ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ این شعر ها را باید گذاشت در ِ کوزه ... و آب شان را خورد ؛ وقتی هنــــــــــوزعرضه ندارند .... تو را عاشق کنند! ------------------- مهران پیرستانی 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ چشم هایم را به بیمارستان می برم نمیدانم چه مرگشان شده !؟؟ هرشب در خواب ، جایشان را خیس میکنند . 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ من که شـــاعر نبودم ... کلمات و واژه هایم کنار هم قرار نمی گرفتند همگی با هم غـریبه بودند . حالا دیگــــر خوب از تو یاد گرفته اند ... با هر غریبه ای خوابیـــدن را!! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ این پنبه ها را از گوش ات در بیار نتـــــــــــرس ؛ گاهی آنچنان این بغض ها میشکنند ... که دیگر صدای قلبی را که شکستی ، به گوش خودم هم نمیرسد! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ با احتیـــــاط بخـــوانید ... . . . این شعـــر لغزنده ست بسکه شاعر سطر به سطر بارید و نوشت. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ باید دهان را مهــر و موم کرد ... وقتی تنها یک حرف میتواند اینهمه فاصله بیاورد یکی را ، به " قربت " ... دیگری را ، به " غربت " ! ----------------- مهران پیرستانی 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ تمام اسپند های دنیا را نذر ِ دوباره دیدن َت ؛ می سوزانم ... تا دودشان در چشم خودم برود و باز هم بهانه ی اشک هایم باشد! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ زمین بوی نا گرفت از بسکه آسمان ... به حال ما گریه کرد! 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۲ "شايد" شـــايد ســرم را از تـــه تراشيـــدم شـايد خـاطرات دسـتانت از ياد گيســـوانم بـــرود! 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۲ نگران نباش پاچه هايم را بالا زده ام تا فرق ميان رعيت و عاشق معلوم نشود 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده