- Nahal - 47858 ارسال شده در 31 مهر، 2012 نگران چیزی نیستم نگران تو که... نگران خودم هم...؛ نه! نگران فلسفه ام که با نگاهت زیر و رو می شود! می ترسم یکی از همین روزها عاشق فلسفه هم بشوم! دیوانگی ام همین را کم دارد فقط همین که شیرجه بزنم توی چشمت "من" از چشمت بیافتد فلسفه غرق شود جهان بلاتکلیف بماند! 6
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 پیاده روی می کنی زندگی ام را تنم را کلماتم را سرخوشی های بودنت را بهتِ بعد از بودنت را مرا خواب را اتاق روانشناس را خستگی سرت نمی شود تو!؟ 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 من را از هر طرف که ببینی چشم به راهِ مردی ام که زبان درد ها را بداند؛ با سبدی از مداد و تسکین دنیا قالب تهی کرده است از خوبی ها مدت ها پیش و مداد لازم است برای کشیدن چیزهای خوب تسکین ها هم باشد، برای دل لرزه های بی وقتی که حرف آدمیزاد حالی شان نمی شود بیهوده دور من نگرد، به دنبال حرف تازه ای من را از هر طرف که ببینی چشم به راهِ دستی ام که شانه شود شب ها برای "تلخ گریه" هایی که دلیل ندارند و چسبیده اند با چسبِ سماجت به راهِ گلو 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 برای ماهی با سه ثانیه حافظه تنگ و دریا یکی ست! دست من و شما درد نکند که دل ِ تنگ آدم ها را با یک عمر حافظه توی تُنگ می اندازیم و برای ماهی ها دل می سوزانیم! 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 آب می خورد به صورتت صبحی که گفتی برمی گردی و آب نمی خورد چشمم که پرستو ها این همه راه را با تو بروند و با تو هم برگردند! می دانستم پرستو ها جایت می گذارند و تو با همان کلاه و سیگار معروف در به در می شوی تمام عمر از این ترانه به آن تابلو از آن فیلم به این داستان و ادامه دارد این داستان تا ابد... حتی اگر عشق دروغ محضی باشد، محض ِ تنهایی ِ انسان! 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 پیشاپیش ببخشید اگر این شعر عاشقانه نیست! می دانی؟؛ نه من برای تو ام نه تو برای منی نه من برای هیچ کس نه تو برای هیچ کس نه هیچ کس برای هیچ کس! هیچ کس برای هیچ کس نیست! دنیا را به افتخار کسانی خلق کرده اند که هیچ انتظار عاشقانه ای از دنیا ندارند دنیا برای من و تو نیست جانم؛ حتی اگر تمام کافه های شهر مرا یاد خاطراتِ گم شده ام با تو بیاندازند! ... ... ... تشنه ام تشنه ی آب و آرامش! حالا می بخشی ام مرا که این شعر عاشقانه نیست!؟ 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2012 این روزها همه اش در من برف می بارد آنقدر سنگین که آدم برفی ها در من امپراطوری راه انداخته اند و من حتی جرئت ِ خندیدن به دماغ های هویجی شان را ندارم! این روزها زمستان تر از زمستانی ام که در آنم و چهلچراغی از قندیل و بغض آویزان کرده ام اینجا درست بالای سر شومینه ای که تو در آن هیزم نمی ریزی! 3
farhatami 1390 ارسال شده در 31 مهر، 2012 تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر و من هم يك كبوتر تشنه باران درمانم بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 برف برای این باریده دیشب که من خواب ببینم تو آتش روشن کنی من دروغ بگویم تو باور کنی و بگذاری گلوله درست کنم و گریه کنم برف برای این باریده که بدانم پیر که بشوی چه شکلی می شوی و بخندم و تو پُک بعدی را بزنی 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 گم شده ای راس ساعت دو صفر و دو صفر دقیقه که پیدا شوی شاید نگرانی ام از نیمه شب است و سرما و تابلوهایی که نکند با باد چرخیده باشند! پیاده رو ها را به کفش هایت مبتلا نکن بگذار پا نخورده بماند این برف و به راه های بهتری فکر کن مثلا همین جا توی آغوش من هم می شود گم شوی راس هر ساعتی که دلت خواست که پیدا شوی شاید 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 چهار تا تکه چوب نمی گذارد دوست داشته باشی ام چهار چوب ها را آتش بزن تا گرم شود دلم فندک برای همین کارهاست! 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 آمدی چشمم روشن شد رفتی چشمم تر کجای دنیا کلمه ی مقابل ِ روشن، تر است!؟ 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 1 آبان، 2012 شک دارم به آغاز هر چیز نکند آشنایی ما نتیجه ی بزرگترین اشتباه یک حلزون در سواحل مدیترانه آن هم قریب به دو قرن پیش از میلاد مسیح بوده باشد! نکند اولین لبخندی که زدی، به من تاریخچه اش برگردد به لبخندهای نزده ی کسی دیگر، به کسی دیگر! می دانی چیست که می ترسم دست هایت دود شوند هر لحظه؟ اخم هایت را باز کن قضیه از این قرار است که: من اساسا شک دارم! من شک دارم به آغاز زمین از کجا که کودکی شوتی نزده باشد و توپی در مداری گیر نکرده باشد و ما رهگذران مساحت آن نباشیم و داستان سجده کردن ها و نکردن ها به آدم تنها خواب نیمه تمام دم صبح باغبانی نباشد!؟ می دانی چیست که حضور مسرانه ات به خنده ام می اندازد؟ من به بُعد سوم تو آن قدر ها هم مطمئن نیستم! حقیقت یک طرف وهم و احتمالات و رویا یک طرف من اما به همان الکی که اینها را جدا می کند از هم، شک دارم! 1
farhatami 1390 ارسال شده در 1 آبان، 2012 تو آینه را می زنی میشکنی من دلگیر میشوم ... تو در همین خرده آینه ها تکرار میشوی! من میخندم میگویم : "تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام میدهی ! " میخندی .... من عاشق خندیدنت میشوم من اشتباه نمیکنم که آینه را دست تو میسپارم یا دل به تو میبندم .... 2
farhatami 1390 ارسال شده در 1 آبان، 2012 پیاده رو های این خیابان خراب شده مست اند خیال برشان داشته که تو دست در گردن من داری نمی دانند من با هر بارانی اندوه فراموش شده ام را با خود به خیابان می برم و تویی در کار نیست 2
farhatami 1390 ارسال شده در 3 آبان، 2012 دوست داشتنت امشب طعم یخ در بهشت می دهد وسط گرمای مرداد که همه را کلافه کرده است که همه را به جان هم انداخته است و تو را به جان من! به جان تو دوست داشتنت طعم یخ در بهشت می دهد امشب و تازه کجایش را دیده ای!؟ می ترسم برف بگیرد فردا و حیرتِ روزنامه ها شهر را بردارد! تو که می خوابی می ترسم خوابِ برف ببینی و برف بگیرد و مرداد مات مات به هویتش شک کند! یا خوابی ببینی که درخت سبز شود بر تخت و همسایه از صدای روییدن ریشه از خواب بپرد! حساب و کتاب ندارد با تو نه فصل ها نه هوا نه ماجراها! مثلا تو تنها معشوق دنیایی که نمی روی! 2
farhatami 1390 ارسال شده در 3 آبان، 2012 خنده های تو دل ضربه های فراموش شده ی من است مجبور نیستی بخندی مجبور نیستی دلم را هر بار از جا بکنی بی زحمت نخند لبخند هم نزن! خنده های تو بذر شعر است تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی نمی خوانی نمی دانی لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟ خنده هایت را بردار و شما را به خیر و ما را به سلامت! هر چه آتش است از گور همین شعرهاست من نمی خواهم از نو شاعر شوم! 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 4 آبان، 2012 احساس، سنگ خارا نیست که همین طور هی بماند و بماند و بماند!... احساس، مثل شاپرک، مثل عطر، می پرد!... درست توی همان روزهایی که دوستت دارم دوستم داشته باش! 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 4 آبان، 2012 دل اگر گواهی ندهد، هیچ غلطی نمی توان کرد! دقیقا هیچ غلطی! هرچند، خودمانیم، دل اگر گواهی بدهد هم، معمولا گواهی های چپ و چوله و غلط خواهد داد!! انگیزه مهم ترین محرک است؛ برای یک غلطی کردن. و دیگر هیچ... 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 4 آبان، 2012 دیوانگی بد نیست برای یک بار هم که شده دیوانه تر از من باش و بگذار چنان گم شوم در تو چنان گم شوی در من که یکی دیده شویم از بالا و خدا خیال کند یکی از ما دو نفر را گم کرده است بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش و باورش شود زیادی پیر شده و جهان را به ما بسپارد ما جهان را به آغاز زمین می بریم و پلنگ ها آهوها را نمی درند و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت تا این همه جنگ نشود دیوانگی بد نیست هوس کرده ام چنان گیج شوم از تو چنان مست شوی از من که زمین سرگیجه بگیرد و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد یک روز اضافه تر دور ِ تو برای یک بار هم که شده چشم هایت را ببند و سال ها بخواب به جای تمام سال هایی که نخوابیدی روی سینه ام من شهرزاد نیستم اما قصه گوی خوبی ام 2
ارسال های توصیه شده