رفتن به مطلب

هرمان د کونینک


ارسال های توصیه شده

20111012183440.jpg

 

 

 

من تو را دوست دارم. تو آن چه را که نمی‌توانی دوست بدار

توانایی‌هایت را دوست بدار، من ناتوانایی‌هایت را

غرورت را دوست بدار، من شکستنِ آرام آن را در میان بازوانم

بی‌باکی‌ات را دوست بدار. من ضعف‌های حالا و بعدت را

 

آینده‌ات را دوست بدار. من هر آنچه پایان یافته است

صدها زندگی‌ای را که می‌خواستی داشته باشی دوست بدار

من این یکی را که باقی مانده

و اینکه چگونه با این همه دوری می‌تواند، اینگونه به من نزدیک باشد

 

من آنچه را که هست دوست دارم. تو آنچه خواهد آمد

مرا دوست بدار، دوستت دارم.

 

 

[ طرح پنج ساله - ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم

حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم

مانند واژه‌ای قدیمی

که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند

 

پیشترها فقط شتاب بود.

برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره

پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشتر ها هم هست

چیزهای بیشتری برای دوست داشتن

راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار

 

حتی کاری نکردن خود یکی از آنهاست

فقط کنار هم نشستن با کتابی

یا با هم نبودن، در کافه‌ایی در آن گوشه

یا همدیگر را چند روزی ندیدن

دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر

حالا تقریبن هفت سالی.

 

 

 

[ برای همدیگر - ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

بین زمینِ اعمال ما

و آسمانِ رویاهای‌مان

مه، تار و پودش را تارتر می‌کند

صلح،

نازک خیالی جهانی

از انتظار.

 

 

[ صلح - ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

آن چه با زمان می‌کنی

همان کاری‌ست که ساعت دیواری قدیمی مادربزرگی می‌کند

ساعت دوازده، نواختن

و همه‌ی زمان را از آن خود کردن. زمان می‌گذرد

اما تو می‌مانی. منتظر می‌مانی

منتظر ماندن همان چیزی‌ست که بر سر باغچه می‌آید در زیر برف

ریشه‌ی درختی زیر خزه

امید به زمان‌های بهتر در قرن نوزدهم

واژه‌ها در شعری

چرا که کار شعر درست عین تخمیر کردن

چیزها با همدیگر در زمان طولانی‌ست

بگذاری انگور شراب شود

نجات دادن واقعیت، نمک‌سود کردن واژه‌ها

در زیرزمین خودت.

 

 

[ مادر - ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

رخوت دراز کشیدن بر روی علفها را دوست دارم، مثل پادشاهی

مراقب هوادارانم. اندام‌هایم

گویان به دست چپم

تو آنجا، دستم را بروی دهانم ببر، که دهن دره کنم

بسیار خوب، دوباره برو دراز بکش، آفرین

اینجا باید نظمی داشته باشد

 

رخوتِ بودن را دوست دارم

به نظرم چیزی شبیه این است که

در شرق به آن ذن می‌گویند

رخوت دراز کشیدن در تختخواب را دوست دارم

تو در کنارم، زانوانت بر پشت زانوانم

مثل دو «s»،

رخوتی که از وجود پذیرفتنی لب‌های تو

که مدتی‌ست بیداری و به من نگفته‌ای

رخوتی که با آن تندتر و تندتر می‌آیم

آرامشی که از آن وحشی و وحشی‌تر می‌شوم

رخوت دیپلماتیک تن‌ات

که می‌دهد و می‌گیرد، یکان دیپلماتیک‌ات

 

رخوت کشیدن سیگارِ برگی پس از آن

رخوت شکوه، رخوت برخورد ماشینش با درختی

در حرکت آهسته‌ی فیلم

عظمت انفجاری، وقار

این زندگی با وقار پایان می‌یابد.

 

 

[ رخوت - ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

وقتی دلبرانه پتو را بر سرت می کشی

در واقع می خواهی بگویی: بیا کنارم دراز بکش

 

وقتی در را پشت سرت می بندی و با عجله میروی ..

در واقع می خواهی بگویی : بیا دنبالم

 

و وقتی می گویی : "دوستت دارم"

منظورت این است : مرا دوست داری؟

 

می بینی که شعر ضروری است

چرا که اگر من فقط "بله" بگویم

هیچ معنایی نخواهد داشت .

 

 

 

[ ترجمه مودب میرعلایی ]

لینک به دیدگاه

زمستان

در جنگل درخت ها را می بینی

و این نور ، نور نیست بلکه برداشتی ست از آن

در نبودِ آفتاب هیچ چیز

تازه نیست

 

با این حال

تاریکی مطلق نیست

تازمانیکه برف هست

شب بی چشم انداز نیست

نوعی روشنایی از نوعی باور است

که فکر می کند

تاریکی مطلق نمی آید

 

تا زمانیکه هنوز برف هست ، امید هم هست

لینک به دیدگاه

دلم می خواست اینگونه می توانستم بنویسم

و هر چه که می نامیدم ، حاضر بود

مثل آموزگاری که در کلاسش صدا می زند

یانسن ( حاضر ، آقا !)

پیترز ( حاضر !) ، فان در پلاس (هستم !) من اما از آنچه که دیگر نیست می نویسم

از تو . ( سکوت) تو آنجا . تو . ( هیچ پاسخی )

یا از چیزی می نویسم که هنوز باید بیاید

از جامعه ایی

که قانون اساسی اش شعری است و

وزیر رویاها دارد

از چیزی می نویسم که باید بیاید و زمانی باشد

آموزگاری هستم برای یک کلاس خالی

لینک به دیدگاه

ترجمه مودب میرعلایی

 

به نازنینم بگو که زیبا بود

با بوسه‌ها بگو، که آن را بهتر بفهمد

بگذار غمگین شود، که او را زیباتر می‌کند

بگو که من دیگر هرگز سیگار نخواهم کشید

نباید دیگر از سرطان گرفتن بترسد

بگو که هرگز دیگر الکل نخواهم نوشید

زندگیم را بهتر کرده‌ام: حالا که مرده‌ام

و فراموش نکن، بگویی که زیبا بود.

 

پ.ن:می گم که زیبا بودیsigh.gif

و فراموش نکن، بگویی که زیبا بود.

لینک به دیدگاه

مترجم:مودب میر علایی

 

پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم

حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم

مانند واژه‌ای قدیمی

که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند

 

پیشترها فقط شتاب بود.

برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره

پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشتر ها هم هست

چیزهای بیشتری برای دوست داشتن

راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار

 

حتی کاری نکردن خود یکی از آنهاست

فقط کنار هم نشستن با کتابی

یا با هم نبودن، در کافه‌ایی در آن گوشه

یا همدیگر را چند روزی ندیدن

دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر

حالا تقریبن هفت سالی.

 

پ.ن:راه طولانی بود:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

وقتی به این فکر می‌کنم که چگونه زمان به کودکی فراموش کردن را می‌آموزد

که او که بود و از کجا

و به او راه، تنهایی، رفتن را یاد می‌دهد

اشیاء را نام نهادن، پرسیدن و آن را فراموش کردن:

 

وقتی فکر می‌کنم که چه کم باقی می‌ماند

و چگونه پس از پرسش‌های زیاد دیگر نمی‌پرسی

و چگونه پس از شکایت‌های زیاد دیگر شکایت نمی‌کنی

و چگونه تغییرها تنها چیزی هستند که باقی می‌مانند

 

پس به همان اندازه از کفش تخت می‌ترسم

از اولین لکه‌های قهوه‌ای بر دست هایم …

اولین عصا …

 

بر پیشانی‌ام حالا، پیش‌ترها بر دهانم

اگر زمان این همه را می‌تواند، پس اجازه دارم بپرسم

که آیا او ترس‌هایم را قابل تحمل خواهد کرد

لینک به دیدگاه

مرگ، خواهم مُرد، اما این تمام کاری است که برای تو می‌کنم

نخواهم ترسید، در آن لذت زیادی برای تو نیست

آه نخواهم کشید و اشک نخواهم ریخت و نخواهم لرزید

مرگ، خواهم مرد، اما این تمام کاری است که برای تو می‌کنم

 

من در تاکستانِ زندگی، کارگری کردم

و از این شراب لکه‌هایی بر پوستم می‌نشیند

سه زن برای شستن من آمده‌اند، اینجا لحظه‌ای

و این لکه‌ها را بردن نمی‌توانند

 

بگذار بیهوده منتظر بمانم، به مانند عروسی

چرا که خواهم مرد و این تمام کاری است که برای تو می‌کنم

چیز زیادی برایت باقی نمی‌گذارم، چهره‌ام پیر است

 

به تو نگاه خواهم کرد با دو چشم شیشه‌ای

و وقتی بر لاشه‌ی بیچاره‌ام به احیا نشسته‌ای

خواهی دید که اولین نفر نبوده‌ای

 

پست یازده و 12: ترجمه مودب میرعلایی

منبع : سایت فرهیختگان

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...