجبار دوست داشتن را روی دیگران قی کند! که حاصلش فقط پس مانده های تهوعی باشد که خشک میشود...!

 

 

53.gif

  • Like 11
لینک به دیدگاه

وودی آلن یه فیلمی داره اسمش یادم نیست ولی داستان اینه که دو گروه دزد مسلح بانک زن! همزمان می رسن توی یه بانک برای دزدی! بعد دعواشون میشه که کی حقشه که بانک رو بزنه!!!...

هر دو گروه فکر میکنن که زودتر رسیدن و امکانات بهتری دارند که بانک رو بزنن!!!

خلاصه تهش به توافق نمی رسن و انتخابات می ذارن و از کارمندان بانک می خوان که خیلی دموکرات و بر پایه اصول دموکراسی رای بدن که کدوم گروه پول ها رو برداره ببره! ...

از این نوشته الکی برداشت سیاسی نکیدا ...

کپی پیست.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

بوسیدن موهای پشت گردنت را دوست میدارم

بیخود همینجوری صدایت کردنت را دوست میدارم

وقتی که من سیگار را در دست میگیرم

چشم غره های با منت را دوست میدارم

 

هائد

  • Like 12
لینک به دیدگاه

دلتنگی هایم را می شنوی

 

بی تفاوت نگاهم می کنی

 

به سویت پیش می آیم...

 

پا پس می کشی...

 

اشکهایم را نادیده می گیری...

 

آغوشت را دریغ می کنی ...

 

شانه هایت را بالا می اندازی...

 

می گویی واقعا این اتفاق برایت افتاده؟؟!!!

 

فرو می ریزم... می شکنم...فنا می شوم...

 

نفس نفس می زنم...

 

به ورطه نیستی می رسم

 

دلتنگی هایم را فراموش می کنم

 

اما ناباوری تو را هرگز...

 

نازنین فاطمه جمشیدی...

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

کودکم را در آغوش دارم

 

حلقه های دود را از روی صورتش می زادیم

 

به خانه ویرانم نگاه می کنم...

 

به جای خالی جهیزه ام..

 

به تو که قرار بودسایه سرم باشی نه سوهان روحم..

 

فرو می ریزم...می شکنم...فنا می شوم......

از کوچه پس کوچه های متروک دلت می گذرم...

 

تورا با مونس همیشگی ات رها می کنم..

 

با قدمهای لرزان... صورتی رنگ پریده...حالی زار به سویم میایی

 

قدمهایم را تند تر می کنم...

 

نمی خواهم جگر گوشه ام را هم به نیستی سپارم...

 

مانعم می شوی

 

با جسمی لرزان می گویی عزیزترینم ترک می کنم.....

 

آتش می گیرم...اشک می ریزم....

به یاد روزی که تو مرا هم تعارف کردی...

فرو می ریزم...می شکنم...فنا می شوم

 

از کوچه پس کوچه های متروک دلت می گذرم

نازنین فاطمه جمشیدی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لازمه گاهی محو تماشا بشیم

تماشای زمین، اسمون، خاک، جاده، غروب، درخت، باغچه، دیوار، پنجره، گل، سیب، صبح، ماه...

اصن فرقی نمیکنه یک لیوان آب یک پر کاه .

مهم اون حسی هست که ادمو محو تماشا میکنه محو، محو، محو.

حس یکی شدن.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

چقد بده یه ادم طوری رفتار کنه که همه ازش بدشون بیاد ، مایه ی تنفر باشه

با اینکه اخلاق و رفتار انسانها دست خودشونه و میتونن خیلی عاقلانه و بدون عقده و با ارامش مودبانه رفتار کنن :w16:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

وقتی زیاد میام اینجا

زیاد آن می شم

زیاد پست میزارم،

زیاد چیزی می نویسم

یعنی که تو شرایط خوبی نیستم

وزن استرسم داره بالا میره

پشت سر هم حرص میخورم

فکر میکنم ....فکرای بی نتیجه، فکرهای خسته کننده

  • Like 12
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...