رفتن به مطلب

ღ☆...ترانۀ فصلها...ღ☆


پاییزان

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 169
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چقدر به تو وابسته ام،

 

در اولین شب زمستان،

 

دلم برای تو تنگ میشه

و گونه هایم،

 

خیابان نمناک یک شب پائیزیست ..

 

 

paeiz.jpg

لینک به دیدگاه

بوسه هایت انار را می ترکاند ...

 

نفس هایت سیب را می رساند ...

 

آغوشت ابر را می باراند ...

 

پاییزی ترینی تو .
1.gif

لینک به دیدگاه

باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ

باغ و باد و پچ پچ برگ چنار از دور

 

پنجه های التماس هر درخت خشک

آسمان و چشمه های فواره هایش کور

 

عصر و از آهنگ غم سرشار

باد و قیچی های ناپیدای او در کار

 

هر فرو افتادن برگی پیام مرگ

باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ

لینک به دیدگاه

پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک

آنک ، بر آن چنار جوان ، آنک

خالی فتاده لانه ی آن لک لک

او رفت و رفت غلغل غلیانش

پوشیده ، پاک ، پیکر عریانش

سر زی سپهر کردن غمگینش

تن با وقار شستن شیرینش

پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک

رفتند مرغکان طلایی بال

از سردی و سکوت سیه خستند

وز بید و کاج و سرو نظر بستند

رفتند سوی نخل ، سوی گرمی

و آن نغمه های پاک و بلورین رفت

پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک

اینک ، بر این کناره ی دشت ، اینک

این کوره راه ساکت بی رهرو

آنک ، بر آن کمرکش کوه ، آنک

آن کوچه باغ خلوت و خاموشت

از یاد روزگار فراموشت

پاییز جان ! چه سرد ،‌ چه درد آلود

چون من تو نیز تنها ماندستی

ای فصل فصلهای نگارینم

سرد سکوت خود را بسراییم

پاییزم ! ای قناری غمگینم

 

مهدی اخوان ثالث

لینک به دیدگاه

من نام کسی نخوانده ام الا تو

 

 

 

با هیچ کسی نمانده ام الا تو

 

 

 

پائيز آمد و من خانه تکانی کردم

 

 

 

از دل همه را تکانده ام الا تو

لینک به دیدگاه

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

 

ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

 

تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست

نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست

 

یادم هست ..... یادت نیست ......

لینک به دیدگاه

کاش چون
پاییز
بودم ، کاش چون
پاییز
بودم

کاش چون
پاییز
خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه ، چه زیبا بود اگر
پاییز
بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی

در کنار قلب عاشق شعله میزد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم

چهره تلخ زمستانی جوانی

پشت سر

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون
پاییز
بودم ، کاش چون
پاییز
بودم

 

 

فروغ

لینک به دیدگاه

پاييز را دوست دارم...

پاييز را دوست دارم، بخاطر غريب و بي صدا آمدنش

پاييز را دوست دارم، بخاطر رنگ زرد زيبا و ديوانه کننده اش

پاييز را دوست دارم، بخاطر خش خش گوش نواز برگ هايش

پاييز را دوست دارم، بخاطر صداي نم نم باران هاي عاشقانه اش

پاييز را دوست دارم، بخاطر رفتن و رفتن... و خيس شدن زير باران هاي پاييزي

پاييز را دوست دارم، بخاطر بوي مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

پاييز را دوست دارم، بخاطر غروب هاي نارنجي و دلگيرش

پاييز را دوست دارم، بخاطر شب هاي سرد و طولاني اش

پاييز را دوست دارم، بخاطر تنهايي و دلتنگي هاي پاييزي ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر پياده روي هاي شبانه ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر بغض هاي سنگين انتظار

پاييز را دوست دارم، بخاطر اشک هاي بي صدايم

پاييز را دوست دارم، بخاطر سالها خاطرات پاييزي ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر معصوميت کودکي ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر نشاط نوجواني ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر تنهايي جواني ام

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين نفس هايم

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين گريه هايم

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين خنده هايم

پاييز را دوست دارم، بخاطر دوباره متولد شدن

پاييز را دوست دارم، بخاطر رسيدن به نقطه شروع سفر

پاييز را دوست دارم، بخاطر يک سال دورتر شدن از آغاز راه

پاييز را دوست دارم، بخاطر يک سال نزديک تر شدن به پايان راه

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه زيبايي که به من داد

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه اي که به من اميد ماندن داد

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه اي که به من جرات عاشق شدن داد

پاييز را دوست دارم، بخاطر غريبانه و بي صدا رفتنش

پاييز را دوست دارم، بخاطر خود پاييز

و من عاشقانه پاييز را دوست دارم …پاییز را دوست دارم بخاطر تولد پاکش...

لینک به دیدگاه

23.6726.medium.aspx

 

مخوان ای کولی پاییز!

 

سرود سرد غمگینت

 

- در این بغض کبود شام-

 

خروش خسته‌ی آه مرا ماند

 

به تصویر کبود جنگل سبز امید من

 

که می‌سوزد چنین ناکام

 

مخوان ای کولی پاییز!

 

غریو شیونت ای نوحه‌خوان دوره‌گرد کوچه‌های باغ

 

به سوگ برگ‌ریز نابه‌هنگام کدامین سبز امید است؟

 

در این پاییز- در پاییز ماه و سال-

 

در این پرپر هزاران باغ

 

در این هنگامه‌ی افشاندن پیوندها

 

از بیم تاوان گران‌باری

 

ترا پروای بیجای کدامین طره‌ی بید است؟

 

مخوان ای کولی پاییز!

 

مگر آداب سوگ و سوگواری را نمی‌دانی؟

 

و یا بر جنگل من،

 

- آن برافرازنده قامت،

 

آن امید سبز،

 

که آن‌سان سوخت

 

ناگاهان

 

درون دوزخ مرداد-

 

می‌گریی؟

 

مخوان ای کولی پاییز!...

" نعمت میرزا زاده م.آزرم"

لینک به دیدگاه

23.6727.medium.aspx

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد

غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد

 

مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی

مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد

 

آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا

یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد

 

گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند

دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد

 

كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است

غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد

 

هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان

زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد

 

پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست

غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد

لینک به دیدگاه

خداحافظ رفیق نارفیق من!

تو هم رفتی!

 

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!

تو هم

با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی

تو هم رفتی!

 

تو رفتی و نفهمیدی

که من دیوانه ات بودم

چه شوری در من افکندی

چه سان دلداده ات بودم!

 

تو رفتی و دل من مرد

رفاقت سوخت

صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!

 

دل من بر یتیمان تو می سوزد

همه کوچه ز کوچ تو یتیم و بینوا گشته ست

تمام بیدلان اینک ز سوگت اشک می بارند

تمام بلبلان اکنون ز هجر خانمان سوزت ، سکوتی تلخ می رانند.

زمان در شیونت گویی چو قلبت منجمد ماندست

هوای دل ز بهت دوریت امشب چو احساس تو یخ بسته ست

درختان در نبود تو عجب بی تاب و لرزانند

تمام عاشقان امشب سرود گریه می خوانند!

 

خداحافظ رفیق نارفیق من!

تو رفتی و ندانستی

از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم!

چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم!

 

دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی

تو هم چون بیوفا مردم

رفیق نیمه راه عمر من باشی!

 

تو رفتی و مرا بر لب نوای کاش و حسرت هاست

که ای کاش آن حبیب من محبت را به سر می برد،

که کاش آن نا رفیق من رفاقت را به سر می برد!

 

تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم

چرا از عشق ترسیدیم؟!

چرا از بیم شور و مهر و شیدایی

مثال موج لرزیدیم؟!

 

 

خداحافظ رفیق نارفیق من!

خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه!

که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم

که می خواهم

وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم

خداحافظ نمی گویم

نرو ! ای مهربان یارم

خداحافظ

.

.

نمی گویم!

لینک به دیدگاه

500gv4.jpg
یی

بازهم پائیز، قلب مرا به یغما برد

بازهم پائیز آمد اما اینبار همراهی در کنارم نمی بینم...

شاید حتی همراهی برای قدم در میان برگهای بی جان ...

هنوز برگها نیز ترانه قدمهای عاشقانه ما را به خاطر دارند....

قدمهای به وسعت دو قلب عاشق ، قدمهایی به همنوازی همه درختان و

شاید قدمهایی از کرانه قلب عاشق من بر روی دفتر خاطرات زندگی

سردم...

آری زمان صبر نمیکند روزی با تو حالا بدون تو از این فصل و کوچه های

دلتنگی آن عبور میکنم...

اما پائیز نیز به دنبال نوای قدمهایت از قلب من کوچ کرده است ....

286s3ua.jpg

عشق را در پائیز باید شناخت ، جان را در همین فصل باید نثار کرد ،شاید

عقل را نیز در همین فصل می بایست به حراج گذاشت...

پائیز فصل قلب است ، فصل عشق است ، فصل جوانی و فصل خیانت

است ....

در پائیز بیشتر از همیشه عاشق میشویم ... بیشتر از همیشه خیانت

میکنیم و از همیشه بیشتر دوست میداریم....

با مقدمه یا بی مقدمه تنها می گویم

پائیز را غنیمت شمارید تا هنوز نرفته است

 

لینک به دیدگاه

من پاییزم ، پاییزی خشک و تشنه

زرد زردم

سرشار از رنگ جدایی و تو معجزه ای

معجزه ی بهاری در قلب پاییزی من !!!

لینک به دیدگاه

ميخواهم برگ خزان زده ای باشم

 

که هر روز

 

نگاه نگران تو بر من بيافتد

 

باحسرت

 

آرزو کنی

 

کاش پائيز نبود

لینک به دیدگاه

محزون و خاموش

 

فرو می چکند

 

روزهای زرد من

 

بر سنگ فرش خیس دلم

 

و چه با شکوه

 

در ترنّم اشک ها و لبخند ها

 

ردّ پای غم هایم را

 

در رنگ و نور می پوشانند

 

از کفش هایم

 

صدای خش خش ِ

 

یاد و خاطره می آید

 

و همیشه من

 

در احساس پایانی ِ یک برگ

 

در سمفونی باد و باران

 

چه تنها

 

از تــــــــــــو فرو می افتم

 

سال هاست

 

که قلب من

 

پائیز را می شناسد . . .

لینک به دیدگاه

این پاييزاست که عاشقانه در خود می پیچد

 

و تو هوای بغضش را تنفس می کنی

 

و در اوج لذت پرواز می کنی...!

...

 

این پاييز است که عاشقانه اشک می ریزد...!

 

و تو زیر باران اشکهایش قدم می زنی و از عشق

می خوانی...!

 

هیچ می دانی چقدر دل پاييز می گیرد

 

وقتی از عشق برای او می گویی؟؟؟...؟؟؟

او از عشاق دیرین است...!!!

با حرم نفسهایت داغ دلش را تازه میکنی؟؟؟

 

می دانستید که پاييز دوستمان دارد

که ما عشاق شقایق های ملتهب

 

زیر باران اشکهایش اشک بریزیم...!

 

اکنون باران می بارد...

که ما برویم به دلداری پاییز

لینک به دیدگاه

آنجا

درختي دارم برگريز

كز شبان

ستاره‌ها را مي‌گريد و

از روزان

خورشيد را

 

هميشه در پاييز

درختي دارم.

.................

مرسی واسه شعرای خوشگلتون

من متولد پاییزم.دلم گرفت ولی خوشم اومد

لینک به دیدگاه

بازم پاییـــــــــــــــــــز اومده

فصل عاشقی بارون

فصل عشق و شادی و مهر

فصل بوی عطــــــــــر بارون

 

فصلی که همیــــــشه داره

ابر و باد و نم بارون

فصلی که می‌شه گذر کرد

همیشه یه عمــــر تو بارون

 

فصلی که زندگـــــی می‌ده

به تن سرد خیابون

فصلی که همیشه مياد

صـــــدای پاش توی ناودون

 

به چه فصلی و چه حــــالی

حالی از صدای بارون

حالی از عشــــقی همیشه

عشــــــقی که دارم ز بارون...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...