spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ بهاریه آفتاب آمد و بر پنجره ابر نشست پر و بالش همه خیس غنچه بیدار شد از خواب و دهن دره ی شیرینی کرد و دم پنجره آمد ، گل شد گل ، دم پنجره ، عطش را پایین آویخت یک نفر پایین بود 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ در پیاده رو زیر پایش ، بهار ، جان می داد گیسوانش مثل گندم ، بلند و پر برکت به نگاه گرسنه نان می داد دامنش موج می زد و می ریخت پیرمردی نشسته در راهش هی سر خویش را تکان می داد : - باغت آباد! چشمهایش راه میخانه را نشان می داد و به دست من استکان می داد 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ رواندازش آسمان زیراندازش زمین بود لبخند و مهربانی دارایی اش همین بود! 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 1 پنهان شدم شبانه پسِ در یواشکی تا بوسه گیرم از لبِ دلبر یواشکی میخواستم همینکه عیان شد کنارِ در بازوش گیرم از عقبِ سر یواشکی بوسم لبش به شوق و بگویم: «عزیز من قلبم شده برای تو پنچر یواشکی» با هم رویم جانب یک محضر و شویم آنجا به میمنت زن و شوهر یواشکی... چشمم ز عشق بسته شد و با امید وصل رفتم ز جای خویش جلوتر یواشکی برجستم و گرفتمش اندر سکوتِ شب با صد هزار وسوسه در سر یواشکی دست مرا گرفت و چو دروازهبانِ تیم محکم لگد بِزَد سرِ لمبر یواشکی تا ضربهای به من زد آن مردِ نرّهغول رفتم به آسمان چو کبوتر یواشکی وقتی که آمدم به زمین، زود پا شدم گفتم به آن جوانِ قوی: «خر»... یواشکی 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 2 به زمین و زمان بدهکاریم هم به این، هم به آن بدهکاریم به رضا قهوهچى که ریزد چاى دو عدد استکان بدهکاریم به علىساربان که معروف است شترِ کاروان بدهکاریم شاخى از شاخهاى دیو سفید به یلِ سیستان بدهکاریم مثل فرّخلقا که دارد خال به امیر ارسلان بدهکاریم نیست ما را ستارهاى، اى دوست که به هفت آسمان بدهکاریم مبلغى هم به بانکِ کارگران شعبۀ طالقان بدهکاریم این دوتا دیگ را و قالى را به فلان و فلان بدهکاریم دو عدد برگ خشک و خالى هم ما به فصل خزان بدهکاریم هم به تبریز و مشهد و اهواز هم قم و اصفهان بدهکاریم به مجلات هفتگى، چندین مطلب و داستان بدهکاریم قلّک بچهها به یغما رفت ما به این کودکان بدهکاریم مبلغى هم کرایهخانه به این موجرِ بدزبان بدهکاریم پیروى کردهایم از دولت به تمام جهان بدهکاریم 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 3 قصیده مدحیه حکیم حیفالدین حریرآبادی ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالمتاب ما عکس تو با فرمهای مختلف در قاب ما پیش آن سر، آفتاب از شرم پنهان زیر ابر نزد آن مخ، از حسادت دربهدر مهتاب ما ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیهسوز وی فدای فرق تو، آلات ما، اسباب ما روز، برق آن سر برّاق، رشک آینه شب، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما شد نهتنها باز در وصف سرت، درز دهان باز شد دروازههای دولت و دولاب ما هرچه ما داریم، ریزیمش به خاک پای تو مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما چون نشیند روی فرق صاف و شفافت مگس عاجز از توصیف آن، این طبعِ مضمونیاب ما افکنیمش در میان تابۀ وصف شما ماهی مضمون اگر افتد سرِ قلاب ما سر به گردون ساید از فخر و شرف، ساس و مگس چون نشیند لحظهای روی سر ارباب ما گر بگویی بهتر از این کلّه باشد کلّهای داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما ای فدای کاسۀ آن کلّۀ خورشید سوز کاسۀ ما، کوزۀ ما، ظرف ما، بشقاب ما اینکه بینی در میان پیرهن، ما نیستیم از تو پر شد جامۀ ما، کفش ما، جوراب ما فرق نورانی تو، دریای ما، عمان ما چین پیشانی تو، امواج ما، خیزاب ما بوسه زد فرق تو را در کوچهای یکدم تگرگ تلخ شد اوقات ما و خُرد شد اعصاب ما تا فشاند ماه نور و تا کند سگ هافهاف تا بریزد استخوان در پیش او قصاب ما دور بادا آن همایون فرقِ سیمین از گزند گرد ننشاید بر آیینه و سیماب ما ای که از قاآنی و دیوانِ او دم میزنی گرچه طبع او روانتر باشد از پیشاب ما گر بخواهد پیش حیفالدین برآرد تیغ نظم چامهای سازیم تا غرقش کند گرداب ما پیش اشعار «حریر» از جلوه میافتد «ظهیر» شاهد ما پینههای دستِ پایینساب ما 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 4 خوش آنکه از لبِ نوشِ تو استفاده شود بدون دغدغه ترتیبِ بوسه داده شود ز مشکلاتِ رهِ وصلِ تو نمیپرسم که مشکلات به نیروی پول ساده شود غمِ بزرگِ من، ای گل، فراقِ سینۀ توست بیا که با تو غمم در میان نهاده شود بیا و همسر من باش، ای شکوفۀ ناز که تا مامانِ تو هم صاحبِ نواده شود چنان فریفته و عاشقم که میخواهم جهان و هر چه در او هست زود ماده شود تمام نقشۀ من ازدواج با تو بوَد خدا کند که شبی نقشهام پیاده شود 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 5 پیرمردی داشت هیزم میشکست نوجوانی آمد و پیشش نشست زور میزد پیرمرد جنگلی نوجوان هم داد میزد: یاعلی ما همه مانندِ آن هیزمشکن میرِ ما پشتِ سرِ ما نعرهزن میر لای پرده بگشاید همی از کنار گود گوید: جانمی دشمن آمد، هان برو لنگش بکن خشتکش را در بیار از بیخ و بن 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 6 هشدار که با درفش نازت نکنند تولیدگرِ برقِ سهفازت نکنند اوضاع جهان دیمی و هرکیهرکیست کوتاه بیا، تا که درازت نکنند 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 7 دل زمزمه میکرد، هلاکش کردند با تیغِ برهنه چاکچاکش کردند دل، دهکدهای بود پر از چشمه و گل از لوث وجود عشق پاکش کردند 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 8 عاق والدین من درختم، بیشه را سر میزنم بر سقف و طاق اختران سازند روی شاخههای من اتاق شاخهای از من جدا شد با تبر، سخت و ستبر من شدم یک هفته گریان از غم و درد فراق بعد از آن دادم به خود دلداری و گفتم که کاش شاخهام با فکر من در کار یابد انطباق یا شود یک نیمکت در باغ، مردی خسته را یا شود یک تکه هیزم، لم دهد توی اجاق تا نشیند در کنارش وقتِ سرما عابری با زغال آن کند سیگار خود را نیز چاق یا شود جای کتابی، یا شود میز و کمد یا شود ساز و نوازد نغمههای اشتیاق یا شود میز خطابه توی تالاری بزرگ تا سخنرانی کند خوشطینتی باطمطراق آروزها داشتم در سر برای شاخهام بر خلاف میل من گردید او ناگه چماق هرکه زد حرف حسابی، بر سرش آمد فرود پای مردم شَل شد از او، دست مردم شد چلاق چرخ زد دور خودش، وز جورِ او سالم نماند چشم و پشم و گوش و هوش و ران و جان و ساق و پاق هرکجا نظمی نمایان بود، آمد زد به هم در صفوف متحد پاشید هی تخم نفاق پا سوا شد از لگن، بازو جدا شد از بدن بینی از صورت جدا شد، تن گرفت از جان طلاق از هجومِ او نهتنها داد مردم شد بلند تولهسگ هم زیر پل خوابیده نالد: واق واق روز و شب این بیثمر بر زخم من پاشد نمک دمبهدم این دربهدر بر درد من پاشد سماق باعث بدنامیِ جنگل شده این ناخلف مطمئن باشید پیش والدینش گشته عاق 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 9 شنیدم گفت روباهی به شیری مواظب باش دمبم را نگیری که در پیش مقام من تو پستی بکش آه و بزن بر سر دو دستی به دنیا آورم اولاد و اطفال دو بار ای بینوا در طول هر سال ولیکن دیگران زایند یک بار شوند آن گاه مثل شاخ بیبار به شیر جنگلی این حرف برخورد ولی اصلاً به روی خود نیاورد اگر چه شد غمین از این کنایه نکرد اصلاً ز دست او گلایه در آن حالت بخندید و به او گفت بیا و کفشهایم را بکن جفت تصور میکنم چاییدهای تو رفیقا واقعاً زاییدهای تو بلی شیر است و خیلی دیر زاید ولی وقتی بزاید، شیر زاید 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 10 بنده اصلا نیستم پابند قانون اساسی توی قانون اساسی نیست چون نون اساسی میبرم زین جا و آنجا، میخورم زان جا و اینجا مثل زالو میمکم از مردمان خون اساسی ای که میگویی منه از خط قانون پای بیرون هوشیارم من ولی هستی تو مجنون اساسی میکند از من حمایت آن که نامش را نگویم پیش آن والامقامم بنده مدیون اساسی ای که هی دم میزنی از حق و انصاف و صداقت کردهای انگار استعمال، افیون اساسی گرگذاری پا به روی دمب ما، آن هیکلت را میکنم بیریخت از پشت تریبون اساسی میشوی همدست استکبار و جاسوس اجانب جیره خوار و نوکر و مزدور و مظنون اساسی گر بسابی کشک خود را و ببندی آن دهان را بنده خواهم شد از لطف تو ممنون اساسی 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ 11 بعضی از آدمها خیلی «جالب» هستند ـ چهطور مگر؟ اینها چهجور افرادی هستند؟ ـ افرادی هستند که بیخود و بیجهت آدم «جلب» میکنند. مثلاً چند وقت پیش، عدهای از جهانگردان را به دلیل رعایت نکردن شؤون اخلاقی جلب کرده بودند و ما تازه فهمیدیم که «جلب سیاحان» یعنی چی؟ 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۱ حالا حکایت ماست با تجدید نظر و اضافات عمران صلاحی انتشارات مروارید، چاپ دوم، 1379 بیشتر از این که کتاب باشه یه مجموعهست از هر دری سخنی که هیچ کدوم به هیچ کدوم ربطی نداره. یه نکته جالب این که شبیه انشاییه که من کلاس اول راهنمایی با موضوع طنز نوشتم. راستش بر خلاف تصور این که خب من آدم کتاب خونی از نظر اطرافیان به حساب مییام و از بچگی هم این طور بودم اما اصلن انشام خوب نیست. میمیرم تا چیزی بنویسم، قبلا انشا الان هم نامهی اداری. البته این هم بگم هر بار که یه کوچولو نوشتم هر کی خونده حداقل براش جالب بوده. به هر حال موضوع انشا طنز بود. همین. یک انشای طنز بنویسید. نتونستم! نشستم هر چی جوک بلد بودم پشت سر هم نوشتم. هیچ ربطی هم بهم نداشتن. حالا این کتاب هم همینه. اسم اولین مطلبش اینه "فهرست". حالا ببینید این خدا بیامرز خودش چی گفته راجع به کتاب: فهرست ۞از چاپخانه خبر دادند که این کتاب فهرست ندارد و جایش را خالی گذاشتهاند. دیدیم اگر بخواهیم فهرست بنویسیم، تقریبا سر به سیصد عنوان میزند، به طوری که ناچاریم برای خود فهرست هم فهرستی تهیه کنیم. این بود که از خیر آن گذشتیم. از این گذشته، کتابی فهرست لازم دارد که نظم و ترتیب و سروته داشته باشد، مثل بقیه چیزهای دیگر. شاید خواننده بخواهد این کتاب را از ته مطالعه کند. مطالب این کتاب به طور درهم ارایه شده است. خواننده میتواند مطالب دلخواهش را سوا کند و فهرست آنها را بنویسد. پس این کتاب میتواند به تعداد خواننده هایش فهرست داشته باشد. برای پشت جلد هم خودش رو تحویل گرفته: ۞نویسنده واقعا غوغا کرتاهه! نیودهلی ۞اثری نفسگیر و حالگیر تایم ۞کتابیست عاشقانه و عارفانه و هندوانه و انگور بیدانه نیوزویک ۞اثریست که ماستش دومن کره دارد. اکسپرس ۞چوخ ساغول، چوخ ساغول حرّیت ۞یاشاسین آقای ع. شکرچیان ادبیات و اینجه صنعت ۞نامش «عمران» است، اما همیشه باعث خرابی بوده است. اشترن ۞الهی نویسنده دستش لای در بماند. شلم شوربا ۞آی خونه دار و بچه دار- زنبیلو ور دار و بیار وانت بار تریبون 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت اما چه غم حوا خودش بهشت است 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۲ می رود ارابه ی فرسوده ای - لنگان - می کشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب آن طرف، شهری غبارآلود پشت گاری سطلی آویزان پر از خالی خفته گاریچی، مگس ها این ور و آن ور پشت گاری جمله ای: "بر چشم بد لعنت" 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۳ بادبادک جان! چه میبینی از آن بالا؟ بادبادک جان! ببین آیا بهاری هست؟ بادبادک جان! ببین پیک امید آیا، روی دوشش کوله باری هست؟ من دلم با خویش میگوید که آری؛ هست 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۳ قوجا کیشی سوروشدو: بیلیرسن قیرات نه دیر؟ دئدیم : کوراوغلونون اتی دئدی : یوخ زمان منیم عومرومو قیردی ، اتدی قیرآت منیم عومروم دور قیرآت الیمدن گئتدی پیرمرد از من پرسید: می دونی قیرآت چیه؟ گفتم : اسب کوراوغلی گفت : نه زمان عمر منو برید برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پرت کرد قیرآت عمر منه قیرآت از دستم رفت عمران صلاحی/یارالی دورنا/قیرآت 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۳ کاش نبودنت را هم با خودت میبردی. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده