mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ روز پاییزی میلاد تو در یادم هست روز خاکستری سرد سفر یادت نیست ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من در شب آخر پرواز خطر یادت نیست تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست یادم هست ..... یادت نیست ...... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره تلخ زمستانی جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم فروغ 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ خداحافظ رفیق نارفیق من! تو هم رفتی! تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی! تو هم با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی تو هم رفتی! تو رفتی و نفهمیدی که من دیوانه ات بودم چه شوری در من افکندی چه سان دلداده ات بودم! تو رفتی و دل من مرد رفاقت سوخت صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد! دل من بر یتیمان تو می سوزد همه کوچه ز کوچ تو یتیم و بینوا گشته ست تمام بیدلان اینک ز سوگت اشک می بارند تمام بلبلان اکنون ز هجر خانمان سوزت ، سکوتی تلخ می رانند. زمان در شیونت گویی چو قلبت منجمد ماندست هوای دل ز بهت دوریت امشب چو احساس تو یخ بسته ست درختان در نبود تو عجب بی تاب و لرزانند تمام عاشقان امشب سرود گریه می خوانند! خداحافظ رفیق نارفیق من! تو رفتی و ندانستی از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم! چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم! دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی تو هم چون بیوفا مردم رفیق نیمه راه عمر من باشی! تو رفتی و مرا بر لب نوای کاش و حسرت هاست که ای کاش آن حبیب من محبت را به سر می برد، که کاش آن نا رفیق من رفاقت را به سر می برد! تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم چرا از عشق ترسیدیم؟! چرا از بیم شور و مهر و شیدایی مثال موج لرزیدیم؟! خداحافظ رفیق نارفیق من! خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه! که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم که می خواهم وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم خداحافظ نمی گویم نرو ! ای مهربان یارم خداحافظ . . نمی گویم! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ در لا به لای برگ های کاهی ام در پیچ و تاب کوچه های خاکی ام در کوچه های خلوت تنهایی ام من زیر باران های ریز پاییزی ام من در هوای سرد من در هوای خیس پالتو به تن کنم چترم به اسمان چشمی نظر کنم من در خیال لحظه های رویایی ام من در خیالم در بهارم,بارانی ام 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ بازهم پائیز، قلب مرا به یغما برد بازهم پائیز آمد اما اینبار همراهی در کنارم نمی بینم... شاید حتی همراهی برای قدم در میان برگهای بی جان ... هنوز برگها نیز ترانه قدمهای عاشقانه ما را به خاطر دارند.... قدمهای به وسعت دو قلب عاشق ، قدمهایی به همنوازی همه درختان و شاید قدمهایی از کرانه قلب عاشق من بر روی دفتر خاطرات زندگی سردم... آری زمان صبر نمیکند روزی با تو حالا بدون تو از این فصل و کوچه های دلتنگی آن عبور میکنم... اما پائیز نیز به دنبال نوای قدمهایت از قلب من کوچ کرده است .... عشق را در پائیز باید شناخت ، جان را در همین فصل باید نثار کرد ،شاید عقل را نیز در همین فصل می بایست به حراج گذاشت... پائیز فصل قلب است ، فصل عشق است ، فصل جوانی و فصل خیانت است .... در پائیز بیشتر از همیشه عاشق میشویم ... بیشتر از همیشه خیانت میکنیم و از همیشه بیشتر دوست میداریم.... با مقدمه یا بی مقدمه تنها می گویم پائیز را غنیمت شمارید تا هنوز نرفته است 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ با خود برد تمام قرارهایمان را ، بادپاییزی. حالا من مانده ام و بی قراریهایم مهدی پویا 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ پـــــاییز ، تصویری رؤیـــــایی و زیبـاست مـــــانند افسون است مـــانند یك رؤیاست سحـــــر نگاه او جـــــادوی ایــــــــام است افسونگر شهر است با این كه آرام است 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ مـي پـَسنـدم پـائيز را كـه مُعافم ميكـُند از پــِنهان كـَردטּِ دردے كـه در صـدايـَم ميپيـچَد و اشكے كه در نگاهـَم ميچرخـَد آخر هـَمه فـِكرميكـنند سـَرما خـورده ام ... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان اي باغبان هين گوش كن ناله درختان نوش كن نوحه كنان از هر طرف صد بيزبان صد بيزبان هرگز نباشد بيسبب گريان دو چشم و خشك لب نبود كسي بيدرد دل رخ زعفران رخ زعفران حاصل درآمد زاغ غم در باغ و ميكوبد قدم پرسان به افسوس و ستم كو گلستان كو گلستان كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لاله و ياسمن كو سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان كو ميوهها را دايگان كو شهد و شكر رايگان خشك است از شير روان هر شيردان هر شيردان كو بلبل شيرين فنم كو فاخته كوكوزنم طاووس خوب چون صنم كو طوطيان كو طوطيان خورده چو آدم دانهاي افتاده از كاشانهاي پريده تاج و حله شان زين افتنان زين افتنان گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان جمله درختان صف زده جامه سيه ماتم زده بيبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان اي لك لك و سالار ده آخر جوابي بازده در قعر رفتي يا شدي بر آسمان بر آسمان گفتند اي زاغ عدو آن آب بازآيد به جو عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان اي زاغ بيهوده سخن سه ماه ديگر صبر كن تا دررسد كوري تو عيد جهان عيد جهان ز آواز اسرافيل ما روشن شود قنديل ما زنده شويم از مردن آن مهر جان آن مهر جان تا كي از اين انكار و شك كان خوشي بين و نمك بر چرخ پرخون مردمك بي نردبان بي نردبان ميرد خزان همچو دد بر گور او كوبي لگد نك صبح دولت ميدمد اي پاسبان اي پاسبان صبحا جهان پرنور كن اين هندوان را دور كن مر دهر را محرور كن افسون بخوان افسون بخوان اي آفتاب خوش عمل بازآ سوي برج حمل ني يخ گذار و ني وحل عنبرفشان عنبرفشان گلزار را پرخنده كن وان مردگان را زنده كن مر حشر را تابنده كن هين العيان هين العيان از حبس رسته دانهها ما هم ز كنج خانهها آورده باغ از غيبها صد ارمغان صد ارمغان گلشن پر از شاهد شود هم پوستين كاسد شود زاينده و والد شود دور زمان دور زمان لك لك بيايد با يدك بر قصر عالي چون فلك لك لك كنان كالملك لك يا مستعان يا مستعان بلبل رسد بربط زنان وان فاخته كوكوكنان مرغان ديگر مطرب بخت جوان بخت جوان من زين قيامت حاملم گفت زبان را مي هلم مي نايد انديشه دلم اندر زبان اندر زبان خاموش و بشنو اي پدر از باغ و مرغان نو خبر پيكان پران آمده از لامكان از لامكان لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ پروردگارا . . . مگذار دغدغه های زمینی , زمین گیرم کند خدایا . . . لذت باران و پاییز و مه را به خاطر مشتی روزمرگی از من نگیر! 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ بیایید و ببینیدم های مردم با شما هستم صدای زوزه ی باد و صدای خش خش برگم که من همسایه ی مرگم، نه بی رنگم پر از نارنجی و زردم که من عریانی اشجار تابستان منم من این خزانستان منم پاییز افسرده، دل آزرده، تمام شوق پژمرده و گورستان صد ها آرزو سینه و شاید هم دلم مرده بیایید و ببینیدم خزانم من خزانستان جفای مهر شوریده و گل های پلاسیده و رقص برگ در بادم تمام گرمی رنگم وجود روشن پاییزی نامم نه از ننگم تمام ماضی و آینده را پاییز می بینم تمام روز و شب ها را غم انگیز و ملال انگیز می بینم نمی دارد کسی هم دوستم ای دل چرا دلخوش به پاییزی کند مردم؟ برای برگ ریزانش؟ برای لختی سبزان پا بر خاک؟ برای چه؟ ولی می گویم ای مردم بیایید و ببینیدم خزانم من خزانستان و شاید لذت باران چه می داند کسی شاید مبارک باد میلادم رفیق آشنایی ها نه زجر این جدایی ها چه می داند کسی شاید...... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره تلخ زمستانی جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ آخرپاییز شد،همه دم می زنند ازشمردن جوجه ها!! بشمار،تعداد دل هایی راکه به دست آوردی بشمار،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی بشمار، تعداد اشک هایی که ازسرشوق وغم ریختی فصل زردی بود ، توچقدرسبز بودی ؟ جوجه ها را بعدا با هم میشماریم. . . 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ خدایا به فصل دو نفره پاییز نزدیک میشیم.هوای این یه نفره ها رو داشته باش. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۹۱ بهار رانمیخوام بهار رانمیخوام چون لبریزم از پاییز لبریزم از اشکهای همیشه جاری لبریزم از برگهای زرد و خشک بهار را نمیخواهم چون مرا نمیخواهد جغد شومی نمیخواهد تا نحسی را هدیه سال کند مرا نمیخواد چون نگاهم بهاری نیست لحظه هایم بهاری نیست شعرهایم بهاری نیست بهار را نمیخوام چون زیباییش را به رخم میکشد غریبی ام را به رخم میکشد میگوید تو فرزند تنهایی هستی میگوید تو علف هرزی میان شکوفه های من هستی میگوید تو تنها بازمانده پاییز هستی وبس اری بهار مرا میرنجاند 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۱ فصلم سکوت کرده در میان آواز های دیگران.. نمی خواهد نُتِ فالش باشد در میان رقصِ موزون نت های دیگران... 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ پائیز حال خوبی ندارم ، قطره های شور خاطرات ، طعم مشق و شلغم می دهد گویی مــرگ از هم اکنون از میان خون و استخوان ها ، ناخودآگاهم را می خاراند و در رکودی آرام لخته های رویا در اطرافم چروک می خورند و خشک می شوند... انگار زندگی دود سیگــاریست بر بــاد ک از آن تنها کلمات می ماند کلماتـــ... کلماتی بر کاغد کاغذی در کتاب از میان خون و استخوان ها و من همچون جنینی در این زهدان سفید لگد خواهم زد تا ابـــد ... افشین داراب بیگی 1 لینک به دیدگاه
دختر اسمان 167 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ [h=2][/h] امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری ... فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ او را میخواهد 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۱ امان از این بوی پاییز و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس دیگری ............... فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود , دلت آغوش ِگرمتری می خواهد...! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده