alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امشب همه بیدارن دارن ستاره میشمارن:dancegirl2: می خوان غم های دنیا رو به دست قصه بسپارن یکی ساز می زنه یکی آوازه می خون ... عروسی شاهونه داریم گل یکی یکدونه داریم خب امروز تا الان: درس/ حدود یه ساعت کتاب غیر درسی/نواندیشان/بیخیال کار.. 7 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امروز تا الان فقط سوتی دادم و بلا سرم اومده نصف تنم کبود و نمی تونم راه برم الان که شب شده فقط احساس خستگی می کنم امشب خیلی خستم خیلی 7 لینک به دیدگاه
Farhad.Jonobi 2552 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امشب خیلی خستم.جسمی نه روحی و فکری از صب رفتم ابادان با ماشین کار کردم بخاطر شهریه دانشگاه.نمیدونم تا کی میکشم این وضعیتو ...:imoksmiley: 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امروز تولد بهترین دوست زندگیم بود.....اگرچه ازم دوره ولی خیلی دوسش دارم..... دوستی که با MS داره زندگی میکنه....یادش بخیر تو مدرسه همه فکر می کردن ورد میخونه که معلما ازش درس نمی پرسن اما فقط من و معلما می دونستیم که اون نباید استرس داشته باشه ..... با این وجود از شدت استرس موقع درس پرسیدن ها می لرزید.....راحله ، راحله تو حیفی ..... نباید MS می گرفتی 15 لینک به دیدگاه
Farhad.Jonobi 2552 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ راحله :icon_gol::icon_gol: 10 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امشب هم مثل هرشب بهترین رفیقم گوش دادن به موزیکه, جسما خیلی خسته هستم و بعد از مدت هاست که تو این ساعت ها خوابم میاد! دنبال یه چیزی هستم که منو به فکر کردن وادار کنه, قدیما شبامون رو با تاپیکای سنگین پر میکردیم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 8 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امشب،امشب، امشب مثه هر شب مموتی اومد به خوابم امشب مثه هر شب خواب ديدم كه روي آبم ميون آسمون خرمالو بود واسه پرواز عشق تا افق خرمالو بود تو قلب آب هاي سبزو آبي جنوبي جزيره تا ابد خرمالو بود. :hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ امشب خیلی خندیدم... امیدوارم فردا گریه نشه!(آخه تجربه ثابت کرده!) عاشق نقد کردن مامان اینام موقعی نکست پرشین استار رو میبینن. بنده های خدا هرکاری میکنن تا ما شاد باشیم. خدایا بذار بازم شاد باشم 9 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ یک روز کاملا هنری.....خرید در راسته چرم فروشا....رفتن به جلسه گفتگوی هنری یک رهبر اپرا...کلاس چرم و درست کردن اولین کار هنری بعد از مدتها:hapydancsmil: درس هم که تعطیل:icon_pf (34): 10 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ لنگ ظهر رو با سر سنگینی مسکنهای دیشب بیدار شدم... بد اخلاق بودم...هیچکس خونه نبوود... بعد ظهر با آزار خواهرم و دوستش ادامه دادم...سعی کردم تا حدی که میتونم بزنم تو سرشون که شما معمار نیستید...بعدشم با عذاب وجدان(به خاطر این که اذیتشون کردم) اسکیس زدم براشون و به راه راست هدایتشون کردم...:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بعد ظهر از میزان بداخلاقیم کم شد... دیگه غروب فهمیدم گرسنم شده و از دیروز فراموش کردم غذا بخورم...... بعدشم یه ذره حرفای خوب خوب زدم....:دی الانم تو اتاقم نشستم با لپ تاپم سر و کله میزنم...خیلی فنش صدا میده... خواهرم هم از رو تختش زل زده بهم...هر چند دقیقه یه بار میگه..."جوجه...جوجه"" هدا جوجه."...پاشو چراغو خاموش کنیم بخوابیم... کار مفیدی نداشتم.... 14 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ اما امروز: درس/ مطالعه غیر درسی/ کار بی کار/ نو اندیشان(البته مابین لود شدن صفحات یه چرتی میزنم 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ امروز با آرامش گذشت مخالف روز قبل .... همه چی آرومه...منم و سکوت و تاریکی خونه و بقیه که خوابن .... 7 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ امشب دوستم بهم گفت که عروس شده...:girl_angel: خیلی خوشحالم کرد...:hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ امروز بازم بچه بوقلمون اومد بالا... خود بوقلمونشم یه روز زود اومد خونه به بچش برسه بعد بچش اومد بالا نهار... اعصابمو بهم میریزه. اینام اسم خودشون رو میذارن مادر واقعاً؟ مهدکودک باز کنم فکر کنم خیلی موفق بشم! با اعصاب خوردی نهار خوردم و بعدشم رفتم باز خوابیدم... عصرم ام بی سی2 نگاه کردم و بعدش کلی استرس جاوید رو داشتم که گوشیشو برنمیداشت... خلاصه روز مذخرفی بود! امشب باز یکم با جاوید حرف زدم بهتر شدم اما تا دوره همین آش و همین کاسست! کاش از تهران نمی اومدم... واقعاً کسی که 1 ساعت سر کار بوده باشه دیگه بیکاری براش سخته!دارم رسماً دیوانه میشم... 11 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ یه لب تاب جدید میخواستم بگیرم قیمتش 1300 بود ... بعد شد 1400 بعد 1600 امروز دیدم یه سایتی زده 1630 ... نسبت به بقیه ی جاها هم بهتر بود آپدیت قیمتش هم مال 2 هفته پیش بود زنگ زدم بهشون میگم موجود دارید؟ میگه آره میگم چنده ؟ میگه 1720 میگم پس تو سایت که یه چیز دیگه نوشتید! میگه آهان .... اون اصلا یه کانفیگ دیگشه .... الان اون 2000 تومن شده که تمام هم کردیم ... اینی که داریم کانفیگش اینه ..... (یه چیز داغون :icon_razz:) خداییش یعنی چی؟ این بازاریا دیگه یه نه شرف سرشون میشه و نه آبرو دلار رو از بانک مرکزی میگیرن میرن جنس وارد میکنن بعد که میخوان بفروشن میگن دلار آزاد 1900ه خداییش چقدر این ملت پول پرست و سود جو ان؟ یکی دیگه داره از ما میدزده .... ما هم افتادیم به جون خودمون و از جیب همدیگه میخوایم کش بریم (یه عده هم که از همه طرف میدزدن) ............................... .......... 11 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ حال من رو امشب فامیلم توی پروفایلم میخونه....... 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ امشب خیلی خوابم میاد اما نمیخوام بخوابم حال من هم آهنگ پروفایلمه که الرومن خونده هوا خیلی سرده و کولاکه، گاها بلند میشم پنجره رو باز میکنم ببینم برف میباره یا نه ناخودآگاه یاد شعر اخوان میوفتم دو دشمن در كمين ماست ، دايم دو دشمن مي دهد ما را شكنجه برون: سرما، درون: اين آتش جوع كه بر اركان ما افكنده پنجه و اينك سومين دشمن كه ناگاه برون جست از كمين و حمله ور گشت سلاح آتشين ... بي رحم ... بي رحم نه پاي رفتن و ني جاي برگشت بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست كه اين خون ، خون فرزندان صحراست درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ، دويم آسيمه سر بر برف چون باد وليكن عزت آزادگي را نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد 8 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ دیشب نتونستم بخوابم. پایین تر از کمرم یه چیزی در اومده که حتی نمیذاره عین آدم بشینم. احتمالا تا شب های آتی هم همین مشکل رو خواهیم داشت. پر از دردم. پ.ن1: میترسم این بیماری به مغزم برسه. پ.ن2: حس میکنم از مغز فاسدم به پشتم رسیده. 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ دیشب به میمنت خونه تکونی با کمر درد خوابیدم .. از ظهرهم که بیدار شدم پاهام درد میکنه.... یه ذره اعصاب هم ندارم یه سه ساعتی هم رفتم خرید و راه رفتم.... با سه من عسل هم قابل خوردن نیستم....رفتم تو سکوت 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده