رفتن به مطلب

مــــهدیه لــــطیفی


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

امپرسیونیسم

 

....

پیرهنی از آسمان

تن کن

و تقاصِ ِ

تمام عشق های نیمه تمام تاریخ را

بر تنم بریز

و لب تر کن تا

جهان برگردد به سده ی ١٩

و ما پرت شویم پشت میز کافه ای چوبی،

وسط پاریس

و این بار

من

امپرسیونیسم را

ابداع کنم

به عشق کشیدن لبخندهای تو در آفتاب

 

 

۱٦ مرداد ۱۳۸٩

  • Like 1
  • پاسخ 99
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

خاطرات نداشته ام

 

 

باد

کدام تکه از روح تو را

_ یا مرا _

کنده و تا اینجا

_ یا آنجا _

آورده؟

که چنین چرخ می زنی

در کوچه های به ابر آغشته ی خاطرات نداشته ام،

با تو!

  • Like 2
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

زن ها موجوداتی هستند که اگر دوستتان داشته باشند، فقط کافی ست وقتی اسمتان را صدا می زنند به جای "جانم" بگویید "بله"، تا بزنند زیر گریه!!... شما را به خدا این چیزها را بفهمید! دل زن ها روزی هزار بار می لرزد و می ریزد و خالی می شود؛ شما را به مردانگی تان، وقتی دیوانه می شوند و بیخودی بهانه می گیرند، فقط بغلشان کنید و برای هیچ چیز راه حل نشانشان ندهید!!

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

شعرها

بودنشان را مدیونِ نبودنِ "تو" اند!

...

تو که هستی

زندگی که خوب است

شعر از لبِ شاعر چنان می افتد

که غذا از دهان

که برگ از درخت

که کسی از چشم کسی

  • Like 2
ارسال شده در

برای رفتن

از پاهای جهان قرض می گیری انگار

که بعد

یک پای جهان

کوتاه تر از آن یکی ست!

  • Like 3
ارسال شده در

نبودنت له ام می کُند

اصلا من لهستانم!

و "آشویتس"

خسته نمی شود از سوختن در من!..

این همه هیزم از کجا آورده ای!؟؟

  • Like 3
ارسال شده در

خیال پردازی با تو

که شبی مرا به کشور گیتارها، اسپانیا

شبی به مزارع قهوه ی آفریقا

و شبی به سینمای وسترن آمریکا

می برد

از من زنی ساخت

که واقعیت را

مثل عضو پیوندی و از گروه خونی من نه

پس می زند!

 

احتمال مرگ کم نیست

این "نیست بودنت"

این وصله ی نچسب

به من نمی چسبد!

 

  • Like 3
  • 3 ماه بعد...
ارسال شده در

ما نه خون ِرنگین تری داریم

نه چشم و ابروی مشکی تری

می گذرد

و سال به سال یادی از هم نمی کنیم

بعدها

...

مثل همه ی آن ها که به هم گفتند "دوستت دارم"

و سال به سال یادی از هم نکردند

بعدها

 

  • Like 2
ارسال شده در

هر روز چیزی از من زاده می شود

و یکراست به گور می رود...

و من درد می کشم

از زایش نه!

از اینکه به گور می رود!

  • Like 1
ارسال شده در

از شعبده باز هم کاری ساخته نیست

گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو

گیرم با دست هایی به پهلو باز

که معلوم نیست برای حفظ تعادل است

یا برای بغل کردن تو

تمام طناب را راه بروم و

نیفتم

از دهان تو!

 

گیرم گرم بنوشی ام

گرم بپوشی ام

گرم ببوسی ام

گرم تر...

 

یا گیرم این لبخندِ گرم ِ کج ات

بحث انگیزترین تابلوی نقاشیِ قرن بعد شود

با این ها

چیزی از قدِ تنهایی های من

آب نمی رود

و هنوز

شب ها

روی شعرها

از این پهلو...

به آن پهلو...

...

 

 

برای دوست داشتنت

لبخندهایت را نه

دلت را لازم دارم!

 

ارسال شده در

زن ها نمی روند

تنها از هر آنچه که هست

دست می کشند!

سه سطر شروع این شعر را من نگفته ام

گاه اما

مات می مانم

از اینکه چطور مردانی هم هستند

که اینهمه زنانه می فهمند!

مثلا همین ایلهان برک*

و تو چه بی اندازه فقط مردی!

آنقدر مرد

که نمی بینی چقدر "زنانه مرد بودن" می خواهد

ترکیبی را به دوش کشیدن:

از نگرانی های مادرانه ام

که چه می خوری؟

کِی می خوابی؟

هوا سرد است؟

از بی قراری های زنانه ام

که بی بازوانت شب ها سر نمی شوند

که با زن دیگری نباشی یکوقت

که اصلا دوستم داری؟

داشتی؟!

و از بی تابی دخترانه ام

که برای کی لوس شوم حالا؟

تو آنقدر زنانه نمی فهمی

که نمی بینی چقدر مرد بودن می خواهد

مادری را

زنی را

دختربچه ای را

هر سه را با هم در رحم ات بزرگ کنی

و اخم نکنی

و خم نشوی

و اتاق را که مرتب میکنی

میز را که می چینی

زل بزنی به گوشی ات...

زل بزنی به گوشی ات...

زل بزنی...

بزنی...

و هنوز دوستش داشته باشی

و دست بکشی!

عزیزم

خودآزاری ندارم

مردانه زنم!

* ایلهان برک: شاعر سه سطر اول

  • Like 4
ارسال شده در

برای فرار از دوست داشتن ِ کسی

به تا دیر وقت

کار و...

کار و

کار

پناه می برند آدم ها گاهی

...

 

تکلیف من چیست؟

که "فرار" از من فرار می کُند

وقتی تو را دوست داشتن

شغل من است!

 

  • Like 5
ارسال شده در

نوروز به نوروز

 

کهنه تر می شوند و

 

ارزشمند تر

 

شراب های ناب و

 

سیرترشی های زیرزمین مادربزرگ

 

نوروز به نوروز

 

کهنه تر می شوند و

 

بی قدر تر

 

حرمت باران ها و

 

واژه هایی از قبیل دوستت دارم

  • Like 3
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

در من کسی هست

 

که می نویسد...

 

و از زندانیانِ اخبار آموخته است لابد

 

دست و بالش را که ببندی

 

لب به مداد و کاغذ نمی زند!

در من کسی بود

 

که می نوشت!...

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

مــا زن ها ...

چـــرخ و فلکی از " چـــرا " ها سواریم !

چـــرا رفت ؟

چـــرا آمد اصلا ؟

چــرا ؟

چــــرا ؟؟

...

چــــرا نخندید ؟؟!

 

 

یکــــی بیاید تکانمان بدهـــد ...

بگوید :

پــــیاده شوید !!

" نبــــودن "

مهم تــــر از " چـــرا نبودن " است !!

ارسال شده در

زن ها موجوداتی هستند که اگر دوستتان داشته باشند، فقط کافی ست وقتی اسمتان را صدا می زنند به جای "جانم" بگویید "بله"، تا بزنند زیر گریه!!... شما را به خدا این چیزها را بفهمید! دل زن ها روزی هزار بار می لرزد و می ریزد و خالی می شود؛ شما را به مردانگی تان، وقتی دیوانه می شوند و بیخودی بهانه می گیرند، فقط بغلشان کنید و برای هیچ چیز راه حل نشانشان ندهید!!

  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

سرگردان در کمپ ها

 

هر صبح

 

بی سرزمین از خواب می پرم!

پناهنده ی بازوانت شدن

 

ساده نیست

 

وقتی در این سرگردانی

 

کسی به زبانِ سعدی حرف نمی زند!

  • 4 ماه بعد...
ارسال شده در

یکی باید چشم های آدم را دوست داشته باشد، و یکی باید صدای آدم را دوست داشته باشد، و یکی دست هایش را، و یکی لبخندهایش را، و یکی باید آن طرز قدم برداشتنِ آدم را، و یکی باید آن طرز سر خم کردنش را،... یکی باید آن طرز کوله پشتی بر کتف انداختن آدم را دوست داشته باشد، و یکی عطرش را،... یکی باید آن طرز سلام کردن آدم را، و یکی باید آغوش آدم را و یکی باید آن بوسه های بی هوا را، و یکی باید چشم های آدم را، نه؛ چشم ها را که گفته بودم،

یکی باید نگاه های آدم را دوست داشته باشد!... و همه ی اینها باید یک نفرباشند.

  • Like 1
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

کارِ من از نیاز به محبتت گذشته

تو بیا بگذار دوستت داشته باشم . .

کار من از نیاز به دست هایت گذشته

تو بیا بگذار من سرت را روی سینه بگیرم . .

تو بیا نگذار . .

نگذار کارم از اینها هم بگذرد . .

من اگر دیوانه شوم . .

من اگر کارم از اینها هم بگذرد . . .

ارسال شده در

شبی که

زنی جدید سر بر بازوی تو

و خیالی کهنه

سر بر سینه ی من ...

شبی که بهشت بازوانت را ندارم

کاکتوس ها را بغل می کنم

و برایشان از تفاوتِ آغوش با آغوش می گویم !

  • Like 1

×
×
  • اضافه کردن...