Jafar Alishah 6341 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۱ امشب اعصابم حسابی داغون بود - الان یکمی آروم تر شدم هم تیم جوانان باخت - هم تیم فوتسال گرونی و شرایط هم آدمو همش میبره به فکر که آخرش میخواهیم به چی برسیم با این وضعیت کسایی که تورم احساس نمیکنن - هی میگن تحریم اثر نداره 6 لینک به دیدگاه
نسترن 2411 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۱ امشب اعصابم حسابی داغون بود - الان یکمی آروم تر شدم هم تیم جوانان باخت - هم تیم فوتسال گرونی و شرایط هم آدمو همش میبره به فکر که آخرش میخواهیم به چی برسیم با این وضعیت کسایی که تورم احساس نمیکنن - هی میگن تحریم اثر نداره شما خودشو ناراحت نکن 3 لینک به دیدگاه
vahid88 9651 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۱ امشب هم مثل دیشب داغون و غمگینم آنقدر که نتونستم با آبجی گلم حرف بزنم و حالش رو بپرسم ولی نه امشب بدتر از دیروزم نمی دونم چرا نمی تونم باهاش حرف بزنم مج دستم هم قوزبالاقوز شده بد جور داره غذابم میده چرا ؟چرا؟؟ .............. کی می خواد تموم بشه این دردهای نا تموم من دوستای گلم ببخشید اگه ناراحتتون میکنم اینجا تنها جایی هست که می تونم حرفهام و بزنم و کمی آروم بشم 11 لینک به دیدگاه
سما1 395 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب باز منم و این زندگی لعنتی و تمام حسرت ها و ارزوهای برباد رفته من.....آه ........ کاش می شد زندگی نکرد......کاش می شد نیست شد....... 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب پَرهامو بَستن و گفتن : بـــِـپَـــــــــــــــر!!! با سر خوردم زمین!! غرورم شکست ... اعتمادم خُرد شد ... و شیشه نفرت و کینه شکست و تموم وجودمو پُر کرد !! ازم دوری کنید که خشمم غیرقابل کنترلـــــه !!! باید کجا میپریدم که نپریدم و باهام این کارو کردی؟؟ چرا نمیزاری پیشرفت کنم؟؟ چرا اعتماد به نفسمو ازم میگیری؟؟؟ چرا .... ؟؟؟؟!!!!! 9 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب از اون شباس که تو عمرم فقط 3 بار تجربه کردم . امشب شد 4 رومی پلکامو میزارم رو هم فقط اشک میاد . 10 لینک به دیدگاه
نسترن 2411 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب از اون شباست که هی خاطرات دوران دانشجوییم به یادم میاد و از ته دل آه میکشم کاش اون روزا هیچ وقت تموم نمیشد کاش هیچ وقت با مشکلات زندگی روبرو نمی شدم 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب بازم به روی خودم نمی یارم ... بازم سعی می کنم آروم باشم ... تحملش برام سخته ... ولی مجبورم ... ولی به نفعمه ... ولی تنها راهه ممکنه ... ولی ... باید عاقل باشم ... 7 لینک به دیدگاه
نسترن 2411 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ چرا امشب اینقدر همه غمگینن؟ دلم گرفت 7 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ امشب منم حال خوشی نداشتم دچار یه سکون و سکوت شده بودم گفتم بیام انجمن شاید بهتر شدم ... 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۱ امشب هم خستم...برم خاطره ی شبانم رو بنویسم و یه کم کتاب بخونم و برم زیر پتوی گلبافتم... 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ اوووووووووف بوی این عطره داره منو از خود بی خود می کنه...:girl_angel: از توی lord and Taylor رد شدم یکی از عطرهاش رو روی مچ دستم تست کردم...من که عطر وحشتناک حساسیت دارم نمی دونم چرا این ریسک رو کردم.... اووووووووووووف چی بووووووووود عطر گل مریم.... عالیه...هنوز بوش هست :icon_gol::icon_gol: همکارام گفتن برو ببین چنده...رفتم دیدم...125 دلار بود...من و اِریکا اینجوری شدیم 9 لینک به دیدگاه
archshaden 1168 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ امشب از ته دلم از خدا خواستم تمومش کنه. این ارامش لعنتیم به زندگی من برگرده. کاش همه یه ذره ام به فکر من بودن. 9 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ خندم میگیره. امروز تشریف بردیم همایش سرویسهای بهداشتی من فقط نمیدونم اینهمه معاون و مدیرو اینا اونجا چه میکردن اول که رفتیم خیلی مهندسانه نشستیمو گوش میدادیم به حرفها که همه خسته بودن. خودم خوابم برد بچه ها عکس انداختن حالا بماند.. بعد از نهار گفتیم عکس بندازیم یه عالمههههههههههههه عکس انداختیم میخواستم با ساناز دوستم یه عکس 2 نفره بندازیم بچه ها نذاشتن همشون تو همه ی عکسا بودن. خلاصه کلی بهمون تذکر دادن و اخرم اومدن بهمون مدرک دادن خیلی خووووووووووووووووووووووش گذشت کلی خندیدیم فقط کیف پ.لم گم شد 9 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ امشب معلوم هست حواسم کجاااااااست؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ امروز سره کار به معنای واقعی یه تیمارستان بود...یه زن دیونه 45 دقیقه رو روان من داشت بادکنک می ترکوند....دو سه ساعت اول واقعاً بریدم.... نمی دونم چه جوری 7ساعت رو تونستم جمع کنم... :| امشب دیگه مغزم تو دهنمه... به معنای واقعی درک کردم وقتی می گن فشار عصبی بد تر از فشار جسمیه یعنی چی :| 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ امشب .......... شب تولدمـــه بارون میاد .... آرومم ... همه چی تاحالا خوب بوده 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده