رفتن به مطلب

مــــهدیه لــــطیفی


- Nahal -

ارسال های توصیه شده

نگران چیزی نیستم

نگران تو که...

نگران خودم هم...؛ نه!

نگران فلسفه ام که با نگاهت زیر و رو می شود!

می ترسم یکی از همین روزها

عاشق فلسفه هم بشوم!

دیوانگی ام

همین را کم دارد فقط

همین که شیرجه بزنم توی چشمت

"من" از چشمت بیافتد

فلسفه غرق شود

جهان بلاتکلیف بماند!

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 99
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پیاده روی می کنی زندگی ام را

تنم را

کلماتم را

سرخوشی های بودنت را

بهتِ بعد از بودنت را

مرا

خواب را

اتاق روانشناس را

 

خستگی سرت نمی شود تو!؟

لینک به دیدگاه

من را از هر طرف که ببینی

چشم به راهِ مردی ام

که زبان درد ها را بداند؛

با سبدی از مداد و تسکین

 

دنیا قالب تهی کرده است

از خوبی ها

مدت ها پیش

و مداد لازم است

برای کشیدن چیزهای خوب

تسکین ها هم باشد،

برای دل لرزه های بی وقتی که حرف آدمیزاد حالی شان نمی شود

 

بیهوده دور من نگرد،

به دنبال حرف تازه ای

من را از هر طرف که ببینی

چشم به راهِ دستی ام

که شانه شود شب ها

برای "تلخ گریه" هایی که دلیل ندارند

و چسبیده اند

با چسبِ سماجت

به راهِ گلو

لینک به دیدگاه

برای ماهی

با سه ثانیه حافظه

تنگ و دریا یکی ست!

دست من و شما درد نکند

که دل ِ تنگ آدم ها را

با یک عمر حافظه

توی تُنگ می اندازیم

و برای ماهی ها دل می سوزانیم!

لینک به دیدگاه

آب می خورد

به صورتت

صبحی که گفتی برمی گردی

و آب نمی خورد

چشمم

که پرستو ها

این همه راه را با تو بروند و

با تو هم برگردند!

می دانستم پرستو ها

جایت می گذارند

و تو با همان کلاه و سیگار معروف

در به در می شوی تمام عمر

از این ترانه

به آن تابلو

از آن فیلم

به این داستان

و ادامه دارد این داستان تا ابد...

حتی اگر عشق

دروغ محضی باشد،

محض ِ تنهایی ِ انسان!

لینک به دیدگاه

پیشاپیش

 

ببخشید اگر این شعر عاشقانه نیست!

 

می دانی؟؛

 

نه من برای تو ام

 

نه تو برای منی

 

نه من برای هیچ کس

 

نه تو برای هیچ کس

 

نه هیچ کس برای هیچ کس!

 

هیچ کس برای هیچ کس نیست!

 

دنیا را به افتخار کسانی خلق کرده اند

 

که هیچ انتظار عاشقانه ای از دنیا ندارند

 

دنیا برای من و تو نیست جانم؛

 

حتی اگر تمام کافه های شهر

 

مرا یاد خاطراتِ گم شده ام با تو بیاندازند!

...

...

...

 

 

تشنه ام

 

تشنه ی آب و آرامش!

 

حالا می بخشی ام مرا

 

که این شعر عاشقانه نیست!؟

لینک به دیدگاه

این روزها

 

 

همه اش در من برف می بارد

 

 

آنقدر سنگین

 

 

که آدم برفی ها

 

 

در من امپراطوری راه انداخته اند

 

 

و من

 

 

حتی

 

 

جرئت ِ خندیدن به دماغ های هویجی شان را ندارم!

 

این روزها

 

 

زمستان تر از زمستانی ام که در آنم

 

 

و چهلچراغی از قندیل و بغض

 

 

آویزان کرده ام اینجا

 

 

درست بالای سر شومینه ای

 

 

که تو در آن هیزم نمی ریزی!

لینک به دیدگاه

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم

تو مثل

شمعداني ها پر از رازي و زيبايي

و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم

تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان

و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم

تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف

و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم

نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته

به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم

تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار

و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم

و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم

تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر

و من هم يك كبوتر تشنه باران درمانم

بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من

ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم

شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد

و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم

تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد

و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم

تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت

و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم

تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد

و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده

و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم

تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد

كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم

غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست

و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست

قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم

بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد

دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم

لینک به دیدگاه

برف

برای این باریده دیشب

که من خواب ببینم

تو آتش روشن کنی

من دروغ بگویم

تو باور کنی

و بگذاری

گلوله درست کنم و گریه کنم

برف

برای این باریده

که بدانم پیر که بشوی چه شکلی می شوی

و بخندم

و تو پُک بعدی را بزنی

لینک به دیدگاه

گم شده ای

راس ساعت دو صفر و دو صفر دقیقه

که پیدا شوی شاید

نگرانی ام از نیمه شب است و سرما

و تابلوهایی که نکند با باد چرخیده باشند!

پیاده رو ها را به کفش هایت مبتلا نکن

بگذار پا نخورده بماند این برف

و به راه های بهتری فکر کن

مثلا

همین جا توی آغوش من هم

می شود گم شوی

راس هر ساعتی که دلت خواست

که پیدا شوی شاید

لینک به دیدگاه

شک دارم به آغاز هر چیز

نکند آشنایی ما

نتیجه ی بزرگترین اشتباه یک حلزون در سواحل مدیترانه

آن هم قریب به دو قرن پیش از میلاد مسیح بوده باشد!

نکند اولین لبخندی که زدی،

به من

تاریخچه اش برگردد به لبخندهای نزده ی کسی دیگر،

به کسی دیگر!

می دانی چیست که می ترسم دست هایت دود شوند هر لحظه؟

اخم هایت را باز کن

قضیه از این قرار است که:

من اساسا شک دارم!

من شک دارم به آغاز زمین

از کجا که کودکی شوتی نزده باشد و

توپی در مداری گیر نکرده باشد و

ما رهگذران مساحت آن نباشیم و

داستان سجده کردن ها و نکردن ها به آدم

تنها خواب نیمه تمام دم صبح باغبانی نباشد!؟

می دانی چیست که حضور مسرانه ات به خنده ام می اندازد؟

من به بُعد سوم تو آن قدر ها هم مطمئن نیستم!

حقیقت یک طرف

وهم و احتمالات و رویا یک طرف

من اما

به همان الکی که اینها را جدا می کند از هم،

شک دارم!

لینک به دیدگاه

تو آینه را می زنی می‌شکنی من دلگیر می‌شوم ... تو در همین خرده آینه ها تکرار می‌شوی! من می‌خندم می‌گویم : "تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می‌دهی ! " می‌خندی .... من عاشق خندیدنت می‌شوم من اشتباه نمی‌کنم که آینه را دست تو می‌سپارم یا دل به تو می‌بندم ....

لینک به دیدگاه

پیاده رو های این خیابان خراب شده

مست اند

خیال برشان داشته

که تو دست در گردن من داری

نمی دانند

من با هر بارانی

اندوه فراموش شده ام را

با خود به خیابان می برم

و تویی در کار نیست

لینک به دیدگاه

دوست داشتنت امشب

طعم یخ در بهشت می دهد

وسط گرمای مرداد

که همه را کلافه کرده است

که همه را به جان هم انداخته است

و تو را به جان من! به جان تو

دوست داشتنت

طعم یخ در بهشت می دهد امشب

و تازه کجایش را دیده ای!؟

می ترسم برف بگیرد فردا

و حیرتِ روزنامه ها

شهر را بردارد!

تو که می خوابی

می ترسم خوابِ برف ببینی

و برف بگیرد

و مرداد

مات

مات

به هویتش شک کند!

یا خوابی ببینی

که درخت سبز شود بر تخت

و همسایه از صدای روییدن ریشه

از خواب بپرد!

حساب و کتاب ندارد با تو

نه فصل ها

نه هوا

نه ماجراها!

مثلا تو تنها معشوق دنیایی

که نمی روی!

لینک به دیدگاه

خنده های تو

دل ضربه های فراموش شده ی من است

مجبور نیستی بخندی

مجبور نیستی دلم را

هر بار از جا بکنی

بی زحمت نخند

لبخند هم نزن!

خنده های تو بذر شعر است

تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی

نمی خوانی

نمی دانی

لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟

خنده هایت را بردار و

شما را به خیر و

ما را به سلامت!

هر چه آتش است

از گور همین شعرهاست

من نمی خواهم از نو شاعر شوم!

 

32476041318262599697.jpg

لینک به دیدگاه

احساس، سنگ خارا نیست که همین طور هی بماند و بماند و بماند!...

 

احساس، مثل شاپرک، مثل عطر، می پرد!...

 

درست توی همان روزهایی که دوستت دارم دوستم داشته باش!

لینک به دیدگاه

دل اگر گواهی ندهد، هیچ غلطی نمی توان کرد!

 

دقیقا هیچ غلطی! هرچند، خودمانیم، دل اگر گواهی بدهد هم، معمولا گواهی های چپ و چوله و غلط خواهد داد!!

 

انگیزه مهم ترین محرک است؛ برای یک غلطی کردن. و دیگر هیچ...

لینک به دیدگاه

دیوانگی بد نیست

برای یک بار هم که شده

دیوانه تر از من باش

و بگذار چنان گم شوم در تو

چنان گم شوی در من

که یکی دیده شویم از بالا

و خدا خیال کند

یکی از ما دو نفر را گم کرده است

بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش

و باورش شود زیادی پیر شده

و جهان را به ما بسپارد

ما جهان را به آغاز زمین می بریم

و پلنگ ها آهوها را نمی درند

و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت

تا این همه جنگ نشود

دیوانگی بد نیست

هوس کرده ام

چنان گیج شوم از تو

چنان مست شوی از من

که زمین سرگیجه بگیرد

و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد

یک روز اضافه تر دور ِ تو

برای یک بار هم که شده

چشم هایت را ببند

و سال ها بخواب

به جای تمام سال هایی که نخوابیدی

روی سینه ام

من شهرزاد نیستم

اما قصه گوی خوبی ام

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...