رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

باغ شکوفه ها که ریخت

 

پر از شکوفه ی خون باغ مهربانی شد

پر از کبوتر پیر

میان باغی بالی شکست و باد گریست

پرنده های اسیر

میان رودی ماه اسیر می خشکید

کبوتری در باد

میان دشتی رودی به ریگزار نشست

میان پنجره هایی زنان تنهایی گرییدند

پرنده های اسیر

میان پنجره هایی سکوت آتش سرد

میان بیشه ی شب

میان دست تو گلخای یاس خشکیدند

و گیسوان تو باد

و چشمهای تو ابر

و دستهای تو باغ

میان باغی

ابری گریست

بادی سوخت

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 54
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آری این هجرت را پایان نیست

 

گفت فریاد زنان

این همه نیست

آسمانی که تو می گویی در خلوت ماست

آسمانی که به ما می گفتند

وه چه بارانی می دانستم

که نمی داند و بیهوده سخن می گوید

گفت فریاد زنان

اینهمه نیست

ما به دیدار آبها آمده ایم

ما به دیدار هزاران و هزاران خورشید

به تماشای بهار

به تماشای بهاری که زمین را به تماشا می خواند

چشمهایش را بست

و در اندیشه ی من زورق سبزی که به آتشها آراسته بود

به زمستان پیوست

لینک به دیدگاه

یاسها منتظرند

 

باد و باران و گیاهی که تویی بر لب جوی

همه از کوچه ها مرا می خوانند

من از این باران ها می دانم خانه ویران خواهد شد

ویران

یاس ها ریخته اند

زیر باران ها در کوچه رها

مثل مرداب بزرگی که در آن نیمه ی شب ها تنها

غوک ها می خوانند

و تو تنها می مانی

تا بدانی که چه ها می گذرد

من از این پنجره واری که سیاهست و بلند

به صدای تو که جاری خواهی شد

که مرا تنها در کوچه رها خواهی کرد

به صدای تو رها می شوم از شاخه ی خویش

زیر باران ها در کوچه سنگی

ویران خواهم شد

زیر این پنجره واری که تماشا گه باد است و گیاهی تاریک

به جهان گذران می نگرم

بادها در گذرند

یاسها منتظرند

جوی گریانی و در بارانها می گذری

تا می مانی و باران غریبی که زمین را

ویران خواهد کرد

آسمانی که به ما می نگریست

ماهتابی که به مه میتابید

همه در تاریکی ها ماندند

همه در باران فریاد زنان می گفتند

یاسها منتظرند

و تو گریان می گفتی : یاسها ریخته اند

باد و باران و تماشای گیاهی که مرا می بیند

من ازین پنجره واری که سیاهست و بلند

به تو فریادزنان می گویم

یاس ها منتظرند

و تو گریانی و در باران ها می گذری

خانه ویران خواهد شد

ویران

و گیاهی که تویی بر لب جوی

ریشه در آب روان خواهد شست

یاسها منتظرند

من همینجا تنها خواهم ماند

لینک به دیدگاه

بادها در گذرند

باید عاشق شد و خواند

باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد می خواند

باید عاشق شد و رفت

چه بیابانهایی در پیش است

رهگذر خسته به شب می نگرد

می گویید:چه بیابانهایی باید رفت

باید از کوچه گریخت

پشت این پنجره ها مردانی می میرند

و زنانی دیگر

به حکایت ها دل می سپرند

پشت دیوار کسی دریاواری بیدار

به زنان می نگریست

چه زنانی که در آرامش رود

باد را می نوشند

و برای تو برای تو باد

آبهایی دیگر در گذرست

باید این ساعت اندیشه کنان می گویم

رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید

و شب و ساعت دیواری و ماه

به تو اندیشه کنان می گویند

باید عاشق شد و ماند

باید این پنجره را بست ونشست

پشت دیوار کسی می گذرد

می خواند

باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند

لینک به دیدگاه

اندوه شیرین

 

صدای تیشه آمد

گفت شیرین

کنار ماهتابی ها به مهتاب

صدای تیشه آمد

ماه تابید

صدای تیشه ی فرهاد آمد

گفت شیرین

کنار لاله ها با لاله ی لال

صدای ناله آمد

لاله نالید

صدا از تیشه ی فرهاد افتاد

صدای گریه ی شیرین

میان باغ تنهایی هزاران لاله از باران فرو می ریخت

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به من سکوت بیاموز

 

مرا به آتش بسپار ای پرنده سرخ

که در کویر صداهای دور می نگری

و در نگاه تو گلهای یاس می خشنکد

سفال خالی گلدان ماه را بشکن

مرا بسوزان ای بانگ روشن ای خورشید

مرا به دوزخ بسپار

باد را بگذار

که در کویر صداهای دور بگریزد

مرا به آتش بسپار ای برهنه ی تک

مرا به خوشه ی زرین بادهای هراسان که در خزان شعله ور مرگ رها شده اند

بپیوند

در آن هیاهوی سبز

سفال آبی گلدان همیشه خالی ماند

مرا به دریا بسپار ای هیاهوی سبز

سفال خالی خاموشی از تو می شکند

و ابر خسته ی مرداب را

که در همیشگی آبها رها شده است

به صخره می راند

در آن هیاهو ی نیلی پرنده می خواند

و روشنایی فریاد صخره در همه ی افتاب می تازد

مرا بباران ای جام روشن ای باران

که در کویر صداهای دور می باری

و در نگاه تو گلهای یاس می رویند

به من رمیدگی ماه نیمه روشن را

در آبهای خلیج

و ساقه های گیاهان و نخلهای بلندی که شط شعله ور از ماه خفته می طلبد

به من شکفتن و باریدن و سپید شدن

به من زمستان بودن میان گلدانها

به من سکوت بیاموز

ای برهنه ی تک و آبهای زمین

درون بستر شط

به سوی باغ خلیج

که در هیاهوی سبز بهار پنهانست

همیشه می رانند

لینک به دیدگاه

لحظه یی در بهار

 

لحظه یی در بهار

کوچه ها سرخ می شوند

زمان

نیلگونست

باد

مثل اندوهی

از تماشای رود می اید

لحظه یی با تو

ای پرنده ی سبز

ای تماشای ساحرانه ی آب

لحظه یی با تو

از تو می گویم

به تماشای این غروب

که دشت

مثل دنیای خفتگان زیباست

که زمان نیلگونه می بارد

به تماشای این پرنده ی سبز

به تماشای این بهار بیا

با تو ای لحظه وار

ای همه ی تاریکی و فراموشی

با تو در باران

به تماشای رود می گذریم

لحظه یی در بهار

می دانم

لحظه یی در بهار می میرم

لینک به دیدگاه

چهره ی دو

 

 

پشت حصیر پنجره دیوار روبرو تنهاست

پشت حصیر پنجره دیوار روبرو زندانی ست

دیوار زندانی فریاد می زند

آه ای حصارهای حصیری

ای کودکان خواب آلود

من کودکانه برمی خیزم

می بینم

گلدانهای پر گل

گلهای نارنجی

در سایه خواب می بینند

پشت حصیر پنجره

من خاموشم

خاموش

مادرم نمازش را خوانده ست

دیورا روشنست

این حصار حصیری

طومار شعر طولانی را بر می چیند

من سیگاری بر لب

مادرم را می بینم که بر می گردد

می خندد

چادرش رابر کمر می بندد

ماهی ها در حوض

نزدیک فواره

نان ریزه ی ستاره هایش را می بینند

و دعایش می کنند

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

من از پریشانی ها سخن نمی گویم

 

من از پریشانی ها

سخن نمی گویم

بزرگ بودن رود از پرنده یی ست که با نای سبز خونین می خواند

بزرگ بودن رود از نبودنست

به دریا نشستن است

و رازی نگفتن است

نه گفتن

من از پریشانی ها سخن چگونه بگویم؟

لینک به دیدگاه

تو از تبار بهاری

 

تو عاشقانه ترین نام

و جاودانه ترین یادی

تو از تبار بهاری تو باز می گردی

تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین

تو جاودانه ترینی

برای آنکه نمی داند

برای آنکه نمی خواهد

برای آنکه نمی داند و نمی خواهد

تو بی نشانه ترین باش

ای یگانه ترین

لینک به دیدگاه

قلب تو پناه

مهر پاک منست

وین سینه پناه مهربانی تو

ای شاخه ی سبز مهر خسته مباد

گلهای سپید شدمانی تو

از بوی بنفشگان گیسوی تو

پرواز

پرستوان سرکش یاد

پروای شکیب آهوان گریز

سرشاری تاک و میگساری باد

تو آینه ی سپید بخت منی

مهر تو گواه بختیاری من

ای بی تو یگانه غمگساری من

با یاد منی و یادگار منی

افسانه مهری ای به یاد تو یاد

ای سینه پناه جاودان تو باد

لینک به دیدگاه

ن گیاهی ریشه در خویشم

من سکون آبشاران بلورین زمستانم

من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم

من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم

مهر دوزختاب

افسونسوز شبکوشم

مرغ زرین بال دریا راز مهتابم

چشمه سار نیلی خوابم

چنگ خشم آهنگ پاییزم

بانگ پنهان خیز توفانم

بام بیدار گل انگیزم

سایه سروم که می بالد

نای چوپانم که می نالد

آهوی دشتم که می پوید

من گیاهی ریشه در خویشم که در

خورشید می روید

لینک به دیدگاه

تنها انسان گریان نیست

من دیده ام پرندگان را

من برگ و باد و باران را

گریان دیده ام

تنها انسان گریان نیست

تنها انسان نیست که می سراید

من سرودها از سنگ

نغمه ها از گیاهان شنیده ام

من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ

تنها انسان سرود خوان نیست

تنها انسان نیست که دوست می دارد

دریا و بادبان

خورشید و کشتزاران یکسر

عاشقانند

تنها انسان تنهایی بزرگست

انسان مرگ رای

اندیشه های مرگش ویرانگر

لینک به دیدگاه

چشمهای تو گلهای یادند

در زمستان خاموش بیداد

وه چه تاریک و افسانه زادند

خون نیلوفران بهارند

با رگ شاخساران بی برگ

چشمه سارند و آیینه

وارند

آن شکوه گریزان اندوه

ای دو چشم هراسان شمایید

در زمستان خاموش بیداد

یاد را برترین پادشایید

لینک به دیدگاه

بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم

پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند

بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها

شما بیهوده می گویید و ما

بیهوده می روییم

بهار اینجاست ما فریاد می کردیم

بر شاخ صنوبرها

هنوز از برگهای برگ

دریایی است

می خواندند پیچک ها : چه می گویید؟

چه دریایی

شما دیگر نمی خوانید

ما دیگر نمی روییم

بهار بودی ای باد ترا با جان ما پیوند

بهار از باغ ما رفتست

ما افسانه می گوییم

لینک به دیدگاه

بر این سبز خاموش افسانه وش

بر این نیل پیچان فریادگر

سرشک ار فشانم روا باد و باد

به یاد من افسانه ی سخت سر

گل افشانده گویی به دامان رود

جهان آفرین با نخستین بهار

و با ز آسمان آوریده فراز

بهشتی به آغوش دریا کنار

لینک به دیدگاه

با غباری که از گذار تو ریخت

روی گلبوته های همهمه گرد

نثل دریای موج زن بشکست

بوسه با صخره های نیلوفر

در پس جاده های خم در خم

نقشی ارمانده ور

نمانده به جای

دیرگاهیست بسته راه نظر

این غبار عبوس رهفرسای

موج خاکستریم به دیده نشاند

این بلند خموش میانیی

وان غبارم که ریخت بر رخ زرد

همچنان گرم دیده فرسایی

لینک به دیدگاه

گل انگیز شب بین و شبزاد گل

درون سایه پرورد و آذر برون

نتابیده تابیده اش خشم مهر

به گیسوی بیتاب شب بازگون

برانگیخته برقش از چشم سرخ

شهابست و

تاراب و نازنده باد

فروبیخته عطر و سایه بهم

فسون دد و جادوی شبنهاد

ره آورد سحرست و مهر آفرین

گل باد ریزنده بر رودها

پری وار رودست و پیچنده ابر

به بازوی یا زنده ی عود ها

لینک به دیدگاه

بی تو خاکسترم

بی تو ای دوست

بی تو تنها و خاموش

مهری افسرده را بسترم

بی تو در آسمان اخترانند

دیدگان شررخیز دیوان

بی تو

نیلوفران آذرانند

بی تو خاکسترم

بی تو ای دوست

بی تو این چشمه سار شب آرام

چشم گریزنده ی آهوانست

بی تو این دشت سرشار

دوزخ جاودانست

بی تو مهتاب تنهای دشتم

بی تو خورشید سرد غروبم

بی تو نام و بی سرگذشتم

بی تو خاکسترم

بی تو ای

دوست

بی تو این خانه تاریک و تنهاست

بی تو ای دوست

خفته بر لب سخنهاست

بی تو خاکسترم

بی تو

ای دوست

لینک به دیدگاه

من چگونه ستایش کنم

آن چشمه را که نیست ؟

من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟

من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟

من چگونه بخوانم سرود فتح

من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان

زیباترین بهار در این شهر

زیباترین خزانست

من چگونه بر این سنگفرش سخت

با چه گونه گیاهی نظر کنم

با چگونه رفیقی سفر کنم

من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟

من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟

پرنده ها به تماشای بادها رفتند

شکوفه ها به تماشای آبهای سپید

زمین عریان مانده ست و باغهای گمان

و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...