آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۱ امروزم گذشت و شب اومد بازم بحرفم گوش نداد 5 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۱ امروز من به زحمت تونستم بعد از مدتها گامی در راستای فارق التحصیلی بردارم :hapydancsmil: 6 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۱ امشب واقعا حالم خوب نیست . سرم سنگینه و مغزم درگیر . کاش زودتر خواب به چشمام بیان 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ امروزم گذشت و شب اومد بازم بحرفم گوش نداد میگم نکنه میخوای سورپرایزم کنی !!!! نکنه میخوای همه چی رو عوض کنی !!!! میدنی از انتظار متنفرم یکم عجله کن لطفا 4 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ امشب یه حرکت نافرم از کسی دیدم که خیلی بهش امید داشتم و این کار رو کرد چون فکر میکرد خیلی زرنگه ... اولش که فهمیدم دست و پام لرزید و ضعف گرفت منو ولی بعد خودمو قانع کردم ... هرچند حق را به اون میدم / چند ماهی میشه هیچ برخوردی باهاش ندارم ... ولی دل شکستن مسئله ایی نیست که به سادگی ازش رد بشیم. من ازش گذشتم امیدوارم خدا هم ببخشتش / الان یک آرامش نسبی دارم 3 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ امشب خیلی خوبم. عکس دیشب. رفتم دفتر مرکزی شرکتمون احتمالاً 2-3 تا از 8 ماه حقوق عقب افتاده مون رو میدن. یه ذره این قسطای لعنتی رو میدم روانم راحت میشه. کلی استرس داشتم. بعد کلی از بچه ها رو دیدم، همکارا و کارگرای شرکتمون. چقدر با صفان به خدا این روستایی ها. بنده خدا ها با شصت سال سن اولین بار بود میومدن تهران. چقدر گرم و صمیمی. ولش کن حرف زیاده. خلاصه معاونت فنی شرکتمون رو دیدم گفت یه پروژه کرج داریم که ایشالا تا چند وقت دیگه راه میوفته و حتماً از شما اونجا استفاده میکنیم. 5 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ امشب به جای قصه ... بگذار برایت ترانه ای بخوانم از آدمکی برفی که در حسرتت آب شد و تو چشم هایش را ! به آستین پیراهنت دوختی...! 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ امروز از وقتی بیدار شدم همش توی آب بودم تا 5 ظهر! من نمیدونم تو این سه ساعتی که استخر بودیم مامانم اینا خسته نشدن واقعا! یا اینکه من واقعا بُنیه ام ضعیفه!!! بعدش همش پای نت بودم! و البته اون وسطا که حوصلم از نت سر میرفت واسه پایان نامه ام کار میکردم!!! با این حال روزه خوبی بود به امیده روزایی بهتر ازین و هدف مند تر از امروزو روزای قبل! خدایا ازت ممنونم 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ معمولا ادم بدخوابی هستم کلا. و الان هم بد مدل خوابی دارم.معمولا تا نزدیکهای 6 صبح بیدارم و تا 2 بعد از ظهر میخوابم.ولی چون 2 روز کم خوابی داشتم .دیشب ساعت 2 شبح خوابیدم و وقتی بیدار شدم صدای اذان مغرب را شنیدم .حدودای 5:30 بود.امشب نمیدونم چطوری خوابم میبره.یکم (می) زدم که شاید خوابم ببره. 3 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ یک زمانی امضای این بالایی " بالای 23 سال که باشی.با دیدن اینها احساساتی میشی !!!!! " شامل حال بنده نمیشد، الان میشه ولی همشو یادم نیست تف تو روحت 24 ســـــال و من هیچ از این زندگی نفهمیدم؛ ندیدم! 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ بعضی شبا اصلا دلت نمیخواد صبح فرداشو ببینی ! امشب از اون شباست .... خسته ام از آدمای اطرافم که زبونشون یه چیز میگه رفتارشون یه چیز دیگه ! دِ آخه لامصب ..... مگه بچه گیر آوردی؟؟؟ ببند دهنتو تا خودم دست به کار نشدم !! 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ امشب شب دلگیریه غصه ی آدام یه روز منو از پا درمیاره. 5 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ امشب دلم بدجووووووووور کربلا می خواد خداااااااااااااااا جونم!!!!!!! دلم یه گریه ی حسابی می خواد!:sad0: 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ امشبم گذشت باز به حرفم گوش ندادی دیگه دارم کم میارم ، به هر کی دوستش داری ، التماست میکنم درستش کن 3 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ امشب باید 3 فصلو بخونم خستم ؛ غمگینم؛ تنهام؛ مهمون داریم ؛ دنبال بهونه میگردم برم بخوابم 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ امروزم گذشت و شب اومد و من همچنان ..... نمیخوای کاری بکنی ؟ 6 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ امشب باید 3 فصلو بخونم خستم ؛ غمگینم؛ تنهام؛ مهمون داریم ؛ دنبال بهونه میگردم برم بخوابم یه روز میرسه حسرت همین روزا رو میخوری مثل الانِ من. یعنی یه شبایی میشد تو امتحانا. تو دو روز سه تا امتحان. کلاً ایام امتحانات با دوپینگ بیدار میموندیم. پیش خودم میگفتم مگه از این بدترم میشه؟! ولی الان انقدر دوس دارم اون لحظه هارو تجربه کنم 8 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ ریلکس ریلکسم ... تو اوج تنهایی ها و یه جور احساس سبکی خاصی میکنم امشب یه نگا بنداز توی شب چراغا روشنن توی شهر / همه چی قشنگه اما از این بالا مث بارون و زیر چتر پ.ن: هرچند فردا امتحان دارم و هیچی هم بلد نیستم ... اصلا چرا من واسه امتحان استرس ندارم؟ و یا چرا مثل بقیه خودم رو به آب و آتیش نمیزنم؟ هووم؟ / واسم سواله 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده