Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 18 شهریور، 2012 دیگر هیچ چیز / سابق تر از نبود ِ تو نیست ... تو نیستی که برای اشک هایم /پدری کنی ... و من به تمام ِ باران که جاده را در طول می کشد حسادت دارم کودکی بفرست پنج ساله ............ تا در تمام ِ یواشکی های / قایم شده از آغوش ِ تو به او بگویم : غمگــــــــــــــــــــــــینم مثل ِ از چشم ِ کسی افتادن ...... پنج ساله ها ، راز دار ترین ، ندار های عالمند که با هیچ وعده ای .... درد های تو را به چشم بستگی های دنیا /جولان نمی دهند ...... 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 مــن، دهقــان فــداکــاری شــده ام کــه تمــام وجــودش را بــه آتــش کشیــده، روبــرویــت و تــو، قطــاری کــه چشــم دیــدن مــرا نــدارد . . . هومن شریفی 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 دیــوانــه ام! کــم دارم، دو تختــه کــه زیــر ســر تــو بگــذارم! مــوهــایــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی، تــا مــن گیتــار بــه دســت ِ دیــوانــه ای بــاشــم کــه سمفــونــی خنــده هــایــت را بــه بتهــوون، فخــر بفــروشــم . . . 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2012 نه از آینده هراس دارم نه از مرد ِ خانه ی روبرویمان که کرواتش را با رنگ گل ِ گلدان هایت تنظیم میکند ... تنها هراس من از شعر هایم است ... ... وقتی بار ها گفته ای : دوستشان داری 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2012 از خودم چه پنهان تا لب های تو هست / به خود خوری نمی رسم می خواهد تهش چه باشد ؟؟ فوقش دراکولایی باشی که در دستهایم / پری می شوی اشکالی ندارد این روز ها / آنقدر از تو جا مانده ام که خونم را هم بخوری / سیر نمی شوم 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2012 بعد از اينكه لب هايم را / با واقع بيني ِ تمام بوسيدي ، پشتم بايست برايم از جاي خنجر ها بگو ، از زخم هايي كه با روي باز به پشت ِ بسته ام زدند من در اين بدبيني ِ مفرط در هجوم اين همه حرف كه با اول شخص ِ مفرد ِ من شروع مي شود و سوم شخص هاي جمع را روي سينه ام مينشاند/ تنها به حرف هاي تو اعتماد دارم نمكدان ها را كه از زخم هايم بيرون كشيدي / چمدان را بياور تمام ِ گريه هايم را در گوشه اي بگذار ... عكس هاي خوش خندگي هايم را بسوزان مرا به دندان بگير و از اين شهر شب خورده ببر ... مرا به سرزميني ببر / كه قاصدك هايش وطن فروش نباشند دلم يك گريه ي سير مي خواهد / بي آنكه خبرش دست به دستشان شود تنها تو را دارم در سرزميني كه موريانه هايش آنقدر عرضه ندارند كه خاطراتم را با انسان ها بجوند... تنها تو را دارم كه بيشتر از من / از زخم هاي ازپشت خورده ام خبر داري مرا به دندان بگير ... قدر تمام نرفته هايم مرا ببر ... جاده ... تنها نفرين شده ايست كه ارث پدرش را از بي كسي هايمان طلبكار نيست ... 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2012 الف: كاش ميشد همه از درونشون با هم حرف بزنند ب: نه نه نه اصلا الف : مي ترسي لو بري ؟ ب : نه فقط مي ترسم آدما اعتماد به نفس شنيدن فحش هاي واقعي رو نداشته باشند الف : آدما مي تونند با هم خوش باشند ب : آره ... تا وقتي بتونن خيالشون از پنهون موندن حس هاشون نسبت به هم راحت باشه الف : تو از باور اين همه فاصله چي نصيبت ميشه؟ ب: هيچ چي ... من فقط حوصله ي جنگ جهاني سوم رو ندارم ... همين 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2012 به خودی ِ خود خیره می شوم : روانشناسی که از امید دادن ِ واهی می ترسد شاعری که به معصومیت واژه شک کرده است مسافری که به پل های پشت سرش رشوه ی ماندگاری نمی دهد یا یک روانی که در چشم های روانشناس ،قدرت ِ بازیگری اش را امتحان می کند تمام این ها در من رفت و آمد می کنند روزی هیتلر می شوم با سخنرانی های تاثیر گذار .... روزی پیرمردی می شوم که سرش را برای هیچ بیلبوردی بالا نمی آورد آدم ها می آیند و می روند ... در دستی گل و در دستی دیگر گلوله می پرورند و من دیوانه وار عاشق گل یا پوچی هستم که حق انتخابش سهم من است حتی اگر به مرگ منتهی شود 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 30 مهر، 2012 دلت گرفته باشد ... که هی نفهمی ... که هی تو را نفهمند که انقلاب را قدم برنی ... کافه به کافه زیرسیگاری بگیری تفکرت را خالی کنی دلم گرفته است ...نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ... من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد دلم گرفته است که آنچه هستم را دوست دارم و آنچه هستند را میپذیرم و آنچه هستم را نمی فهمند و دنیا هم به رویش نمی آورد این تناقض را پرم از رفت و آمد انسان هایی که گمشده ای دارند و آدم به آدم نشانی اش را میگیرند میدان انقلاب ، سرزمین عجایبم شده . هند فری را به خورد ِ گوشم می دهم و قدم میزنم ... هی میروم ...به چهار راه میخورم ... باز میروم چقدر فرق دارم ..با دستهایی که عاشقانه میگیرند ... با سیگار هایی که مشترک میکشند با حرف هایی که از سر وجود ِ دیگری / در هم میپرند تنهایی ام را بغل کرده ام .. در گودو نشسته ام و دارم خیابان ها را مرور میکنم چقدر سخت است باور اینکه هیچ کس نبوده ای در حالیکه بیلبورد ها پر از عکس توست سخت است خودت باشی وقتی تمام شهر به خنده ی زورکی تو هم راضی اند سخت است فرانسه خوردن در کافه های تکنفره انزوا ، فهمیدنی نیست ... لمس کردنیست دچارش که باشی پوستت را آنقدر کلفت میکند که دست کودک دو ساله ات را از شدت لطافت تشخیص ندهی . . . سخت است از سر ِ کار بیاید و با تمام خستگی تنگ به آغوشت بکشد و تو در آغوش او حتی با خودت غریبگی کنی بفهمی آدم ها گناه نکرده اند که با تو احساس رفاقت میکنند مشکل از درون توست که گاهی حوصله ی خود بودن نداری بر میگردی.... دوباره از فردوسی به انقلاب ... دوباره همان آدم ها را میبینی که تنها صورتشان عوض شده اما همانقدر خسته اند و تکراری در خودت شعر میخوانی که جرات بلند سکوت کردن را نداری در خودت کنار می آیی که جرات بر هم زدن نظم عمومی ِ این رخوت را نداری در خودت میجنگی که باور کنی دنیا میگذرد اما در درونت روی حرفت / مثل سنگ ایستاده ای سخت است باور کنی این نیز میگذرد و از دورن تشویش بگیری این همه گذشت و باز درگیر ِ گذشتنی سخت است باور کنی آدم ها به سادگی با هم دوست میشوند ... و به سادگی روی هم دست بلند میکنند گوشی ات را خاموش میکنی .. میدانی تمام جواب سلام ها را با آن روی شادت خواهی داد که به درونت اصالت ندارد دلت از ... نمیدانم از چه ... ولی گرفته است راه میروی ... راه می آیی دوباره با تمام درد هایت /راه می آیی . هیچ کس خودش را آنقدر باور نکرده / که بداند تو هم نیاز به باور ِ خویشتن داری اگر میخواهی حواست بیشتر از این از خودت / پرت نشود کرایه ات را آماده در دستت نگه دار ... راننده تاکسی ها آنقدر حمیرا گوش داده اند که حوصله ی نشنیدن هایت را ندارند 4
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2012 جای بوسه هایت / از عمق درد می کند نه اینکه میانه ی لب هایمان / برهم خورده باشد نــــــــــــــــــــــه ........ آدم هـــــــــــــــــــــــــــا ، دست در دهانمان برده اند ..... نه خود را بدزد نه من را به کوری بزن ............. من تمام ِ این رود خانه را بر خلاف جهت ِ چشم هایشان / گریه کرده ام تا اثبات شوم ...بی آنکه برایت از دل ِ آنها /دلیل بیاورم 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2012 چه بی گناه در میان ِ اشتباهاتم دست و پا می زنی ... می جنگی مبادا باور کنم / تنها تر از کودکی هایم به زور آینده ایستاده ام ............. من دارم در میان جهان بینی هایم / دست به دست می شوم و تو تمام اتهام را به جان می خری / که بر گردنم نیفتد ........... مرا چه به ثبات ِ آغوش تو ........ وقتی در یاس های فلسفی ام / بی پدر تر از قایقی کاغذی اختیارم را بر / باد داده ام ........... دامنت را بپوش .... بیشتر از تمام از دست رفتگی هایم به خودت / برس ........ اگر روزی از فلسفه جان سالم بدر بردم ......... تمام بی خوابی هایم را با تو شریک می شوم ...... کاش می دانستی .......... هزار ماهی ِ بی گناه ... در تفکرم .... نفس می خواهند ....... و هیچ کس آب و هوایشان را نمی شناسد / تا عوضش کند ....... کاش می شمردی اره هایی که در ذهنم بیشتر از درخت ها روییده اند ... کاش میکشیدی ... یک جغرافیای بی ناحیه را ......... میان دست هایمان .............. که در باور لمس هیچ رد پایی به جز خوش رقصی های ما نیست... کمک کن .......... که در میان این همه بهم ریختگی ِ درون نشسته ام ........ اره / ماهی ها ، برای بریدن دست به دامنت شدن هایم اعلان جنگ نکنند .......... کمک کن .......... زاویه ای بگیر نه آنقدر صمیمی که از کمبود هایم بترسم نه آنقدر ایستاده که قدم به آرزوهایت نرسد زاویه ای بگیر که اگر سقوطی هم در کار بود ........ به آغوشت /بخورد ............ تمام تنم.......... از این نیمه کارگی ها درد می کند ....... از این نیمه های شب در نیمه های من ... بدون ِ تمـــــــــــــــــــــــــــــــام ِ تو 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 10 آبان، 2012 خسته از باور کردن هر آنچه به خوردم داده اند ... دست عروسک خواهرم را میگیرم و به زیر تختم میروم و با او درد دل میکنم ... گاهی از چشم های خود افتادن / از هر سقوطی بد تر است. چای سرد شده ات را بالا بگیر و به این عروسک اعتماد کن .. او بی زبان تر از این حرف هاست که تو را لو دهد!! 3
Fo.Roo.GH 24356 مالک ارسال شده در 15 آبان، 2012 بخوابانم.... بخوابان تمام دغدغه های مرد مستی را که زیر باران از همه سایه ها/ساعت میپرسد............ تو دیر میکنی و جای بازوانت / در فکر فرو میروم......... . . . اگر فهمیدی اشتباه ادیسون را...../به رویش نیاور! بـــــــاران رســـــانــــا نـــــــــــــــــــــیـــــــست! 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 26 اسفند، 2012 [h=5]حرامم کن ..... شبیه گلوله ای / که در تپانچه جان داد ......... قبل از آنکه حرفی برای شلیک / داشته باشد... من به بوی باروت ، بیشتر از عطر ِ فرانسویت احترام میگذارم ... بی آنکه از حقیقت ... انتظار بروز داشته باشم ........ گرامافون را خاموش کن ... خدا مدت هاست نزدیکی ِ رگ ِ گردنت خوابش برده ......................[/h] 2
sam arch 55879 ارسال شده در 6 آذر، 2013 یه شال گردن به زمین افتاده همیشه نشانۀ یک مادر ِ سر به هوا نیست که دست پسرش را در خیابان گهگاهی میگیرد گاهی آدم برفی ها هم خودکشی میکنند... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 6 آذر، 2013 گاهی دوست دارم به خودم بخندم ... اصلا تمام دنیا هم به من بخندد ... تو زیر چشمی نگاه کنی و عصبانی شوی ... و من آرام زیر گوشت بگویم : دلقک ها خارج از ساعت کاری هم خنده دارند 3
sam arch 55879 ارسال شده در 6 آذر، 2013 خواب / میروم کابوس / می آیم لب ِ لیوان / میپرم ... قرص / ته نشین می شوم وقتی تختخوابت از سلول هایت / انفرادی تر است هر روز دو جنسه از خواب میپری وقتی که میدانی هیچ چیز لذت ِ یک صبحانه ی مشترک را ندارد 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 هی رفیق : اگه میدونستی آدما تو شبانه روز چند دقیقه فکر می کنند اصلا نگران این نبودی که در مورد ِ تو چه فکری می کنند... بشین و عصاتو با همون عشقی تمیز کن که یه وسترن هفت تیرش رو تمیز میکنه این پـــــــــا ، درد میکنه واسه هر چی رفتنه ... 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 چه می شود اگر حوالی ساعتی که مسافر خور نیست یک نفر بیاید که هیچوقت نبود و از آسمان آنقدر سیر باشد که پرواز به رخ لاک پشت ها نکشد من نگاهش کنم و پیش خودم بگویم راه گم کرده است ...و او به نشانه ی احترام به حماقتم پول قهوه ای را که خورده ام حساب کند با هم تمام نا کجاها را قدم بزنیم و من از ترس های کودکی ام با او بگویمو او مدال افتخار های روی سینه اش را پنهان کند تا وقتی زیر یک سقف می خوابیم خیال جفتمان از تقسیم ِ عادلانه ی بی کسی تا مبل های مشترک راحت باشد ... 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 لبهايت به جان ديگري ميافتد دردهايت به شب من اين مشروبها بيتو سري را گيج بيكسي نميكنند تو از تمام جمعهاي بيمن تا میتواني لذت ببر من به دراكولايی قناعت كردهام كه از بيكسي تنها خون خودش را ميخورد 1
ارسال های توصیه شده