پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی، روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران ، سرودش باد جامه اش شولای عریانی ست ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله زر تار و پودش باد گو بروید یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد باغبان و رهگذری نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ور به رویش برگ لبخندی نمی روید باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد آرام پادشاه فصل ها ، پاییز مهدی اخوان ثالث 10 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ باز هم پاییز است رنگ ها در راهند چشم هایت را بردار و بیاور پیش از آنکه شادی و شیطنت کودک باد دستمالی کند این همه نقاشی را... 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ پاییز کوچک من پاییز کهربایی تبریزی هاست که با سماع دائم باد تن را به پیچ وتاب جذبه تن را به رقص می سپرند و برگ های گر گرفته که گاهی با گردباد مخروط واژگونه ای از رنگ اند و گاه ماهیان شتابانی در آب های باد پاییز کوچک من وقت بزرگ باران ها باران جشن بزرگ آینه ها در شهر باران که نطفه می بندد در ابر حیرت درخت های آلبالو را می گیرد پاییز کوچک من گنجایش هزار بهار گنجایش هزار شکفتن دارد وقتی به باغ می نگرم روح عظیم مولانا را می بینم که با قبای افشان و دفتر کبیرش زیر درخت های گلابی قدم می زند و برگ های خشک زیر قدم هایش شاعر میشوند وقتی به باغ می نگرم بودا حلول می کند در پیکر تمام نیلوفر ها آنگاه پاییز نیرواناست پاییز نی زنی است که سحر ساده نفسش را در ذره های باغ دمیده است و می زند که سرو به رقص آید پاییز کوچک من دنیای سازش همه ی رنگ هاست با یکدیگر تا من نگاه شیفته ام را در خوش ترین زمینه به گردش برم و از درخت های باغ بپرسم خواب کدام رنگ یا بیرنگی را می بینند در طیف عارفانه پاییز؟ حسین منزوی 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ پاییز آمده از نوبرانه لب هات اناری شکفته می خواهم مرا ببوس... 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ پاییر آمده .... برگ ها رنگ برنگ میشوند... قرمز.... زرد ... نارنجی .... بیا این چند رنگیت را در پشت برگها پنهان کن .... شاید به بهانه این زیبایی دوباره باورت کردم .... 7 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ گوی طلای گداخته بر اطلس فیروزه گون سراسر چشم انداز در رویایی زرین می گذرد و شبح آزاد گرد هیونی یال افشان، که آخرین غبار تابستان را کاهلانه از جاده پر شیب بر می انگیزد و نقش رمه یی بر مخمل نخ نما که به زردی می نشیند طلا و لاجورد طرح پیلی در ابر و احساس لذتی از آتش چشم انداز را سراسر در آستانه ی خوابی سنگین رویایی زرین می گذرد. این شعر(پاییز) اثر زنده یاد احمد شاملو ست که آن را برای غلام حسین ساعدی سروده است. 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ با پاییز به تفاهم رسید شاعر عریان..... 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ بهار به بهار در معبر اردیبهشت سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم و میان شکوفه های نارنج در جست و جویت بودم در پاییز یافتمت تنها شکوفه جهان که در پاییز روییدی..... سید علی صالحی 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ نامه ی پاییز...امضای برگ های خزان زده دارد بر پایش... وازه هایش هنوز نیامده بوی زمستان می دهد... حتی اگر صدای خش خش از آن بلند شود... 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ برخیز و می بریز که پاییز میرسد بشتاب ای نگار که غم نیز میرسد یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون دور از دیار و یارم و پاییز می رسد ساقی به هوش باش که بی هوشی ام دواست افسوس باده خاطره انگیز می رسد تا بزم هست جمله حریفند و هم نفس هنگام رزم کار به پرهیز می رسد تا یاد می کنم ز اسیران در قفس اشکی به عطر و نغمه در آمیز می رسد گر میوه امید نیامد به دست ما دست شما به در دل آویز می رسد برخیز و موج را به نگون ساری اش نبین دریا دلا که نوبت آن خیز می رسد سیاوش کسرایی 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ لیـ ـلـی؛ نـام ِ دیـگر ِ پـایـیـ ـز اســت... زیبــاسـ ـت، عاشـــ ـق مـیکنــد، مـیکـشــ ـد! 6 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری که نه آدم خودش میداند دردش چیست نه هیچ کس دیگر فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود دلش آغوش گرم میخواهد.. 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ دوباره پاییز اما نه ((فصل خزان)) زرد! دوباره پاییز اما نه فصل اندوه و درد! دوباره پاییز فصل زیبای سادگی دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . . 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره تلخ زمستانی جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم فروغ فرخ زاد 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد خسرو فرشيد ورد 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ میلغزم با اندوهانم زیر تی شرت پاییز و ناپیدا میشوم...! فرامرز باقری 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۱ نامه ی پاییز...طومار است.... طوماری از واژه های خسته از نیمه ی اول سال.... که باران می شوند و می بارند بر تن زمین....تا بمریند و از مردنشان...بهاری دیگر بیاید.... صدای پای بهار می آید از دور.....لا به لای خش خش های برگ های پاییری... 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ زمین بایست زمین نچرخ نچرخ که منتظرند در پاییز پیراهن نارنجی تنت کنند جارو به دستت بدهند و محکومت کنند تمام خاطرات بهار را از ذهن خیابان ها پاک کنی زمین بایست زمین نچرخ 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۱ ::از فصلها بگو:: پرسید کدوم فصل را بیشتر دوست داری؟ فکر کردم بهار مثل وجود بهاری توست گرمای تابستان مانند عشق گرمابخش توست پائیز به زیبائی با تو بودن است و تو در زمستان به سادگی قهقه کودکی میمانی که برف بازی میکنند و خنده بر لب هر بیننده میاورد جواب دادم: چهار فصل زیباست چون یادآور توست. 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۱ دلتنگی هایت را به برگها بسپار پاییز است میریزد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده