رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

پاریس در شب

 

سه کبریت یکی پس از دیگری در شب روشن شده اند

اولی برای دیدن چهره ی کامل تو

دومی برای دیدن چشمهایت

اخری برای دیدن دهانت

و تاریکی محض برای دیدن دهانت

و فشردنت در میان بازوانم

 

paris at night

trois allumettes une a une allumees dans la nuit

la premiere pour voir ton visage tout entier

la seconde pour voir tes yeux

la derniere pour voir ta bouche

et l'obscurite tout entiere pour me rappeler tout cela

en te serrant dans mes bras

  • Like 9
لینک به دیدگاه

رفتم راسته پرنده فروشها

پرنده هایی خریدم برای تو ای یار

رفتم راسته گل فروشها

گلهایی خریدم برای تو ای یار

رفتم راسته آهن گرهازنجیرهایی خریدم

زنجیرهایی سنگین برای تو ای یار

بعد رفتم بازار برده فروشها

اما نیافتمت تو را ای یار

  • Like 6
لینک به دیدگاه

باغ

هزاران هزار سال

کافی نیست

برای بیان

آن لحظه ی کوچک ابدیت

که در آغوشم کشیدی

که در آغوشت کشیدم

صبحگاهی در روشنای زمستون

در پارک مون سوری در پاریس

در پاریس

روی زمین

زمینی که ستاره ای است

 

le jardin

 

des milliers et des millier d'annees

ne sauraient suffire

pour dire

la petite seconde d'eternite

ou tu ma embrasse

ou je t'ai embrassee

un matin dans la lumiere de l'hiver

au parc montsouris

a paris

sur la terre

la terre qui est un astre

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ART121724.jpg

TES LEVRES

j'aime mieux tes lèvres

Que tous mes livres

Car avec tes lèvres

j'en sais plus qu'avec tous mes livres

J'aime mieux tes lèvres

Que toutes les fleurs

Car tes lèvres sont plus douces

Et plus délicates que toutes les fleurs

J'aime mieux tes lèvres

Que tous les mots

Car avec tes lèvres

Il n'y a plus besoin de mots

Pour mon amour 17 déc.72 - JPP

لبهايت

لبهايت را بيشتر از تمامي كتاب هايم دوست مي دارم

چرا كه با لبان تو

بيش از انكه بايد بدانم ، مي دانم.

لبهايت را بيشتر از تمامي گل ها دوست مي دارم

چرا كه لب هايت لطيف تر و شكننده تر از تمامي انهاست.

لبهايت را بيش از تمامي كلمات دوست مي دارم

چرا كه با لبهاي تو

ديگر نيازي به كلمه ها نخواهم داشت.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

درمی زنند

چه کسی آنجاست

هیچکس

فقط قلب من است که می تپد

که سخت می تپد

برای خاطر تو

دربیرون اما

دست کوچک برنزی بر در چوبی

on frappeOn frappe

Qui est là

Personne

C'est simplement mon coeur qui bat

Qui bat très fort

A cause de toi

Mais dehors

La petite main de bronze sur la porte de bois

Ne bouge pas

Ne remue pas

Ne remue pas seulement le petit bout du doigt

  • Like 6
لینک به دیدگاه

جشن

ولیوان ها خالی بود

وبطری شکسته

وبستر گسترده

ودر بسته

وتمام ستاره های شیشه ای

خوشبختیو زیبایی

درگرد و غبار م درخشند

دراتاق که خوب گردگیری نشده بود

ومن مست لایعقل

یکپارچهآتش

وتو مست هوشیار

عریاندر آغوش من

fiesta

 

et les verres etaient vides

et la bouteille brisee

et le lit etait grand ouvert

et la porte fermee

et toutes les etoiles de verre

et la porte fermee

et toutes les etoiles de verre

du bonheur et de la beaute

resplandissaient dans la poussiere

de la chambre mal balayee

et j'etais ivre mort

et j'etaids feu de jeu

et toi ivre vivant

toute nue dans mes bras

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ماده شیر کوچک من

دوست نداشتم چنگم بزنی

تورابه دیگران سپردم

بااینکه دوستت داشتم

میخواستم عفوم کنی

ماده شیر کوچک من

Ma petite lionnema petite lionne

Je n’amais pas tu me griffes

et je t'ai livrée aux chrétiens

Pourtant je t'amais bien

Je voudrais que tu me pardonnes

ma petite lionn

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چه می کنی دخترک

با غنچه های تازه چیده

چه می کنی دختر جوان

با گل های شکفته

چه می کنی ای زن زیبا

با گل هایی که می افسرد

چه می کنی ای پیرزن

با گل های پژمرده

من در انتظار آنم که پیروز می شود

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

كودكاني كه عاشق هم‌اند

ايستاده همديگر را مي‌بوسند

مقابل دروازه‌هاي شب

و رهگذراني كه مي‌گذرند

آنها را با انگشت نشان مي‌دهند

اما كودكاني كه عاشق هم‌اند

از همه‌كس بي‌خبرند آنجا

و اين تنها سايه‌شان است

كه مي‌لرزد در شب

خشم رهگذران را برمي‌انگيزند

خشم‌شان را ترحم‌شان را خنده‌شان را آرزوشان را

كودكاني كه عاشق هم‌اند

و از همه‌كس بي‌خبرند آنجا

جاي ديگري هستند

بسيار دورتر از شب

بسيار بلند‌تر روز

در نورِ تند اولين عشق‌شان

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ترجمه ی احمد شاملو

 

اين عشق

به اين سختى

به اين تُردى

به اين نازكى

به اين نوميدى،اين عشق

به زيبايى روز و

به زشتى زمان

وقتى كه زمانه بد است،اين عشق

اين اندازه حقيقى

اين عشق

به اين زيبايى به اين خجسته‏گى به اين شادى و

اين اندازه ريشخندآميز

لرزان از وحشت چون كودكى در ظلمات

و اين اندازه متكى به خود

آرام، مثل مردى در دل شب،اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‏اندازد

به حرفشان مى‏آورد

و رنگ از رخسارشان مى‏پراند،اين عشق ِ بُزخو شده - چرا كه ما خود در كمينشيم -

اين عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پايان يافته انكار شده از ياد رفته

- چرا كه ما خود جرگه‏اش كرده‏ايم زخمش زده‏ايم پامالش كرده‏ايم تمامش كرده‏ايم منكرش شده‏ايم از يادش برده‏ايم،

اين عشق ِ دست‏نخورده‏ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى

از آن ِ تو است از آن ِ من است

اين چيز ِ هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،

واقعى است مثل گياهى

لرزان است مثل پرنده‏يى

به گرمى و جانبخشى ِ تابستان.

ما دو مى‏توانيم برويم و برگرديم

مى‏توانيم از ياد ببريم و بخوابيم

بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم

دوباره بخوابيم و خواب ِ مرگ ببينيم

بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،

اما عشق‏مان به جا مى‏ماند

لجوج مثل موجود بى‏ادراكى

زنده مثل هوس

ستمگر مثل خاطره

ابله مثل حسرت

مهربان مثل يادبود

به سردى ِ مرمر

به زيبايى ِ روز

به تُردى ِ كودك

لبخندزنان نگاه‏مان مى‏كند و

خاموش باما حرف مى‏زند

ما لرزان به او گوش مى‏دهيم

و به فرياد درمى‏آييم

براى تو و

براى خودمان،

به خاطر تو، به خاطر من

و به خاطر همه ديگران كه نمى‏شناسيم‏شان

دست به دامنش مى‏شويم استغاثه‏كنان

كه بمان

همان جا كه هستى

همان جا كه پيش از اين بودى.

حركت مكن

مرو

بمان

ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‏ايم

تو هم از يادمان نبر

جر تو در عرصه‏ى خاك كسى نداريم

نگذار سرد شويم

هر روز و از هر كجا كه شد

از حيات نشانه‏يى به ما برسان

دير ترك، از كنج ِ بيشه‏يى در جنگل ِ خاطره‏ها

ناگهان پيدا شو

دست به سوى ما دراز كن و

نجات‏مان بده.

پ.ن:عشق رو به زیباترین وجه معنا کرده،از کنار ترجمه ی خوب شاملو نباید گذشت:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اول بايد يه قفس كشيد با در ِ واز

بعد بايد يه چيز خوشگل كشيد

يه چيز ساده يه چيز ملوس

يه چيز به دردخور واسه پرنده

بعد بايد پرده رو برد گذوشت پاى يه درخت

تو باغى بيشه‏يى جنگلى چيزى

اُ پشت درخت قايم شد

بى‏جيك زدنى

بى‏جُم خوردنى...گاه پرنده زود مياد

اما ممكنم هس كه سال‏هاى سال بگذره

تا تصميم‏شو بگيره.

نبايد سر خورد

بايد حوصله كرد و

اگه لازم باشه بايد سالاى دراز صبر نشون داد.

دير و زود اومدن پرنده

دخلى به خوب و بد پرده نداره.وقتى پرنده اومد - البته اگه بياد -

بايد نفسو تو سينه حبس كرد و

سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و

اون تو كه رفت

در ِ قفسو آروم با نُك ِ قلم‏مو بست و

بعدش

ميله‏هاى قفسو از دم دونه به دونه پاك كرد و

خيلى هم مواظب بود قلم‏مو به هيچ كدوم از پراى پرنده نگيره.

بعدش بايد درختو كشيد و

خوشگل‏ترين شاخه‏شو واسه پرنده انتخاب كرد.بايد سبز ِ برگا و

خُنَكاى باد و

غبار ِ آفتاب و

هياهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم كشيد و

اون وخ بايد حوصله كرد تا پرنده تصميم به خوندن بگيره.

اگه پرنده نخونه

نشونه‏ى بديه

نشونه‏ى اينه كه پرنده بَده

اما اگه خوند نشونه‏ى خوبيه

نشونه‏ى اينه كه ديگه مى‏تونين امضاش كنين.پس، خيلى با ملاحظه

يكى از پراى پرنده رو مى‏كَنين و

اسم‏تونو با اون يه گوشه‏ى پرده مينويسين.

 

پ.ن:تلخه اسیری پرنده ولی جالب گفته،حس بدی نمی ده،انگار بابابزرگتون داره براتون قصه می گه:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دو حلزون

به خاکسپاری برگی خشک شده می روند

صدفی سیاه دارند

و نواری سیاه به دورشاخک های شان

شب هنگام می روند

یک شب زیبای پاییز

ولی افسوس زمانی می رسند

که دیگر بهار شده

  • Like 6
لینک به دیدگاه

- امروز چه روزى است؟

- ما خود تمامى ِ روزهاييم اى دوست

ما خود زنده‏گى‏ايم به تمامى اى يار،

يكديگر را دوست مى‏داريم و زنده‏گى مى‏كنيم

زنده‏گى مى‏كنيم و يكديگر را دوست مى‏داريم و

نه مى‏دانيم زنده‏گى چيست و

نه مى‏دانيم روز چيست و

نه مى‏دانيم عشق چيست.

 

پ.ن:راست می گه،هیچی نمی دوینم:ws37:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چه جنگل ها

چه جنگل ها از زمین کنده

قتل عام

نابود

وحلقه حلقه شده اند

چه جنگلها قربانی شده اند

برای خمیر میلیارد ها روزنامه

که هرسال توجه خواننده گان زیادی را به خود

خطرات تخریب بیشه ها وجنگل ها جلب می کنند

 

tant de foretsTant de forêts arrachées à la terre

Et massacrées

Achevées

Rotativées

Tant de forêts sacrifiées pour la pâte à papier

Des milliards de journaux

attirant annuellement l´attention des lecteurs

sur les dangers du déboisement des bois et des forêts

  • Like 6
لینک به دیدگاه

درمی زنند

چه کسی آنجاست

هیچکس

فقط قلب من است که می تپد

که سخت می تپد

برای خاطر تو

دربیرون اما

دست کوچک برنزی بر در چوبی

on frappeOn frappe

Qui est là

Personne

C'est simplement mon coeur qui bat

Qui bat très fort

A cause de toi

Mais dehors

La petite main de bronze sur la porte de bois

Ne bouge pas

Ne remue pas

Ne remue pas seulement le petit bout du doigt

  • Like 5
لینک به دیدگاه

جشن

ولیوان ها خالی بود

وبطری شکسته

وبستر گسترده

ودر بسته

وتمام ستاره های شیشه ای

خوشبختی و زیبایی

درگرد و غبار م درخشند

دراتاق که خوب گردگیری نشده بود

ومن مست لایعقل

یکپارچه آتش

وتومست هوشیار

عریان در آغوش من

fiesta

et les verres etaient vides

et la bouteille brisee

et le lit etait grand ouvert

et la porte fermee

et toutes les etoiles de verre

et la porte fermee

et toutes les etoiles de verre

du bonheur et de la beaute

resplandissaient dans la poussiere

de la chambre mal balayee

et j'etais ivre mort

et j'etaids feu de jeu

et toi ivre vivant

toute nue dans mes bras

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دنيا پر از چاله‏هاى بزرگ خونه

اين همه خون ِ پخش و پلا چى ميشه

يعنى زمين اونو بالا ميره و مَس مى‏كنه؟

پس اى والّا به اين ميگسارى

چه ملاحظه كار و چه هموار!نه، زمين اهل پياله نيست

زمين تلوتلوخورون نمى‏چرخه:

ارابه كوچولوى چاهار فصل‏شو به قاعده مى‏رونه

بارون، برف، رگبار، هواى خوش.-

هيچ وخ مس نمى‏كنه

اگرم بكنه فقط گاهى به گاهى:

يه آتيشفشون مفلوك ِ كوچولو.

زمين مى‏چرخه

مى‏چرخه با درختاش و باغاش و عمارتاش

مى‏چرخه با چاله‏هاى بزرگ خونش و

همه‏ى چيزاى زنده هم باش مى‏چرخن و خون مى‏پاشن،

زمين در بندش نيست

زمين مى‏چرخه و همه‏ى چيزاى زنده بنا مى‏كنن زوزه كشيدن

اون در بندش نيس

مى‏چرخه

نه اون از چرخيدن دس مى‏كشه نه خون از ريختن وا مى‏مونه.كجا ميره اين همه خون ِ پخش و پلا:

خون ِ آدمكشى‏ها خون ِ جنگ‏ها

خون ِ مصيبت

خون ِ آدمايى كه تو زندونا لت و پار ميشن

خون ِ بچه‏هايى كه آروم آروم به دست بابا ننه‏هاشون شيكنجه ميشن و

خون ِ اونايى كه كله‏شون خونريزى مى‏كنه

تو اين حفره و اون سولاخ...

خون ِ شيروونى‏كوبه

وختى سُر مى‏خوره از پشت بوم مى‏افته پايين و

خونى كه مياد و

موجاموج جارى ميشه

با نوزاد، با بچه‏ى تازه زاد

مادرى كه شيون مى‏كنه و بچه‏يى كه ونگ مى‏زنه...

خون جاريه

زمين مى‏چرخه

زمين از چرخيدن دس ور نمى‏داره خون از جارى شدن.

كجا ميره اين همه خون ِ پخش و پلا:

خون ِ چماق‏كوب شده‏ها و اهانت ديده‏ها

خودكشى كرده‏ها و تيربارون شده‏ها و محكوم شده‏ها و

خون ِ اونايى كه همين جورى مى‏ميرن، تو تصادفا:

يه زنده داره از كوچه رد ميشه با تموم خون تنش

يه هو مى‏بينه مرده و

تموم خون تنش زده بيرون.

زنده‏هاى ديگه خونو پاك مى‏كنن و جنازه‏رو مى‏برن

اما خون لجوجه و

اون جايى كه جنازه بود

تا خيلى وقت بعد از اونم

هنوز يه خورده خون، سياه ِ سياه، جا مى‏مونه...خون ِ دَلَمه شده

زنگار زنده‏گى، زنگار جنازه‏ها

خون بسته مث شير

مث شير وختى مى‏چرخه

وختى مى‏چرخه عين زمين

عين زمين كه مى‏چرخه با شيراش با ماده گاواش

با زنده‏هاش با مرده‏هاش

زمين كه مى‏چرخه با درختاش و جونوراش و عمارتاش

زمين كه مى‏چرخه با عروسيا

مرده چال كردنا

گوش‏ماهيا

فوجا

زمين كه مى‏چرخه و مى‏چرخه

با نهراى بزرگ خون.

 

پ.ن:کجا میره؟!sigh.gif

كجا ميره اين همه خون ِ پخش و پلا:

خون ِ آدمكشى‏ها خون ِ جنگ‏ها

خون ِ مصيبت

خون ِ آدمايى كه تو زندونا لت و پار ميشن

خون ِ بچه‏هايى كه آروم آروم به دست بابا ننه‏هاشون شيكنجه ميشن و

خون ِ اونايى كه كله‏شون خونريزى مى‏كنه

تو اين حفره و اون سولاخ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در شب زمستانى

شتابان مى‏گذرد مرد سپيد ِ سطبر بالايى

مرد سپيد ِ سطبر بالايىآدمكى برفى است

با چپق چوبين ِ كوچكى

آدمكى برفى است

كه سرما سر در پى‏اش نهادهبه دهكده‏يى مى‏رسد

به دهكده‏يى

و به مشاهده‏ى روشنايى

اطمينان حاصل مى‏كند

به خانه‏ى كوچكى درمى‏آيد

بى‏آن كه حلقه به در زند

به خانه‏ى كوچكى

بى‏حلقه به در كوفتن

تا گرم شود

تا گرم شود،

بر آتشدان تفته مى‏نشيند

و بناگاه ناپديد مى‏شودو از او هيچ به جا نمى‏ماند جز چپقش

ميان ِ مشتى آب

بجز چپقى چوبين

و كهنه كلاهى نمدين.

 

پ.ن:او می داند که نمی داند:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تو آنجایی

روبه روی من

درروشنای عشق

ومن

آنجاهستم

روبه روی تو

باموسیقی خوشبختی

سایه تو , اما

رویدیوار

درکمین تمام لحظه های

روزهای من

وسایه من

همان کار را می کند

درکمین آزادی تو

بااین همه دوستت دارم

ودوستم داری

آنگونه گه آدمی روز زندگی یا تابستان را دوست دارد

انتظارمی کشند

خاتمه زندگی

وعشق ما را

تااستخوان هایمان

به آنها برسد

وآنها را پنهان و در خاک دفن کنند

ودر همان لحظه پنهان شوند

زیرخاکسترهای اشتیاق

دربقایای زمان

 

les ombres

Tu es là

en face de moi

dans la lumière de l'amour

Et moi

je suis là

en face de toi

avec la musique du bonheur

Mais ton ombre

sur le mur

guette tous les instants

de mes jours

et mon ombre à moi

fait de même

épiant ta liberté

Et pourtant je t'aime

et tu m'aimes

comme on aime le jour etla vie ou l'été

Mais comme les heures qui se suivent

et ne sonnent jamais ensemble

nos deux ombres se poursuivent

comme deux chiens de la même portée

détachés de la même chaîne

mais hostiles tous deux à l'amour

uniquement fidèles à leur ma^tre

a leur maîtresse

et qui attendent patiemment

mais tremblants de détresse

la séparation des amants

qui attendent

que notre vie s'achève

et notre amour

et que nos os leur soient jetés

pour s'en saisir

et le cacher et les enfouir

et s'enfouir

et s'enfouir en même temps

sous les cendres du désir

dans les débris du temps

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...