viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ اینجا هوا ابری و بارونیه. تو روزای ابری حس نوستالژی به آدم دست میده، نوستالژی دوران کودکی. منو بیشتر میبره به دوران دبستان، دورانی که خوره کتاب بودم. یادمه تو مدرسه مون یه اتاق بود که مثلا کتابخونه بود، قفسه های خالی و درهم ریخته با کلی جلد و برگه های کتاب وسط اتاق. یه گاری هم اون وسط بود که لبالب برگه کتاب بود توش. اونجا بهشت من بود. با وجودی که هیچ کدوم از کتابا سر و ته نداشتن؛ زنگای تفریح و زنگ ورزش اونجا مکان من بود. تا جایی که یادمه من همیشه عاشق قصه خووندن بودم، کتابای دوران ابتدایی رو خیلیاشون هنوز داستانشون یادمه: میشل استروگف، کنت مونت کریستو (البته متن کامل نبود)، ربکای دافنه دورموریه، جین ایر، دخترک کبریت فروش، یه رمان قطور بود که اسمش یادم نیست؛ داستانش درباره یه خواهر و برادر بود که دنبال باباشون میگشتن تو سیبری، باباشون ناخدای کشتی بود؛ این خواهر و برادر داستان سفرشون رو تو بطری نوشته بودن و انداخته بودن تو دریا (البته دقیقا داستانش یادم نیست ولی عکس هم داشت که خواهر و برادره چسبیده بودن به یه درخت و سیل همه جا رو گرفته بود.)، کتاب "قصص قرآنی" رو یادمه که چهارم ابتدایی خووندمش؛ شدم قصه گوی کلاسای دینی و قرآن دوران راهنمایی، قصه علی نامی رو یادمه که با ظلم حاکم با نواختن نی جنگید؛ حاکم کشتش ولی صدای نی اش رو نتوونست بکشه و از اون به بعد تو اون سرزمین هر پسری که به دنیا میومد میشد علی، قصه دخترک کبریت فروش رو هم یادمه که اول دبستان؛ وقتی که هنوز خووندن زیاد بلد نبودم رو دیدم، اول عاشق عکساش شدم و بعد که سواددار شدم خووندمش البته ته نداشت و تا دبیرستان که کتاب کاملشو دیدم و خووندم نمیدونستم سرانجام دخترک کبریت فروش چی شد و رسیدم به دوران بلوغ و احساسات گرایی، اولین کتاب رمان فارسی رو خواهرم خووند برام؛ در واقع برا مامانم خووند و منم با لذت گوش میکردم، بعد از اون تا دو - سه سال راهنمایی عشق رمانای فارسی فهیمه رحیمی بودم و ... خیلی رمانا رو خووندم که گاهی وقتی فقط کورسویی از قصه شون یادم میاد، بدون هیچ اسمی. شما چی دوستان؟ آیا یادتونه اولین کتابایی رو که خووندید؟ اگه ببینیدیشون دوباره میخوونیدشون؟ من آره، خیلی از اون کتابارو بعدا هم خووندم و حتی فیلمشون هم دیدم. هنوز دوستشون دارم. 24 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ واو!!!خیلی از کتابای من نفله شدن بعضیاشم بردن که بردن...ولی همیشه دوس دارم دوباره اونارو بخونم البته بیشتر داستان کوتاه بودن قصه های من و بابام اولین کتابی بود که خوندم بعدش نفله شد ولی برادرم بعدن سه تا جلدشو برام خرید:hapydancsmil:تنها کتابی که همیشه میتونه به من لبخند بده. اولین رمانم یه خونواده بودن که مادرشون میمیره بعدپدرشون ازدواج میکنه فک کنم اسمش سارا بود توکایی در قفس هفت سفر سندباد بحری-روزامتحان ریاضی_دخترک کبریت فروش-من از مریخ میایم-دختری که از ماه امد-پینوکیو-پنجهفته پرواز با بالون... 16 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من یه کتاب دیگه هم یادم اومد، ژاپنی بود رمانه و درباره دختری بود که بعد از انفجار هیروشیما تو بیمارستان بستری بود و منتظر مرگ، کلی درنای کاغذی درست کرد تا بشه هزارتا و نجات پیدا کنه ولی در نهایت مرد. 11 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من هنوز کتاب داستانای دوران بچگیمو دارم ،عاشق کتاب خوندن بودم یه جورایی اوقات فراغتمم با کتاب خمندن پر میشد بچگیا که دخترک کبریت فروش ،شنل قرمزی،آلیس در سرزمین عجایب،دختری از ماه و..... وااااای که چه دورانی بود چه همذات پنداری با شخصیتا میکردم بعدها برباد رفته و ربکا ،غرور و تعصب و جین ایر گاهی هم کتابای تاریخی جای کتابای بچگی و گرفتن،بر باد رفته رو فک کنم 3 دوری خوندم الانم اگه فرصتش بشه بازم میخونم،الان که دیگه فضای مجازی جای همه ی این کتابا رو گرفته،خیلی همت کنم یه ایبوک دان کنم بعد چن وقت بشینم بخونمش قبول دارین ورق زدن کتاب یه حال دیگه ای داره؟ 13 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من یه کتاب دیگه هم یادم اومد، ژاپنی بود رمانه و درباره دختری بود که بعد از انفجار هیروشیما تو بیمارستان بستری بود و منتظر مرگ، کلی درنای کاغذی درست کرد تا بشه هزارتا و نجات پیدا کنه ولی در نهایت مرد. اخی آره ما هم تو دانشگاه برای مبانی نظریمون این درناها رو درست کردیم الهییییییییییییی،عکسشو میزارم اینجا 4 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ اولین کتابمو اول دبستان خوندم با عنوان گل زیبا و پروانه دانا اولین رمانی که خوندم رمان بازگشت به خوشبختی بود که فکر کنم چهارم یا پنجم دبستان خوندمش اولین رمانی هم که اشکمو در آورد رمان غم های زندگی زهره خسروانی بود.یادم اول راهنمایی اونو خوندم , انقده گریه کردم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 دلم میخواد دوباره بخونمش. رمانای عاشقونه خیلی خوندم , که اسمو تعدادشون یادم نیست. 14 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من اولین رومانی که خوندم یادم نمیاد ولی اکثر رومامهایی که میخوندم اونایی بود که مادرم از کتابخونه میگرفت و من هم یواشکی کش میرفتم و میهوند شاید بیشتر از هزار تا رومان خوندم که الان شاید به زور 10 تاش یادم بیاد 11 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من یادمه زمان دبیرستان کتابهای جنایی زیاد میخوندم.. اما رمان هایی که با خوندنشون خیلی لذت بردم:امیلی در نیومون/پسرک روزنامه فروش/دارا و ندار امیلی فک کنم آخر با تدی ازدواج کرد/پسرک روزنامه فروش هم آخر میلیاردر شد 11 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ اولین کتاب رو که خودم نخوندم، بهم عکس هاشو نشون دادند و برام قصه میساختند. من هم در سن 3 سالگی بود توهم میزدم و میرفتم در نقش های کتاب. اولین کتاب رو خوب یادمه، کتاب آبی بزرگ به نام کدو قل قله زن. بعدش کتاب بز زنگوله پا و بعدش ایکیوسان، جدوگر شهر اوز، سارا کورو، هایدی و... اومد. از وقتی عقل پیدا کردم تا حدودی و خودم رمان انتخاب کردم بیشتر سمت رمان های توهمی تخیلی رفتم. البته این رمان هارو یک چیز دیگه هم میگن که چون خانواده رد میشه نمیگم. زیاد تو کار رمان های جدی نیستم. 14 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ آخی یادش بخیر ... وقتی بچه بودم مادرم هر یکشنبه منو و خواهرم رو می برد کتاب فروشی آقای مومنی خدابیامرز و برای هر کدوم یه کتاب می خرید، شنگول و منگول، شنل قرمزی، جک و لوبیای سحرآمیز، حسنی، فلفلی و ... ولی اولین رمانی که خوندم یه رمان کودک به نام عروسک سخنگو بود کلاس دوم ابتدایی بودم و بعدش یه رمان کودک دیگه تیز پا تیز چشم تیز گوش اولین رمان بزرگسالی هم که خوندم دوم راهنمایی بودم اسمش رو یادمه دیوار سنگی 10 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ من اولین رمانی که خوندم غول بزرگ مهربان بود الان میتونم از حفظ بخونمش :دی اخه بیشتر از 10 بار خوندمش خیلی هم طولانی بود واسم خیلی سخت بود اخه تازه خوندن یاد گرفته بودم 10 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ حسنی نگو یه دسته گل! همین الانم میتونم همشو از حفظ برات بخونم! 8 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ اولین داستانی که خوندم یادم نیست...شاید حسنی و کرم ابریشم ...ولی آمادگی که بودیم یه بار فیلم جک و لوبیای سحر آمیزو برامون گذاشتن وسطاش خاموش کردن ویدیو رو گفتن وقت نیست دیگه!! من بدجوری درگیر داستانش شده بودم شب و روز بهش فکر میکردم بعد پیله کردم کتاب داستانش رو بخرن برام بخونن از شانس من هر جا رفتیم کتابش رو نداشتن آرزو به دل موندم که بدونم آخر داستانش چی میشه! 8 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ اولین کتاب داستانام : گربه ی من نازنازیه همش به فکر بازیه. که شعر بود... حسنی... بزک زنگوله پا... هایدی.. که داداشم پاره کرد کتابمو کلی گریه کردم. دخترک کبریت فروش... 8 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ من فک کنم از زمانی که بدنیا اومدم پدر و مامانم برام کتاب میخوندن! و خیلییییییی کتاب داستان داشتم نزدیکِ 50 60 تا بود ولی همشو دادم به خواهرزاده هام!که بعدش خیلی پشیمون شدم دقیقا یادمه 4 سالم بود پدرم برام کتاب سفید برفی و جادوگر شهر اُز رو گرفت واااای چقد خوشحال شدم مامانم همون لحظه واسم خوند! ولی اولین متنی که خوندم روزنامه کیهان بود که در موردِ 22 بهمن نوشته بود! و 7 سالم بود پدرم برای هدیه تولدم 15 تا کتاب داستان خرید ولی اولین رمانایی که خوندم رمانِ شاهزاده و گدا ، جزیره وحشیان ، اولدوز و عروسک سخنگو و قصه های من و بابام بود بعدش که کمی بزرگتر شدم شروع کردم به خوندن کتابای پدرم! مثِ کتابای شریعتی و کتابای فلسفی و.... با اینکه بعضی کلماتاش سخت بود و هیچی نمیفهمیدم ولی دوس داشتم بخونم رفتم اول راهنمایی شروع به خوندنِ رمان کردم البته مامانم میخوند ولی من یواشکی میخوندم! فک کنم اولین رمان عاشقانه هم غریبه آشنا بود بعدش قلب سنگی! و الان خیلی خیلی دلم میخواد دوباره غریبه آشنا رو بخونم (آخه دو جلد بود و من یه جلد خوندم!) اون زمانا به معنای واقعی تنها دنیای من کتاب بود!دلم برای دنیام تنگ شده!!! ولی الان آخرین باری که کتاب خوندم عید بود!!! 9 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ کتاب داستان که زیاد بود و اولیشو یادم نیس... منم کلا هر وقت کسی تو فامیل(بیشتر بچه ها) هوس قصه کنه نگارو صدا میکنه! اونم خودم از خودم یه چیزی سره هم میکنم میگم! اولین رمان واسه ۱۳ سالگی......... گندم, میم مؤدب پور!:icon_pf (34): اصلا نمیدونم چه جوری عاشق کتابای مزخرفش شده بودم!:icon_pf (34): پشت سر هم بقیه کتاباشم خوندم... بعدم کتابهایی مثل دالان بهشت یا کتابای تکین حمزهٔ لو و... تو این مایه خزعبلات! آهان راسی! قبل از اینا, ۱۱-۱۲ سالگی, دونه دونه هری پاترهارم که میومد میخوندم... هر کدوم از هری پاترارو حداقل سه بار خوندم.. به نظرم معرکه ان مخصوصاّ هرچی جلوتر رف... بعد ازاون رمانای فارسی که همرو درو کردم ۱۵ سالگی, موقع امتحان فیزیک, سه چهار روز قبل از امتحان ترم, بر باد رفته رو شروع کردم و جای فیزیک این شاهکارو خوندم.. بعد از اونم بارها خوندمش... دیگه بعده برباد رفته رفتم سراغ نویسندههای بزرگ... آخی چه نوستالژی بازی راه انداختی..:) مرسیییییی تاپیک خوبیه:icon_gol: 10 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ اولین کتابهارو یادم نمیاد ولی درحد همین کتابای عکس دار بود با شعرهای کوتاه ولی اولین رمانی که خوندم مال دوم -سوم ابتدایی بود به اسم پولینا چشم و چراغ کوهپایه به همراه کتاب باخانمان ویکتورمالو با این دوتا دختر یعنی پولینا و پرین هنوز زندگی می کنم اسم دو تا از عروسکام هم پولینا و پرین بود بعد بینوایان خلاصه شده اکثر داستانهای ژول ورن مانند دیوار چین و میشل استروگف داستانهای شاهنامه به زبان ساده عروس مدینا بعدش کم کم افتادم تو خط کتابای جنایی اگاتاکریستی و دافنه دوموریه فهمیه رحیمی و نسرین ثامنی و دانیل استیل هم یه بخشی از دوره نوجونی منو به خود اختصاص دادن درکنار اینها کتابای صادق هدایت و داستانهای کوتاهی چون رسول پرویزی و چن داستان از عزیز نسین اما یکی از کتابایی که کلاس چهارم خوندم کتاب خاطرات حسین فردوست بود که البته گزینیشی می خوندم کتابایی چون بشردوستان ژنده پوش و انهایی که زنده اند و زندگی نامه لنین جزو کتابایی بودن که به دستم رسیدن ولی متاسفانه چن صفحه خوندم و چون نمی فهمیدم ول کردم و دیگه این سه کتاب به دستم نرسیدن کتابایی چون یک ایرانی در قطب شمال افسونگر دریاها هم کتابایی بودن که تو دوره نوجونی منو سالها درگیر خودشون کردن 9 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ اولین کتابی که خوندم یادمه شنگول منگول بود که البته بعد از اینکه آقا گرگه شنگول و منگول رو خورد گریم گرفت و کتاب رو پاره کردم... دومیش هم فکر کنم کدو قلقله زن بود... آخرین رمانی هم که خوندم reckoning بود که نوشته ی Hans Herlin هست که به غیر از 30 صفحه ی آخرش بقیش بسیار آبکی و بی نمک بود که اصلا پیشنهاد نمیکنم بخونیدش... :icon_pf (34): 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ من خیلی کتاب خوندم ولی اسمهاشون یادم نیست الان اکثرا کتابها از قبل تو خونه بود منم میرفتم میخوندم هنوز هم داریمشون یکی از قشنگترین رمانهایی که خوندم سری مجموعه شهر طلاو سرب بود که یه پسر بچه بود وارد یه سرزمینی شده بود که نابود شده بود ولی بقایایی ازش باقی مونده بود که نشون میداد تا آخر تکنولوژی پیشرفت کرده بودند و یک سری نگهبانهایی بودند بچه ها رو میبردند توی یک سرزمین دیگه که توش از درخت و این طبیعت زمینی خبری نبود و ازشون بیگاری میکشیدند... این داستان فکرکنم 2 یا 3 جلد باشه البته کم کمش برمیگرده به 20 سال پیش قدمت کتابه ولی اتفاقاتش هنوز رخ نداده.. این کتاب و خانوادگی دوست داریم از بس قشنگه اولین رمان و توی سال اول راهنمایی خنودم به اسم گلی درشوره زار قشنگ بود بعدش کتابهای فهیمه رحیمی مثل : مرداب . پنجره و.... بعد سری مودب پور که دیگه دبیرستانی بودم خوندم رااهنمایی و آخرهای دبستان که بودم جنایی میخوندم البته ایرانی کتابهای مقدم سینوحه .. بربادرفته ..اسکارلت .. ادامه سینوحه .. یادم نمیاد دیگه آهان توی پائیز کتاب پی پی جوراب بلند رو پیدا کردم خوندمش ..اخه همش بهم میگفتند شبیه اون هستم جدیداً هم کتابهای کودکان شعر و داستانشو میخونم بخاطر بچه های آبجی و داداشم ... کلا کتاب خوبه بخونید.. 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده