رفتن به مطلب

مـهـران ِ پـيـرسـتـانـي


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آفت گرفته است ...

 

خرمنی که

 

هر روز سرش وعده می دادی .

  • Like 3
  • پاسخ 49
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

گذشت آن روزها ، که حکم "دل" بود و تو حاکم ؛

 

دیر زمانی ست که حکم "خشت" است و دیگر ...

 

بی جهت بالا نخوان که دست ات برایم رو شده لعنتـــی

 

اینبار اسم این بازی " بیـــــــــدل " است .

  • Like 2
ارسال شده در

جوینده ، یابنده است ....

 

دروغی بیش نیست

 

همه جا را بدنبال نخودهای سیاهی که خواسته بودی ؛ گشته ام

 

پیدا نمی شوند.

  • Like 3
ارسال شده در

لعنت به تو و هرچه مثل تو

 

که شعـــــــر سپیدم را ...

 

به خاک سیاه کشاندی لعنتـــــــــــــــــی

  • Like 3
ارسال شده در

آهسته و بی سرو صدا

 

تند تند و پر هیجان ...

 

هرجوری که دلت خواست

 

فدای سرت

 

دیگر چه فرقی می کند !؟؟

 

وقتی هزار بار بند خورده است این چینی ی نازک تنهـــایی من

 

تو فقط بیــــا بانو .

  • Like 3
ارسال شده در

بانو ...

 

تمام واژه هایم را برایت قربانی کرده ام ؛

 

به طواف چشم هایت آمده ام ...

 

بر کعبه ی دل ات دخیل بسته ام

 

حج امسال ام مقبــــــــــول .

  • Like 3
ارسال شده در

حتـــــی رویای تمام نیمه شبهایم

 

شهادت میدهند ...

 

به سجـــــــــده رفتن ام را

 

به پای هـــــــر قنوت ات برای رفتن ...

  • Like 2
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

شاعر اينچنين خودش رو معرفي كرده:

نام:مهــران پیرستانی

 

جنسیت:مرد

 

موجود بی آزاری هستم ...کار می کنم

 

شعر و قصه می خوانم شعر می نویسم و سیگـــــار میکشم

 

و گاهی که دلم برایت تنگ میشود ...تمام خیابانها را با یادت پیاده می روم! !در شعــرهایم خودم را نقد میکنم

 

تا دیگران ...مرا به نسیه نفروشنداما نمی دانم چـــــــــــــــــرا ؟

 

چرا همه گمان میبرند من گرفتار شده ام ؟چرا هرکس از هر برزنی میرسد میگوید :

 

او را ببین که چگونه دلش در بند گیسوان دختری است ؟چرا تا قلمم میچرخد ؛ کسی از دور فریاد بر می اورد :......

 

ای رسوای عاشق ، او کیست که دلت را برده است ؟

 

چرا انسان ها در این خیالند هرکه عاشقانه مینگارد ، عاشق است ؟

 

ای جماعت زود باور پاک دل ؛ با شمایم هان با شما ...من دل در کمند ابروان کسی ندارم ...

 

من عاشقانه بر چشمان کسی خیره نمیشوم ...تنها مینویسم تا بدانم عشق نیز هست ...

 

من عشق را دیر زمانیست ، که گم کرده ام ، شاید از بدو تولد ...

 

و در کوچه پس کوچه های دلم به دنبال این گمگشته میگردم

 

من تا به امروز ، نه عاشق بوده ام و نه ....

 

***** عاشـــــــــــــــــــــق می شــــــــــوم ******

 

تنهـــــــــا ...

 

غمی است در این قلم که اینگونه به تفسیر میرود

 

تنها همین ،و دیگر اینکه ...

 

اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست

 

نه ..... !

 

در دلم انگار جاي هيچ كس نيست آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم

 

ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست حتي نفس هاي مرا از من گرفتند

 

من مرده ام ...در من هواي هيچ كس نيست

 

دنياي مرموزي ست ما بايد بدانيكه هيچ كس اينجا ....

 

من مي روم ...

 

هر چند مي دانم كه ديگر

 

پشت سرم حتي دعاي هيچ كس نيست.

 

 

رشته تحصیلی:English Teaching

  • Like 6
ارسال شده در

"خسته شدم"

هزارسطر نوشتم و خط زدم...

 

بی گمان این ها را هم خط خواهم زد

 

بی فایده است ...

 

حتی به کلمات نمی توان اعتماد کرد...

 

کلماتی که دوست شان می داری

 

خسته شدم..

 

خودتان خط بزنید...

  • Like 6
ارسال شده در

"ببین"

هیچ وقت ...

 

خیاط خوبی نخواهی شد !

 

ببین ...

 

بازهم دلـــم را تنگ كرده ای....

  • Like 7
ارسال شده در

سیــــــــــر شدم ...

 

 

 

بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم .

 

 

 

 

مهران پیرستانی / پنجم تیر نود

  • Like 7
ارسال شده در

[h=2]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/h]

 

به جرم قتل

گناهکار شناخته خواهی شد !!

و ردِ تورا ...

از بوی دهان من شناسایی خواهند کرد

بسکه از تو شعر گفته ام.

( مهران پیرستانی / اردی 91 )

  • Like 4
ارسال شده در

[h=2]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/h]

 

 

وای از شهری ...

که هزار خیابان ِ عاشقی نکرده دارد

و ما ...

هنـــــوز اندر خم ِ یک کوچه ایم

 

( مهران پیرستانی / اردی 91 )

  • Like 3
ارسال شده در

سرد خواهد شد

 

 

 

ســــرد خواهد شد

 

روزها، بی آغوش ِ من

 

بَر تن کن ...

 

دروغ هایی را که بافــتی !!

  • Like 5
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

خوب می دانم ....

شب عروسی ات هردومان گرفتاریم ....

تو ....

 

قند ت را می سابی .....

 

و من ....

 

کشک ام را

 

 

 

 

.

 

 

مهران پیرستانی / سوم دی ماه هشتاد و نه

  • Like 4
ارسال شده در

شیرین نمیشود ...

 

طعم تلخ دروغ هایی که به خوردم داده ای

 

کار از حلوا حلوا کردن گذشته ست

 

مهران پيرستاني / ششم تیر نود

  • Like 3
ارسال شده در

لعنت به تو که جنس ات خراب است

دل چرکین تر می شوم

 

هر بار صابون ات به تن ام می خورد .

 

 

مهران پيرستاني / بیست و هفتم خرداد نود

  • Like 4
ارسال شده در

کمر بسته ام به خودکشی ؛

 

بیخیال هم نمی شوم .

 

هم دست اند با من ...

 

این سیگــــارهای تلخ و آن خاطرات شیرین .

 

 

 

مهران پیرستانی / اول تیرماه نود

  • Like 3
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

این روزها خودم ....

 

اینقــــدر سیگار برای دود کردن دارم

 

تو دیگر کبریت برای آتش زدن روح و روان ام نکش( لعـنتی )....!

  • Like 3
ارسال شده در

سرما خورده ام و ناخوش ...

 

تب و لرز شدید دارم

 

باز هم بدون من زیر باران قدم زدی !؟؟!

 

--------------

مهران پیرستانی

  • Like 3

×
×
  • اضافه کردن...