رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

کتابی از استاد ادب وشعرو طنزایران از عزیزی به من هدیه رسید به نام پشت دریچه ی جهان که مجموعه ای از اشعار زنده یاد عمران صلاحی هست

تاپیک اثار ایشان رو پیدا نکردم وگفتم منی که حداقل هفته ای یکبار از زادگاه استاد رد میشم به رسم ادب مجموعه ای از اثارایشان را اینجا گرداوری کنم

ازتمامی دوستانی که تونت به معرفی ونقدراثار ایشان پرداختن سپاسگزارم:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 60
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

20057.jpg

 

 

درخت را به نام برگ

 

بهار را به نام گل

 

ستاره را به نام نور

 

کوه را به نام سنگ

 

دلِ شکفته ی مرا به نام عشق

 

عشق را به نام درد

 

مرا به نام کوچکم صدا بزن!

 

عمران صلاحی

لینک به دیدگاه

درخت گل

 

شلیک گل از تفنگ ها تا دور

از سنگر صخره های جلبک پوش

آتش زدن دهات غافلگیر

با شعله ای از شقایق سوزان

آسایش گرد و خاک آواره

در لوله ی توپهای بی مصرف

گهواره ی رشد جوجه گنجشکان

در حجم کلاه های سربازی

پیروزی چشمه سار در جبهه

نصب خزه ها به سینه ی دیوار

اعلان بلند زندگی در شهر

گل داده درخت سیب همسایه

گل کرده خیالبافی من نیز

لینک به دیدگاه

عیادت

 

مرگ، از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبک تر شده است در تنم خرچنگی ست

که مرا می کاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد و فروخواهم ریخت

توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز

به ملاقات پرستار جوان می آیند

لینک به دیدگاه

خونه ی باهار

 

 

کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره

رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره

گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره

بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره

به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟

تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده

برگ درخت باغمون ، زباله ی سپور شده

مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده

کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه یه شاپره

به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟

کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن

سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن

آخر خط که می رسیم ، خطو درازش می کنن

آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره

به ما که خسته ایم بگو ، خونه ی باهار کدوم وره ؟

لینک به دیدگاه

گلدوزی

 

گوشه ی پارچه ای برفی رنگ

شاخه ها سبز شدند

روی هر شاخه ی گلی می روید

مادرم مثل بهار

گوشه ی پارچه گل می سازد

غنچه می رویاند

و نخ گلدوزی

شیره ی خام گیاهی ست که در ساقه ی گلها جاری ست

خواهرم توی حیاط

دوست دارد که گل از شاخه بچیند، اما گنجشکی روی درخت

خواب گل می بیند

ذهن گنجشک پر از عطر گل است

روی دیوار حیاط

گربه ای آمد و گل پرپر شد

مادرم مثل بهار

گوشه ی پارچه گل می سازد

نخ گلدوزی او کوتاه است

مادرم می ترسد

غنچه ها وا نشوند

لینک به دیدگاه

تعزیه

 

باد ها

نوحه خوان

بیدها

دسته ی زنجیرزن

لاله ها

سینه زنان حرم باغچه

بادها

در جنون

بیدها

واژگون

لاله ها

غرق خون

خیمه ی خورشید سوخت

برگ ها

گریه کنان ریختند

آسمان

کرده به تن پیرهن تعزیه

طبل عزا را بنواز ، ای فلک ...

لینک به دیدگاه

کمر هفته

 

کمر هفته شکست

می توانم بروم پس فردا

نفسی تازه کنم

می توانم راحت

با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم

می توانم بروم

و به فرمان دلم

سر دیوار تو دستی بزنم برگردم

ای دل ِ خسته ، به پیش !

برویم

تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست

برویم

تا که چشمانم را

در خیابان بچرانم یک شب

مادرم

چای را دم کرده ست

و سماور سخن از آمدنم می گوید

لینک به دیدگاه

خار

 

حتی تن نسیم ازین سیم خاردار

خونین است

شور گریز درمن

می جوشد

می خواهم

هر تکه ز لباس مرا خاری

بردارد و به باد سپارد

می خواهم

یک شب گلوله ای

بر شیشه ی سکوت پراند

سنگی

ای کاش بین ما

گر خار می کشیدند

با خارهای ساق گل سرخ

دیوار می کشیدند

لینک به دیدگاه

در غربت

 

سه استکان برنج

پنج استکان ِ پر

آب

قدری نمک

اول برنج را می شوییم

بعدا

پنج استکان در آن ، آب

بعدا نمک

و بعد

روی چراغ و جوش ملایم

امشب دوباره این شکم پیچ پیچ من

دارد عزا به جای غذا

از بس که تخم مرغ شکستم ، دیگر

مرغان خانگی هم

با احتیاط می گذرند از کنار من

گاهی ناهار و شام

در کافه ای حقیر

و گاهی

در خانه ی رفیقی

حس می کنم من اینجا

در غربت

درد گرسنگی را

تی

من می توانم امشب

بنشینم و بگویم

شعری برای قحطی و فقر و گرسنگی

در " هند " یا " بیافرا "

مادر چه چیز خوبی ست !

لینک به دیدگاه

طیاره ی کاغذی

 

کودک

با تیر و کمان چوبی اش سنگی

انداخت

و بال پرنده

قوه ی جاذبه را

باور کرد

و خون پرنده خاک را تر کرد

در باغ پرنده ها

خزان آمده بود

در باغ پرنده ها

خزان

با تیر و کمان آمده بود

بر ساقه ی گل

پرنده معکوس نشست

تا ساقه ی گل نیز شکست

از شاخه

پرنده بود

که می افتاد

پرهای پرنده

برگ پاییز شدند

در باد

کودک

با تیر و کمان چوبی اش در باغ

فواره سنگ را بنا می کرد

وقتی

یک نقطه هم از پرنده در باغ نماند

کودک

طیاره ی کاغذی هوا می کرد !

لینک به دیدگاه

تو فقط خوبی

 

تو کوچه دارن منو می زنن

تو کوچه دارن منو می کشن

تو بیا نذار منو بزنن

تو بیا نذار منو بکشن

میله ها می خوان آسمونو خط خطی کنن

تو بیا نذار

واسه یه دونه ستاره

اینا

چشم خورشید و می خوان در آرن

اگه یه روزی دستم برسه

سنگو می زنم شیشه میشکونم

اگه یه روزی دستم برسه

با سنگ می زنم توی چشمشون

یه کاری کردم اونجاشون سوخته

حالا هر کاری می خوان ، بکنن

پدرسوخته ها خیال می کنن من نمی فهمم

- آقا اجازه س ما بریم بیرون ؟

- آقا اجازه س بریم دس به آب ؟

- آقا اجازه س انگشتمونو

تو دماغمون فرو بکنیم ؟

- اجازه می دین آواز بخونیم ؟

- اجازه می دین نفس بکشیم ؟

- اجازه می دین ریشه از زمین شیره بمیکه ؟

- احازه می دین آبا از کوها سرازیر بشن ؟

- اجازه می دین گلا وا بشن ؟

- اجازه می دین برگا سبز بشن ؟

- اجازه می دین مرغا رو هوا گشتی بزنن ؟

همه ش اجازه

همه ش اجازه

بعد ازین دیگه خودم می دونم

 

- چیزی نگو

- چشم

- حرفی نزن

- چشم

- چشم هم نگو

- چشم !

من دیگه دارم منفجر می شم

بچه ها اگه شیطونی کنن

معلومه دیگه کتک می خورن

اما من می خوام

بچه ها همه ش شیطونی کنن

بزنن سر و کله بشکونن

برن پای خط

به مسافرا

حواله بدن

سنگو ول کنن وسط شیشه

کتک بخورن

گریه بکنن

 

توی آدما

تو فقط خوبی

تو فقط نصیحت نمی کنی

من دیگه دارم منفجر می شم

سرمو بگیر توی دومنت

بذار یه کمی گریه بکنم

بذار یه کمی دلم وا بشه

لینک به دیدگاه

بین دختران قبایل

 

ابری نشسته روی سماور

می بارد

گلهای روی قالی

می رویند

امشب عجب فضای اتاقم معطر است

امشب اتاق من حشراتش

مرغان جنگل اند که می خوانند

زنجیروار و زنجره وار

ماه و ستارگان

چسبانده اند صورت خود را به شیشه ها

مانند بچه های هیچ ندیده

پشت بساط شهر فرنگی

من در میان جنگل

مهمان یک قبیله ی وحشی هستم

من با تمام شوقم

در رقص دسته جمعی بومی ها شرکت دارم

من در میان بهت و تماشا

من بین دختران قبایل

و حلقه های گل

من غرق طبلها و صدا ها که ....

ناگهان

تق تق ، صدای در

و بچه ای که خسته

از کارگاه تیره ی قالیبافی برمی گردد

جنگل ، سیاه می شود و می سوزد

لینک به دیدگاه

اشک و خنده

 

دلشان می خواست

چشم مردم را گریان بینند

گاز اشک آور را ول کردند

خنده آور بود

 

 

 

جدول

 

یک نفر در میان آتش و دود

جدول روزنامه حل می کرد

لینک به دیدگاه

گمشده

 

صاحب عکس فوق ، گم شده است

رفته از خانه و نیامده است

مادرش گریه می کند شب و روز

صاحب عکس فوق

چشمهایش درشت

دستهایش همیشه مشت

صاحب عکس فوق ، با خونش

روی آسفالت می کشد فریاد

سینه اش باغ لاله های غریب

صاحب عکس فوق

در خیابان آرزو جان داد

می روم پیش مادرش امروز

تا بگویم :

- صاحب عکس فوق من هستم

 

پ.ن : بین اشعار زنده یاد صلاحی این شعرش را بیشتر از بقیه دوست دارم

واقعا پرمعنا وزیباست:icon_gol:

لینک به دیدگاه

در دوردست

 

در دوردست

همهمه ی قورباغه هاست

شب

در میان چشم نگهبان زاغه هاست

این آسمان روشن مهتابی

این پرنیان آبی

افتاده روی سینه ی عریان کوهها

می لغزد و نمی افتد

باد حریص تشنه

دزدانه

همراه بوی سنجد

می آید

ای دیده بان برج مراقب، نگاه کن !

لینک به دیدگاه

عکس یادگاری

 

بر صندلی نشستم

و تکمه های باز ِ کتم را بستم

یک شاخه گل به دستم

عکسی به یادگار گرفتم

با تنهایی

در هایهوی آب و هیاهوی بچه ها

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...