- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ به خدا گفته ام زحمت نکشد نه نیازی به زلزله هست نه نیازی به سونامی همین که تو هستی همین که تو می خندی بلاهای بزرگی اند که جهانم را با خاک یکی کرده اند 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ سیندرلا عادت داده است تمام قصه ها را که حادثه ها همیشه راس روی هم افتادن عقربه ها بر دوازده کوک شده باشند! حادثه اما ساعت سرش نمی شود! یا اصلاهر حادثه ای که حادثه نیست! حادثه یعنی تو قدم بزنی پشت سرت دیوارها بریزند! حادثه یعنی دست بر پیشانی تب کرده ی ماه بگذاری خرس ها خیال کنند زمستان است! حادثه یعنی تو باشی؛ شاعرها بهترین شعرهای عمرشان را بگویند 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ رویاهایم را به بازی گرفته ای؟ یا رویاهایم به بازی ام گرفته اند؟ که مدام به چشم هایت می بازم؟ من برای بازی نیامده ام تمام مدال ها برای تو رویاهایم کجاست!؟ 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ ما راه می رویم ما حرف می زنیم ما به کوری چشم تمام رهگذران نیشخد به لب به کشف لب های هم در پیاده رو ها هر بار از نو موفق می شویم در رویا بیشتر از این ها هم شدنی ست! 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ خدا که هیچ غول چراغ هم حتی تضمینی نداده است که کسی به آرزو هایش برسد من اما تضمین می کنم لبخند های تو را گرم نگه دارم، هر طور که شده همه اش با من تو فقط باید برگردی 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ خیال بوسه ای که اینجا جا گذاشتی اش ، بر لبانم سنگینی می کند ... به خاک می افتم در مقابلت فکر می کنی چیز دیگری هم برای باختن دارم هنوز ؟ 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ با یک عالمه فاصله از خودم انتظار دارم به تو برسم ! از اول هم آرزوهایم محال بودند ... 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ سرد یعنی تو که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم به وقت هایی که کسی را دوست داری که من نیستم گرم یعنی تو که هر نگاهت داغ می شود بر دلم برای بعد ها به وقت هایی که کسی را دوست داری که منم آب یعنی تو که بر سرم می ریزی پاک از ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند به جای هر غسلی به جای هر بارانی خاک یعنی خاک بر سر لحظه هایی که ما مال هم نیستیم خلاصه خورشید کتاب کفش کلید کلمه همه شان تویی به تنهایی! تنهایی یعنی تو که نمی دانی بی من چقدر تنهایی! 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ غوره ها حلوا نمی شوند! می گویید می شوند؟ صبر کنید... یک قاشق حلوا هم برای رو کم کنی به من بدهید! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ بال می گشایم پرنده وار تا... خورشید کاشته ای نکند توی چشمهات که چنین ذوب می شوم؟ 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ دور خودم چرخیده ام عمری ست آن قدر که نمی دانم چهار سمت جغرافیا چیست آن قدر که شک برم داشته نکند زمین از سر سرگردانی من است که می گردد 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ حتی جغــدها هـم این چنیــن چشــم به چیــزی ندوختــه اند مــردم راه می رونـــد و می آینــد و می رونــد و انــگار نــه انـــگار دوســت داشتنـــت چشــم هایــم را از من گرفتــه اســت 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ قلم و قلمو یکی ست حرف را می شود زد، می شود کشید حرف را می شود شنید، می شود نشنید! ما حلق خود را چهارپاره می کنیم و شما چهارراه ها را بالا و پایین کن این راه و آن راه ندارد راه را از هر طرف که بروی من ایستاده ام آنجا با حلقی چهار پاره قلم یا قلمویی در دست و لبخندی گم در باد و راه و مه باقی اش با شما من را می شود دید می شود ندید 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ زندگی ام را تنهایی برداشته! و دست هایم بی دست هایت هر شب هدر می روند طی بیاور تنهایی ام شرّه کرده چند وقتی ست از سر کاسه ی صبر 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ آسمان آبی ست، اگر بگذاری. انجیر ها می رسند ما می رسیم باران هم هست هر از گاهی، اگر بگذاری. دست هایت را ببین! دلم را ریخته ام کف دست هات و قرار است همین پاییز دوباره سامان بگیرد هوس بوسه هایی که به هم بدهکاریم اگر بگذاری. 2 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ پیش از آنکه دنیا تمام شود دست هایم را بگیر و فکری برای تپش های بی وقتِ به وقتِ نبودنت کن! من حتم دارم جایی از این جهانِ رو به اتمام کسی مرگ و زندگی اش به تپش ها و دست ها بستگی دارد! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۱ تنهایی ذره ذره خودی نشان میدهد وقتی تو آنقدر کم پیدایی که سنگینی روزگارم را مورچهها به کول میکشند و من مات مات نگاهشان میکنم ! کم پیداتر از برف روی خط استوایی ! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۱ سکوت که می کنی وزن جهان را تنها به دوش می کشم! و کم که می آورم زمین آنقدر کند می چرخد که تو توی تقویم می ماسی و من آونگ می مانم بین حقیقتِ تو و افسانه ای که از تو در سرم دارم! سکوت که می کنی شب پشتِ پلک های سکوت حتم می کند که تو هم تنهایی! 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۱ "من" تافته ء جدا بافته نیستـــم !!! "من" با همه بافته شده ام !!! تنها خواب آلود و بی حوصله بوده اند ، خدا و فرشتگان ِ سینه چاکش به وقت ِ بافتنم انگـــــــــــــــــــــــــار ... 1 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۱ حرف که میزنی هیچ مهم نیست که بارانی باشد یا نباشد هیچ مهم نیست که خاکی باشد یا نباشد حرف که میزنی تنم را بوی خاک باران خورده بر میدارد ومن به حیرت آفتاب و آسفالت پوز خند میزنم ببین! حرف که میزنی سرشار میشوم چشمهایی که دارم از تماشای لبهای تو و هیچ چیز دیگر به اراده ی من پیش نخواهد رفت! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده