قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ هرگزازمرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش ازابتذال شکننده تربود هراس من-باری-همه ازمردن درسرزمینی ست که مزدگورکن ازبهای آزادی آدمی افزون باشد جستن یافتن وآن گاه به اختیاربرگزیدن وازخویشتن خویش بارویی پی افکندن اگرمرگ راازاین همه ارزشی بیش ترباشد حاشاکه هرگزازمرگ هراسیده باشم امروز ، دوم مرداد ماه سالروز درگذشت شاعر گرانقدر احمد شاملو هست . بدون شک اکثر ما با اشعار و ترجمه های شاملو آشنا هستیم . و حتی اگر آشنا نیاشیم تصادفا شاید باهاش برخورد داشته بوده باشیم . شاید در کودکی ( هنگامی که به قول سپهری با فلسفه های لاجوردی سرگردم بودیم ) وقتی که کتاب شازده کوچولو رو ورق می زدیم ... به خواسته ی دوستان ، این تاپیک رو به عنوان یادواره ی ایشون به صورت مجزا ایجاد کردم . چکیده ای از بیوگرافی احمد شاملو : احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران زاده شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفتهٔ شاملو پدرش اهل کابل و مادرش کوکب عراقی از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانوادهاش به ایران کوچاندهشدهبود. دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شدهاست و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شدهاست.) دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگهای رسمی ثبت نمیشود) کرد. آموزشهاي دبستاني را در شهرهاي خاش و زاهدان و مشهد، و بخشي از دوره دبيرستان را در بيرجند، مشهد و تهران گذراند. در سال ۱۳۳۱ به همراه پدرش، كه براي سروسامان دادن تشكيلات از هم پاشيده ژاندارمري به گرگان و تركمن صحرا انتقال يافته بود، به آنجا مي رود و همزمان با تحصيل در فعاليتهاي سياسي مناطق شمال شركت مي كند. وي به خاطر طرفداري از آلمانها و ضديت با متفقين، در تهران دستگير مي شود و به زندان شوروي ها در رشت منتقل ميشود. پس از آزادي از زندان به همراه خانواده به رضائيه مي رود و كلاس چهارم دبيرستان را در آنجا سپري مي كند و پس از بازگشت به تهران، براي هميشه تحصيلات مدرسي را رها مي كند. دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایرانشهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبتنام کرد. ازدواج نخست اول در سال ۱۳۲۶ صورت گرفت كه ثمره آن چهار فرزند به نامهاي سياوش، سيروس، سامان و ساقي است. در همين سال مجموعه اشعار «آهنگ هاي فراموش شده» از وي منتشر مي شود. در سال ۱۳۳۰ شعر بلند ۲۲ و مجموعه اشعار «قطعنامه» و در سال ۱۳۳۲ «آهن و احساس» را منتشر مي كند. در سال ۱۳۳۳ به جرم سياسي مدت چهارده ماه در زندان موقت شهربانب و زندان قصر محبوس مي گردد. ازدواچ دوباره او در سال ۱۳۳۶ چهار سال بيشتر دوام نمي آورد و كار به جدايي مي كشد، تا اينكه در سال ۱۳۴۱ با آيدا آشنا مي شود و اين آشنايي در سال ۱۳۴۳ به ازدواج با او مي انجامد. بين سالهاي ۱۳۳۶ تا ۱۳۷۶ دفترهاي متعددي از اشعار شاملو منتشر ميشود: «هواي تازه /۱۳۳۶»، «باغ آينه/ ۱۳۳۹»، «آيدا در آينه» و «لحظه ها و هميشه/ ۱۳۴۳»، «آيدا: درخت و خنجر و خاطره/ ۱۳۴۴»، «ققنوس در باران/ ۱۳۴۵»، «مرثيه هاي خاك/ ۱۳۴۸»، «شكفتن در مه/ ۱۳۴۹»، «ابراهيم در آتش/ ۱۳۵۲»، «از هوا و آينه ها/ ۱۳۵۳»، «دشنه در ديس/ ۱۳۵۶»، «ترانه هاي كوچك غربت/ ۱۳۵۹»، «مدايح بي حوصله/ ۱۳۷۱» و «در آستانه/ ۱۳۷۶». شهرت اصلی شاملو به خاطر سرایش چکامه است که شامل گونههای مختلف شعر نو و برخی قالبهای کهن نظیر قصیده و نیز ترانههای عامیانه میشود. شاملو در سال ۱۳۲۶ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او بهچکامه نو( شعر نو) (که بعدها شعر نیمایی هم نامیده شد) روی آورد، اما برای نخستین بار در چکامه «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کردهاند. تنی چند از منتقدان ادبی او را موفقترین شاعر در سرودن شعر منثور میدانند. سالهای آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره میگوید: «راستش بار غربت سنگینتر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزهایاز میخورد و نانم در این سفرهاست.» از سوی دیگر اجازهٔ هیچگونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمیشد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سالها در توقیف مانده بود. بیماری آزارش میداد و با شدت گرفتن بیماری دیابت، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایرانمهر پای راست او را از زانو قطع کردند، روزها و شبهای دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سالها کار ترجمه و بهخصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گهگاه از او شعر یا مقالهای در یکی از مجلات ادبی منتشر میشد. او در دههٔ هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوهٔ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شدهاش با این شیوه منتشر شد. پس از توقفی طولانی در انتشار کتابهای شعرش، مجموعهٔ ترانههای کوچک غربت (۱۳۵۹)، مدایح بیصله در ۱۳۷۱(در استکهلم)، در آستانه در ۱۳۷۶، و آخرین مجموعه شعر احمد شاملو، حدیث بیقراری ماهان در ۱۳۷۹ منتشر شد. سرانجام احمد شاملو در ساعت ۹ یکشنبه شب دوم مرداد ۱۳۷۹ در خانهٔ دهکده درگذشت. پیکر او در روز پنجشنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور دهها هزار نفر از علاقه مندان وی تشییع و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. کانون نویسندگان ایران، انجمنهای قلم آمریکا، سوئد، آلمان و چندین انجمن داخلی و برخی محافل سیاسی پیامهای تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال کردند. 18 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ دهانت را مي بويند مبادا كه گفته باشي "دوستت مي دارم" دلت را مي بويند روزگار غريبي ست نازنين! و عشق را كنار تيرك راه بند تازيانه مي زنند . عشق را در پستو ي خانه نهان بايد كرد. روحش شاد 12 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ کوچه ها باریکن دکونا بسته ست خونه ها تاریکن طاقا شکسته ست ازصدا افتاده تار و کمونچه مرده می برن کوچه به کوچه نگا کن مرده ها به مرده نمی رن حتی به شمع جون سپرده نمی رن شکل فانوسین که اگه خاموشه واسه نفت نیست، هنوز، یه عالم نفت توشه جماعت من دیگه حوصله ندارم به خوب امید و از بد گله ندارم گرچه از دیگرون فاصله ندارم کاری با کار این قافله ندارم یادش گرامی 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ بعد از تو شازده کوچولو به کدامین امید به زمین بازگردد ... 8 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ به جست وجوي تو بردرگاه كوه مي گريم در آستانه ي دريا وعلف به جست وجوي تو در معبربادها مي گريم در چارراه فصول در چارچوب شكسته ي پنجره ئي كه آسمان ابرآلوده را قابي كهنه ميگيرد يادش گرامي باد 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ وقتی بچه بودم همیشه این شعر رو دایی برام می خوند.خیلی دوسش داشتم .... يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود. زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا. گيس شون قد كمون رنگ شبق از كمون بلن ترك از شبق مشكي ترك. روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير. از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد از عقب از توي برج شبگير مي اومد... « - پريا! گشنه تونه؟ پريا! تشنه تونه؟ پريا! خسته شدين؟ مرغ پر بسه شدين؟ چيه اين هاي هاي تون گريه تون واي واي تون؟ » پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا *** « - پرياي نازنين چه تونه زار مي زنين؟ توي اين صحراي دور توي اين تنگ غروب نمي گين برف مياد؟ نمي گين بارون مياد نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟ نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟ نمي ترسين پريا؟ نمياين به شهر ما؟ شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد- پريا! قد رشيدم ببينين اسب سفيدم ببينين: اسب سفيد نقره نل يال و دمش رنگ عسل، مركب صرصر تك من! آهوي آهن رگ من! گردن و ساقش ببينين! باد دماغش ببينين! امشب تو شهر چراغونه خونه ديبا داغونه مردم ده مهمون مان با دامب و دومب به شهر ميان داريه و دمبك مي زنن مي رقصن و مي رقصونن غنچه خندون مي ريزن نقل بيابون مي ريزن هاي مي كشن هوي مي كشن: « - شهر جاي ما شد! عيد مردماس، ديب گله داره دنيا مال ماس، ديب گله داره سفيدي پادشاس، ديب گله داره سياهي رو سياس، ديب گله داره » ... *** پريا! ديگه توک روز شيكسه دراي قلعه بسّه اگه تا زوده بلن شين سوار اسب من شين مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد. آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا مي ريزد ز دست و پا. پوسيده ن، پاره مي شن ديبا بيچاره ميشن: سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن سر به صحرا بذارن، كوير و نمكزار مي بينن عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!] در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن هر كي كه غصه داره غمشو زمين ميذاره. قالي مي شن حصيرا آزاد مي شن اسيرا. اسيرا كينه دارن داس شونو ور مي ميدارن سيل مي شن: گرگرگر! تو قلب شب كه بد گله آتيش بازي چه خوشگله! آتيش! آتيش! - چه خوبه! حالام تنگ غروبه چيزي به شب نمونده به سوز تب نمونده، به جستن و واجستن تو حوض نقره جستن الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن به جائي كه شنگولش كنن سكه يه پولش كنن: دست همو بچسبن دور ياور برقصن « حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن پريا! بسه ديگه هاي هاي تون گريه تاون، واي واي تون! » ... پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ... *** « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي! شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف قصه سبز پري زرد پري قصه سنگ صبور، بز روي بون قصه دختر شاه پريون، - شما ئين اون پريا! اومدين دنياي ما حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟ دنياي ما قصه نبود پيغوم سر بسته نبود. دنياي ما عيونه هر كي مي خواد بدونه: دنياي ما خار داره بيابوناش مار داره هر كي باهاش كار داره دلش خبردار داره! دنياي ما بزرگه پر از شغال و گرگه! دنياي ما - هي هي هي ! عقب آتيش - لي لي لي ! آتيش مي خواي بالا ترك تا كف پات ترك ترك ... دنياي ما همينه بخواي نخواهي اينه! خوب، پرياي قصه! مرغاي شيكسه! آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟ كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟ » پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا. *** دس زدم به شونه شون كه كنم روونه شون - پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن، [ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس [ شدن، ستاره نحس شدن ... وقتي ديدن ستاره يه من اثر نداره: مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم - يكيش تنگ شراب شد يكيش درياي آب شد يكيش كوه شد و زق زد تو آسمون تتق زد ... شرابه رو سر كشيدم پاشنه رو ور كشيدم زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم دويدم و دويدم بالاي كوه رسيدم اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن: « - دلنگ دلنگ، شاد شديم از ستم آزاد شديم خورشيد خانم آفتاب كرد كلي برنج تو آب كرد. خورشيد خانوم! بفرمائين! از اون بالا بياين پائين ما ظلمو نفله كرديم از وقتي خلق پا شد زندگي مال ما شد. از شادي سير نمي شيم ديگه اسير نمي شيم ها جستيم و واجستيم تو حوض نقره جستيم سيب طلا رو چيديم به خونه مون رسيديم ... » *** بالا رفتيم دوغ بود قصه بي بيم دروغ بود، پائين اومديم ماست بود قصه ما راست بود: قصه ما به سر رسيد غلاغه به خونه ش نرسيد، هاچين و واچين زنجيرو ورچين! 7 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۱ مرگم باد اگر دمي كوتاه آيم از تكرار اين پيش پا افتاده ترين سخن كه "دوستت دارم "" 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۱ در اينجا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير... از اين زنجيريان، يک تن، زنش را در تب تاريک بهتاني به ضرب دشنه اي کشته است. از اين مردان، يکي، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خودرا، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است. از اينان، چند کس، در خلوت يک روز باران ريز، بر راه ربا خواري نشسته اند کساني، در سکوت کوچه، از ديوار کوتاهي به روي بام جستند کساني، نيم شب، در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را مي شکسته اند. من اما هيچ کس را در شبي تاريک و توفاني نکشتم من اما راه بر مردي ربا خواري نبستم من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجستم . در اين جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير... در اين زنجيريان هستند مرداني که مردار زنان را دوست مي دارند. در اين زنجيريان هستند مرداني که در رويايشان هر شب زني در وحشت مرگ از جگر بر مي کشد فرياد. من اما در زنان چيزي نمي يابم - گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش - من اما در دل کهسار روياهاي خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني که ميرويند و مي پوسند و مي خشکند و مي ريزند، با چيزي ندارم گوش. مرا گر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان، مي گذشتم از تراز خاک سرد پست... جرم اين است جرم اين است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۹۱ ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم كه اشكارا در پرده كنايت رفت مجال ما همه اين تنگمايه بود و ،دريغ كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت ... 5 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۱ همه لرزش دست و دلم از آن بود كه عشق پناهي گردد پروازي نه گريز گاهي گردد آي عشق آي عشق چهره آبيت پيدا نيست 3 لینک به دیدگاه
afroozsafa 106 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۱ غافلان همسازند تنها طوفان کودکان ناهمگون می زاید همساز ، سایه سانانند محتاط در مرزهای آفتاب در هیئت زندگان ، مردگانند وینان دل به دریا افکننانند به پای دارنده آتشها زندگانی دوشادوش مرگ، پیشاپیش مرگ . . . 4 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۱ تو كجايي ؟ در گستره بي مرز اين جهان تو كجايي ؟ من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام كنار تو تو كجايي ؟ در گستره ناپاك اين جهان تو كجايي ؟ من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ شاملو را ميتوان در زمرهي پرکارترين فعالان عرصه شعر و ادبيات دانست. او جز شعر، به مطالعه در فرهنگ مردم و ترجمهي آثار ادبي مغربزمين دلبستگي دارد و آثاري چند در ادبيات اروپايي را به زبان پارسي برگرداندهاست. صورت کارهاي مهماش اينهاست: شعر: آهنگهاي فراموش شده.....1326 23تير(منظومه).....1330 قطعنامه(مجموعه چهار شعر).....1330 آهنها و احساس.....1332 هواي تازه.....1336 باغ آينه.....1339 باغ آينه.....1339 آيدا در آيدا.....1343 آيدا، درخت و خنجر و خاطره.....1344 ققنوس در باران.....1345 مرثيههاي خاک.....1348 شکفتن در مه.....1349 ابراهيم در آتش.....1352 دشنه در ديس.....1356 ترانههاي کوچک غربت.....1359 مدايح بيصله.....1371 رمان(ترجمه): لئون مورن کشيش(بئاتتريسبک) برزخ(ژانرو وازي) زنگار(هربولو پورديه) پابرهنهها(زاهار يا استانکو) نايب اول(روبرمرل) 81490(آ.شمبون) دست به دست(و.آلبا) مرگ، کسب و کار من است(روبرمرل) داستانهاي کوتاه(ترجمه): نايب اول-قصههاي بابام(ارسکين کالدول) افسانههاي 72ملت(دوجلد) نمايشها(ترجمه): مفتخورها(گئورگيجيکي)، غروسي خود در سه پرده(لورکا) متنهاي کهن پارسي: حافظ شيرازي، افسانههاي هفت گنبد(نظامي گنجوي) ترانهها(ابوسعيد، خيام، باباطاهر) جز اينها کتابها، شاملو مقالات بسيار در زمينهي نقد شعر، مسائل روز، سنجش کتابها و مشکلهاي هنري و فلسفي نوشته است که به طور پراکنده در روزنامهها و مجلهها چاپ شده و نيز اشعاري از لورکا، ماياکوفسکي وديگران ترجمه کرده و براي کساني که به همهي دفترهاي شعرش دسترسي ندارند، گزيدههايي از اشعار خود را انتشار داده است: گزيده شعرهاي شاملو(انتشارات روزن) از هواها و آينهها، گزيده شعرهاي شاملو(انتشارات بامداد). شاملو که به فولکلور و داستانهاي کودکان نيز علاقه دارد، مقالهها و کتابهايي در اين زمينه به چاپ رسانده است: کتاب کوچه، قصه هفتکلاغون، ملکه سايهها، قصه دروازه بخت. ترجمههاي او از شاعران ملل ديگر هم در خور توجه است: ترانههاي شرقي و اشعار ديگر(لورکا) ترانههاي ميهن تلخ(ريتسون و...) سياه همچون اعماق آفريقاي خودم(ل.هيوز) سکوت سرشار از ناگفتههاست(مارگوت بيکل) چيدن سپيده دم(م.بيکل) مجموعهي کامل ترجمههايش از شاعران ملل، با نام "همچون کوچهاي بيانتها" به چاپ رسيدهاست. اما آنچه در بالا آمد به صورت شعر و موسيقي ارائه شده است. دو سايت مرتبط: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ من بامداد نخستین و آخرینم احمد شاملو در بیستم آذرماه 1304 در خيابان صفيعليشاه تهران متولد شد. دوره کودکی را به خاطر شغل پدرش که افسر ارتش بود، در شهرهای مختلف کشور گذراند. مادرش کوکب و پدرش حیدر نام داشتند. وارتان بهار خنده زد و ارغوان شکفت در سال 1321 به علت شرکت در فعالیتهای سیاسی در شمال کشور و بعد در تهران بازداشت و به زندان شورویها در رشت منتقل شد. حبسی که سه سال به درازا کشید. گفته میشود با آغاز حکومت پیشهوری در آذربایجان، چریکها به منزلش ریخته و او و پدرش را دو ساعت مقابل جوخه آتش نگه داشتهاند. پس از بازگشت به تهران،تحصیلات خود را متوقف کرد. سرود مردی که تنها به راه میرود در سال 1326 با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج کرد. در همین سال اولین مجموعه شعر خود را با عنوان «آهنگهای فراموش شده» منتشر کرد و به کار روزنامهنگاری مشغول شد. پس از کودتای 28 مرداد، مجموعه شعر «آهنها و احساس» وی توسط پلیس سوزانده شد و خود او بار دیگر بازداشت شد. شاملو یک سال و چند ماه در زندان کودتا باقی ماند. غم نان اگر بگذارد در ۱۳۳۶ با طوبی حائری ازدواج میکند در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت میکند. این مجموعه حاوی سبک نویی است. پدرش نیز در همین سال فوت میکند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جملهٔ برگههای تحقیقاتی کتاب کوچه را رها میکند. آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا میشود. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب میشود. آیدا وشاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج میکنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت میگزینند وتا آخر عمر در کنار او زندگی میکند. آی ای یقین گمشده! بازت نمینهم در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفتهنامه خوشه را به عهده میگیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل میشود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز درمیآید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز میکند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید. دراسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست میدهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند. من بامدادم... خسته از با خود جنگیدن... با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو تنها چندهفته پس از پیروزی انقلاب به ایران باز میگردد. در همین سال انتشارات مازیار اولین جلد کتاب کوچه را در قطع وزیری منتشر میکند. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در میآید و به کار در مجلات و روزنامههای مختلف میپردازد. او در ۱۳۵۸ سردبیری هفتهنامه کتاب جمعه را به عهده میگیرد. این هفتهنامه پس از انتشار کمتر از چهل شماره توقیف میشود. این اقدامات باعث انزوای بیشتر شاملو شده و شاعر گوشه عزلت میگزیند. این فصل دیگری است... سالهای آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت. از سوی دیگر اجازه هیچگونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمیشد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سالها درتوقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش میداد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایرانمهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شبهای دردناکی را پشت سر گذاشت. من آن غول زیبایم... بنا به اعتقاد برخي از روشنفکران معاصر ایرانی، شاملو زبان روشنفکری معاصر بود. شاملو علاوه بر اینکه تحولی تازه در شعر فارسی به وجود آورد، در زمینه فرهنگ عامه نیز باپژوهشهای خود باعث ثبت و ضبط این گنجینه گرانبها شد. هرگز از مرگ نهراسیدهام... سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ چند ساعت بعد از آن که دکتر معالجش او و آیدا را در خانهٔشان در شهرک دهکدهٔ فردیس کرج تنها گذاشت، درگذشت. 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ غزلي در نتوانستن از دست هايِ گرم ِ تو کودکانِ توأمانِ آغوشِ خويش سخن ها مي توانم گفت غمِ نان اگر بگذارد. *** نغمه در نغمه در افکنده اي مسيحِ مادر، اي خورشيد! از مهربانييِ بي دريغِ جانات با چنگِ تمامي ناپذيرِ تو سرودها مي توانم کرد غم نان اگر بگذارد. *** رنگ ها در رنگ ها دويده، از رنگين کمانِ بهارييِ تو که سراپرده در اين باغِ خزان رسيده بر افراشته است نقش ها مي توانم زد غم نان اگر بگذارد. *** چشمه ساري در دل و آبشاري در کف، آفتابي در نگاه و فرشتهئي در پيراهن، از انساني که توئي قصه ها مي توانم کرد غم نان اگر بگذارد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده