رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

روز نخستین

ملافه‌های سفید در گنجه

ملافه‌های سرخ روی تخت

کودک در بطن مادر خویش

مادر در محنت و رنج

پدر میان راهرو

راهرو میان خانه

خانه در دل شهر

شهر در دل شب

مرگ در هیابانگی و

کودک در زندگی

لینک به دیدگاه

در دوازده قصر تسخیر شده

برای دوازده لقمه نان

دوازده مرد از نفرت میگریند

در دوازده حمام

آنها خبر بدی دریافت کردند

خبر بد از کشوری بد

یک فرد بومی در شالیزار خود ایستاده

و مشتی برنج را

با حرکتی تمسخر آمیز

به سوی آسمان پرتاب کرد

la cours de la vie

dans douze chateaux acquis

pour douc bouchees de pain

douze hommes sanglotent de haine

dans douze salles de bains

ils ont recu le mauvais cable

la mauvais nouvelle du mauvais pays

la-bas un indigene

debout dans sa riziere

a jete vers le ciel

d'un geste derisoire

une poingnee de riz

لینک به دیدگاه

انشای فرانسوی

 

ناپلئوندر جوانی لاغر بود

وافسر توپخانه

بعدها امپراطور شد

بنابراینشکمش بزرگ شد و کشورهای زیادی را گرفت

روزکه مرد

شکمشهنوز سرجایش بود

اماخودش خیلی کوچک شده

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

مهربان و دهشتناک

سیمای عشق

شبی ظاهر شد

...بعدِ بلندای یک روز بلند

گویا کمانگیری بود

با کمانش

و یا نوازنده ای

با چنگش

دیگر نمی دانم

هیچ، دیگر، نمی دانم

تنها، می دانم؛ بر من زخم زده

بر قلبم،

شاید با تیری، شاید به ترانه ای

و تا ابد

می سوزد

این زخم عشق

چه می سوزد

لینک به دیدگاه

ترانه

 

چه روزی است امروز؟

همه روزهاست امروز

دوست من

امروز همه‌ی زندگی است

بی کم و کاست

محبوب ام

ما عشق می ورزیم و زندگی می کنیم

زندگی می کنیم و عشق می ورزیم

بی آنکه بدانیم

واقعا زندگی چیست

بی آنکه بدانیم

واقعا روز چیست

بی انکه بدانیم

واقعا عشق چیست.

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

Déjeuner du matin *Jacques Prévert *Traduit en Persan par: Hossein Javied

 

Il a mis le café

Dans la tasse

Il a mis le lait

Dans la tasse de café

Il a mis le sucre

Dans le café au lait

Avec la petite cuiller

Il a tourné

Il a bu le café au lait

Et il a reposé la tasse

Sans me parler

Il a allumé

Une cigarette

Il a fait des ronds

Avec la fumée

Il a mis les cendres

Dans le cendrier

Sans me parler

Sans me regarder

Il s'est levé

Il a mis

Son chapeau sur la tête

Il a mis son manteau de pluie

Parce qu'il pleuvait

Et il est parti

Sous la pluie

Sans une parole

Sans me regarder

Et moi j'ai pris

Ma tête dans ma main

Et j'ai pleuré

(Paroles, 1946)

 

 

 

صبحانه

ژاک پرور

ترجمه ی: حسین جاوید

 

 

فنجانی قهوه برای خودش ریخت

کمی شیر به آن اضافه کرد

و شکر

با قاشق چایخوری هم زد

نوشید

و دوباره فنجان را سر جایش گذاشت

بیآنکه با من حرفی بزند

سیگاری آتش زد

دود را حلقه حلقه بیرون داد

و خاکستر سیگارش را در زيرسیگاری تکاند

بیآنکه با من حرفی بزند

یا حتا نگاهم کند

برخاست

کلاهش را بر سر گذاشت

باران میبارید

بارانیاش را پوشید

و بیرون رفت

بی آنکه کلمه ای بگوید

یا حتا نگاهم کند

سرم را میان دستهایم گرفتم

و زدم زیر گریه

(از مجموعه شعر حرفها، 1946)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...