- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ باید تمام این جنگ را یک نفس بدوم ایجا تمام تانک ها شبیه ِ تو اند تمام خاکریز ها مسلسل ها هواپیما ها ... باید فرار کنم می ترسم درنگ کنم اسیر شوم! وقتی با هر شلیکِ دشمن دلت بریزد وقتی برای کشیدن ِ هر ماشه دستت بلرزد برای جنگیدن دیر است! باید "دوست داشتنت" را بغل بگیرم و تمام این جنگ را یک نفس بدوم!... حتما جایی در جهان خواهد بود که هیچ چیزش شبیهِ تو نباشد که هیچ چیزش بوی بوسه و باروت ندهد! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ قد کشیده ای تا ناکجایی که سر در نمی آوری از کجا بودن ِ من! دوست داشتنت را از سر راه نیاورده بودم که حالا بگذارم زیر قدم های قد کشیده ات لگدمال شود باید دوست داشتنت را بغل بگیرم و بگذارم ات و بگذرم! همان دو سه تا باران همان یک بوسه همین که شاعر شده ام حالا عمری را کفایت می کند! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ دردی مبهم هی دور می زند قلبم را و هر بار به تو ختم می شود این درد تا به گریه بدل نشود چیزی عوض نمی شود باید هر چه زودتر به گریه برسم نمی شود خوبی کنی و کمی بدتر شوی!؟ 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ سلانه می روم و بیخیال بی "خیال"ی که به دست های تو خوش بود بی "خیال"ی که خیال نداشت شاعر شود اصلا! فاصله ها کم بودند می شد جاده ها را تا کنم و در چمدان کوچکی هر کجا که می روی ببرمشان! می بینی!؟ مشکل از فاصله ها نبود مشکل از خودِ شما بود آقا! که روح بتهوون را شبانه دزدیدی و شبانه هم رفتی! که حالا من با پاشنه های خوابیده سلانه می روم و بیخیال ده گانه ی کیشلوفسکی را... نه گانه ی بتهوون را... هشت... و روی هر هفت نُت دنبال ردِ روحی می گردم که با کفش های تو رد شده باشد! 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ بودن من بی مخاطب مانده است من و عشق تنها مانده ایم تا تنهایی نیز بر راز آفرینش افزوده شود امشب از آن شبهایی است که سکوت حرف اول را می زند ! :ha5t4lmd53df3cpu2lq :ha5t4lmd53df3cpu2lq:ha5t4lmd53df3cpu2lq 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۱ عجب شاهدزدیست صبح من تو را از شعرها میدزدم صبح، تو را از من... 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ دیوانگی بد نیست هوس کرده ام چنان گیج شوم از تو چنان مست شوی از من که زمین سرگیجه بگیرد و سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد یک روز اضافه تر دور ِ تو برای یک بار هم که شده 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ خواب هایم بوی تن تو را می دهد! نکند آن دورتر ها نیمه شب در آغوشم میگیری؟ 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ من از عشق های ناگهانی می ترسم. من از طرفداران پر و پا قرص عشق های ناگهانی بودم زمانی، می گفتم اصلا عشق غیرناگهانی هم داریم مگر؟! اما حالاها تنها حسی که به عشق های ناگهانی دارم ترس است! یکی از معایب بزرگِ بزرگ شدن همین از دست دادن باورهاست؛ همین از دست دادن حس شیرین بیخودی باور کردن؛ همین که همه اش فکر می کنم اصلا چیزی به اسم عشق هم داریم مگر؟! حاضرم برگردم به سال ها پیش، و ابراز عشق ها و اظهار تعجب ها و داستان حس های بی دلیل و آسمانی و احتمالا جاویدان را باور کنم و بعد توی همان سال ها بمیرم. دوست دارم باور کنم قرار نیست زیر سایه ی خاطرات آدم های جدید له شویم بعد ها! دوست دارم باور کنم چیزی توی چشم هایم دارم که تماشایی ست، که می ریزاند دلت را، که خودت هم نمی دانی دقیقا چیست! ببخشید ام اگر تلاش زیادی برای شنیدن صدای کسی نمی کنم؛ ببخشید ام اگر عشق های ناگهانی را به فال نیک نمی گیرم! 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ و مسلمـا ما سلام هایی به هم بدهـکاریم که ادامـه ی هر کدامشان می توانستـه دیوانی شود یا رمـانی و بعیـد است که شبـی چرخ و فلک های این شهر بازی را به افتخـار علاقـه ی ما به سرگیجه به ما اختصـاص دهند و بعیـد است سـلام هایی که از خیرشان گذشتیم از ما بگـذرند! لا اقل رد که می شوی بی هـوا بگو: دوستت داشتـم و تا برگشتـم لای به لای جمعیت گـم شده باش 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ همیشه همین است تا می آیی به خودت بیایی عجیب دیر است و با این که دنیا کوچک تر از آنی ست که می گویند تا می آیی برگردی همه چیز عجیب عوض شده 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ نگران روح توام بانو نگران دلت نگران دست و دلت خاطرههایت درد میکند این روزها میدانم نگران این تلخی تندم که دویده زیر دندان این تیرماه لعنتی راستی این درد ناخوانده از کدام جهنم پیدایش شد ؟ نگران توام بانو نگران لحظههای تو نگران بندبند دلت ... 4 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۹۱ دردی مبهم هی دور می زند قلبم را و هر بار به تو ختم می شود این درد تا به گریه بدل نشود چیزی عوض نمی شود باید هر چه زودتر به گریه برسم نمی شود خوبی کنی و کمی بدتر شوی!؟ 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۹۱ وقتی نیامده می روی دیوار ها کوه ها پا سست می کنند و من زیر آوار آواز می خوانم آواز که نه! مرثیه می خوانم! مرثیه ای بر دق مرگی ِ پرنده ای که خودش را تا توانست به دیوار ها کوبید میله ها را شکست و پشت قفس آسمانی در کار نبود!! 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۱ دیوانگی بد نیست برای یک بار هم که شده دیوانه تر از من باش و بگذار چنان گم شوم در تو چنان گم شوی در من که یکی دیده شویم از بالا و خدا خیال کند یکی از ما دو نفر را گم کرده است بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش و باورش شود زیادی پیر شده و جهان را به ما بسپارد ما جهان را به آغاز زمین می بریم و پلنگ ها آهوها را نمی درند و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت تا این همه جنگ نشود دیوانگی بد نیست هوس کرده ام چنان گیج شوم از تو چنان مست شوی از من که زمین سرگیجه بگیرد و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد یک روز اضافه تر دور ِ تو برای یک بار هم که شده چشم هایت را ببند و سال ها بخواب به جای تمام سال هایی که نخوابیدی روی سینه ام من شهرزاد نیستم اما قصه گوی خوبی ام 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۱ کنار کدامتان قرار است قدم بزنم؟ دستهایم سیاهند، بس که دست ِ سایه ام را گرفته ام.......! "مهدیه لطیفی" 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۱ بال بال میزنم! نه پرنده ام، نه فرشته...! تو را میخواهم! 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۱ دیوانگی بد نیست هوس کرده ام چنان گیج شوم از تو چنان مست شوی از من که زمین سرگیجه بگیرد و سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد یک روز اضافه تر دور ِ تو برای یک بار هم که شده 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ تب کرده تمام دنیا تمام منجیان دروغ می گویند زمین بر عکس می چرخد زمان تکان نمی خورد از جایش و تمام آدم حسابی ها می گویند رفته ای راست که نمی گویند می گویند؟ (مهدیه لطیفی) 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۲ من، شانه های ِ تو را می خواهم و خیابان های ِ خواب هایم را... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده