رفتن به مطلب

هومن شریفی


ارسال های توصیه شده

دیگر هیچ چیز / سابق تر از نبود ِ تو نیست ...

 

تو نیستی که برای اشک هایم /پدری کنی ...

 

و من به تمام ِ باران که جاده را در طول می کشد حسادت دارم

 

کودکی بفرست

 

پنج ساله ............

 

تا در تمام ِ یواشکی های / قایم شده از آغوش ِ تو

 

به او بگویم : غمگــــــــــــــــــــــــینم

 

مثل ِ از چشم ِ کسی افتادن ......

 

پنج ساله ها ، راز دار ترین ، ندار های عالمند

 

که با هیچ وعده ای ....

 

درد های تو را به چشم بستگی های دنیا /جولان نمی دهند ......

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

مــن، دهقــان فــداکــاری شــده ام

 

کــه تمــام وجــودش را

 

بــه آتــش کشیــده، روبــرویــت

 

و تــو، قطــاری کــه

 

چشــم دیــدن مــرا نــدارد . . .

 

هومن شریفی

لینک به دیدگاه

دیــوانــه ام!

کــم دارم،

دو تختــه

کــه زیــر ســر تــو بگــذارم!

مــوهــایــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،

تــا مــن

گیتــار بــه دســت ِ دیــوانــه ای بــاشــم

کــه سمفــونــی خنــده هــایــت را بــه

بتهــوون، فخــر بفــروشــم . . .

 

لینک به دیدگاه

نه از آینده هراس دارم

نه از مرد ِ خانه ی روبرویمان که کرواتش را با رنگ گل ِ گلدان هایت تنظیم میکند ...

 

تنها هراس من از شعر هایم است ...

 

 

... وقتی بار ها گفته ای : دوستشان داری

 

لینک به دیدگاه

از خودم چه پنهان

 

تا لب های تو هست / به خود خوری نمی رسم

 

می خواهد تهش چه باشد ؟؟

 

فوقش دراکولایی باشی که در دستهایم / پری می شوی

 

اشکالی ندارد

 

این روز ها / آنقدر از تو جا مانده ام که

 

خونم را هم بخوری / سیر نمی شوم

لینک به دیدگاه

بعد از اينكه لب هايم را / با واقع بيني ِ تمام بوسيدي ، پشتم بايست

برايم از جاي خنجر ها بگو ، از زخم هايي كه با روي باز به پشت ِ بسته ام زدند

 

من در اين بدبيني ِ مفرط

 

در هجوم اين همه حرف كه با اول شخص ِ مفرد ِ من شروع مي شود

 

و سوم شخص هاي جمع را روي سينه ام مينشاند/ تنها به حرف هاي تو اعتماد دارم

 

نمكدان ها را كه از زخم هايم بيرون كشيدي / چمدان را بياور

 

تمام ِ گريه هايم را در گوشه اي بگذار ... عكس هاي خوش خندگي هايم را بسوزان

 

مرا به دندان بگير و از اين شهر شب خورده ببر ...

 

مرا به سرزميني ببر / كه قاصدك هايش وطن فروش نباشند

 

دلم يك گريه ي سير مي خواهد / بي آنكه خبرش دست به دستشان شود

 

تنها تو را دارم در سرزميني كه موريانه هايش آنقدر عرضه ندارند

 

كه خاطراتم را با انسان ها بجوند...

 

تنها تو را دارم كه بيشتر از من / از زخم هاي ازپشت خورده ام خبر داري

 

مرا به دندان بگير ... قدر تمام نرفته هايم مرا ببر ...

 

جاده ... تنها نفرين شده ايست كه ارث پدرش را از بي كسي هايمان طلبكار نيست ...

لینک به دیدگاه

الف: كاش ميشد همه از درونشون با هم حرف بزنند

 

ب: نه نه نه اصلا

 

الف : مي ترسي لو بري ؟

 

ب : نه فقط مي ترسم آدما اعتماد به نفس شنيدن فحش هاي واقعي رو نداشته باشند

 

الف : آدما مي تونند با هم خوش باشند

 

ب : آره ... تا وقتي بتونن خيالشون از پنهون موندن حس هاشون نسبت به هم راحت باشه

 

الف : تو از باور اين همه فاصله چي نصيبت ميشه؟

 

ب: هيچ چي ... من فقط حوصله ي جنگ جهاني سوم رو ندارم ... همين

لینک به دیدگاه

به خودی ِ خود خیره می شوم :

 

روانشناسی که از امید دادن ِ واهی می ترسد

 

شاعری که به معصومیت واژه شک کرده است

 

مسافری که به پل های پشت سرش رشوه ی ماندگاری نمی دهد

 

یا یک روانی که در چشم های روانشناس ،قدرت ِ بازیگری اش را امتحان می کند

 

تمام این ها در من رفت و آمد می کنند

 

روزی هیتلر می شوم با سخنرانی های تاثیر گذار ....

 

روزی پیرمردی می شوم که سرش را برای هیچ بیلبوردی بالا نمی آورد

 

آدم ها می آیند و می روند ...

 

در دستی گل و در دستی دیگر گلوله می پرورند

 

و من دیوانه وار عاشق گل یا پوچی هستم

 

که حق انتخابش سهم من است حتی اگر به مرگ منتهی شود

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

دلت گرفته باشد ... که هی نفهمی ... که هی تو را نفهمند

 

 

که انقلاب را قدم برنی

 

...

کافه به کافه زیرسیگاری بگیری

 

 

تفکرت را خالی کنی

 

 

 

 

دلم گرفته است ...نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ...

 

 

من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد

 

 

دلم گرفته است که آنچه هستم را دوست دارم و آنچه هستند را میپذیرم

 

 

و آنچه هستم را نمی فهمند و دنیا هم به رویش نمی آورد این تناقض را

 

 

پرم از رفت و آمد انسان هایی که گمشده ای دارند و آدم به آدم نشانی اش را میگیرند

 

 

میدان انقلاب ، سرزمین عجایبم شده . هند فری را به خورد ِ گوشم می دهم

 

 

و قدم میزنم ... هی میروم ...به چهار راه میخورم ... باز میروم

 

 

چقدر فرق دارم ..با دستهایی که عاشقانه میگیرند ...

 

 

با سیگار هایی که مشترک میکشند

 

 

با حرف هایی که از سر وجود ِ دیگری / در هم میپرند

 

 

تنهایی ام را بغل کرده ام .. در گودو نشسته ام و دارم خیابان ها را مرور میکنم

 

 

چقدر سخت است باور اینکه هیچ کس نبوده ای

 

 

در حالیکه بیلبورد ها پر از عکس توست

 

 

سخت است خودت باشی وقتی تمام شهر به خنده ی زورکی تو هم راضی اند

 

 

سخت است فرانسه خوردن در کافه های تکنفره

 

 

انزوا ، فهمیدنی نیست ... لمس کردنیست

 

 

دچارش که باشی پوستت را آنقدر کلفت میکند که

 

 

 

دست کودک دو ساله ات را از شدت لطافت تشخیص ندهی

 

 

.

 

.

 

 

.

 

 

سخت است از سر ِ کار بیاید و با تمام خستگی تنگ به آغوشت بکشد

 

 

و تو در آغوش او حتی با خودت غریبگی کنی

 

 

بفهمی آدم ها گناه نکرده اند که با تو احساس رفاقت میکنند

 

 

مشکل از درون توست که گاهی حوصله ی خود بودن نداری

 

 

بر میگردی....

 

 

دوباره از فردوسی به انقلاب ...

 

 

دوباره همان آدم ها را میبینی که تنها صورتشان عوض شده

 

 

اما همانقدر خسته اند و تکراری

 

 

در خودت شعر میخوانی که جرات بلند سکوت کردن را نداری

 

 

در خودت کنار می آیی که جرات بر هم زدن نظم عمومی ِ این رخوت را نداری

 

 

در خودت میجنگی که باور کنی دنیا میگذرد

 

 

اما در درونت روی حرفت / مثل سنگ ایستاده ای

 

 

سخت است باور کنی این نیز میگذرد

 

 

و از دورن تشویش بگیری این همه گذشت و باز درگیر ِ گذشتنی

 

 

سخت است باور کنی آدم ها به سادگی با هم دوست میشوند ...

 

 

و به سادگی روی هم دست بلند میکنند

 

 

گوشی ات را خاموش میکنی ..

 

 

میدانی تمام جواب سلام ها را با آن روی شادت خواهی داد که

 

 

به درونت اصالت ندارد

 

 

دلت از ... نمیدانم از چه ... ولی گرفته است

 

 

راه میروی ... راه می آیی

 

 

دوباره با تمام درد هایت /راه می آیی

 

 

. هیچ کس خودش را آنقدر باور نکرده / که بداند تو هم نیاز به باور ِ خویشتن داری

 

 

اگر میخواهی حواست بیشتر از این از خودت / پرت نشود

 

 

کرایه ات را آماده در دستت نگه دار ...

 

 

راننده تاکسی ها آنقدر حمیرا گوش داده اند که حوصله ی نشنیدن هایت را ندارند

لینک به دیدگاه

جای بوسه هایت / از عمق درد می کند

 

نه اینکه میانه ی لب هایمان / برهم خورده باشد

 

نــــــــــــــــــــــه ........

 

آدم هـــــــــــــــــــــــــــا ، دست در دهانمان برده اند .....

 

نه خود را بدزد نه من را به کوری بزن .............

 

من تمام ِ این رود خانه را بر خلاف جهت ِ چشم هایشان / گریه کرده ام

 

تا اثبات شوم ...بی آنکه برایت از دل ِ آنها /دلیل بیاورم

 

لینک به دیدگاه

چه بی گناه در میان ِ اشتباهاتم دست و پا می زنی ...

 

می جنگی مبادا باور کنم / تنها تر از کودکی هایم

 

به زور آینده ایستاده ام .............

 

من دارم در میان جهان بینی هایم / دست به دست می شوم

 

و تو تمام اتهام را به جان می خری / که بر گردنم نیفتد ...........

 

مرا چه به ثبات ِ آغوش تو ........

 

وقتی در یاس های فلسفی ام / بی پدر تر از قایقی کاغذی

 

اختیارم را بر / باد داده ام

 

...........

 

دامنت را بپوش ....

 

بیشتر از تمام از دست رفتگی هایم به خودت / برس ........

 

اگر روزی از فلسفه جان سالم بدر بردم .........

 

تمام بی خوابی هایم را با تو شریک می شوم ......

 

کاش می دانستی ..........

 

هزار ماهی ِ بی گناه ... در تفکرم .... نفس می خواهند .......

 

و هیچ کس آب و هوایشان را نمی شناسد / تا عوضش کند .......

 

کاش می شمردی

 

اره هایی که در ذهنم بیشتر از درخت ها روییده اند ...

 

کاش میکشیدی ...

 

یک جغرافیای بی ناحیه را .........

 

میان دست هایمان ..............

 

که در باور لمس هیچ رد پایی به جز خوش رقصی های ما نیست...

 

کمک کن ..........

 

که در میان این همه بهم ریختگی ِ درون نشسته ام ........

 

اره / ماهی ها ، برای بریدن دست به دامنت شدن هایم

 

اعلان جنگ نکنند ..........

 

کمک کن .......... زاویه ای بگیر

 

نه آنقدر صمیمی که از کمبود هایم بترسم

 

نه آنقدر ایستاده که قدم به آرزوهایت نرسد

 

زاویه ای بگیر

 

که اگر سقوطی هم در کار بود ........

 

به آغوشت /بخورد ............

 

تمام تنم.......... از این نیمه کارگی ها درد می کند .......

 

از این نیمه های شب در نیمه های من ... بدون ِ

 

تمـــــــــــــــــــــــــــــــام ِ تو

 

لینک به دیدگاه

خسته از باور کردن هر آنچه به خوردم داده اند ...

 

دست عروسک خواهرم را میگیرم و به زیر تختم میروم و با او درد دل میکنم ...

 

گاهی از چشم های خود افتادن / از هر سقوطی بد تر است.

 

چای سرد شده ات را بالا بگیر و به این عروسک اعتماد کن ..

 

او بی زبان تر از این حرف هاست که تو را لو دهد!!

لینک به دیدگاه

بخوابانم....

 

بخوابان تمام دغدغه های مرد مستی را که زیر باران

 

از همه سایه ها/ساعت میپرسد............

 

تو دیر میکنی و جای بازوانت / در فکر فرو میروم.........

 

.

 

.

 

.

 

اگر فهمیدی اشتباه ادیسون را...../به رویش نیاور!

 

بـــــــاران رســـــانــــا نـــــــــــــــــــــیـــــــست!

 

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

[h=5]حرامم کن .....

 

شبیه گلوله ای / که در تپانچه جان داد .........

 

قبل از آنکه حرفی برای شلیک / داشته باشد...

 

من به بوی باروت ، بیشتر از عطر ِ فرانسویت احترام میگذارم ...

 

بی آنکه از حقیقت ... انتظار بروز داشته باشم ........

 

گرامافون را خاموش کن ... خدا مدت هاست نزدیکی ِ رگ ِ گردنت

 

خوابش برده ......................[/h]

لینک به دیدگاه
  • 8 ماه بعد...

یه شال گردن به زمین افتاده همیشه نشانۀ یک مادر ِ سر به هوا نیست

 

که دست پسرش را در خیابان گهگاهی میگیرد

 

گاهی آدم برفی ها هم خودکشی میکنند...

لینک به دیدگاه

گاهی دوست دارم به خودم بخندم ...

 

اصلا تمام دنیا هم به من بخندد ...

 

تو زیر چشمی نگاه کنی و عصبانی شوی ...

 

و من آرام زیر گوشت بگویم :

 

دلقک ها خارج از ساعت کاری هم خنده دارند

لینک به دیدگاه

خواب / میروم

 

کابوس / می آیم

 

لب ِ لیوان / میپرم ... قرص / ته نشین می شوم

 

وقتی تختخوابت از سلول هایت / انفرادی تر است

 

هر روز دو جنسه از خواب میپری

 

وقتی که میدانی هیچ چیز لذت ِ یک صبحانه ی مشترک را ندارد

لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

هی رفیق :

 

اگه میدونستی آدما تو شبانه روز چند دقیقه فکر می کنند

اصلا نگران این نبودی که در مورد ِ تو چه فکری می کنند...

بشین و عصاتو با همون عشقی تمیز کن که

یه وسترن هفت تیرش رو تمیز میکنه

این پـــــــــا ، درد میکنه واسه هر چی رفتنه ...

لینک به دیدگاه

چه می شود اگر حوالی ساعتی که مسافر خور نیست

یک نفر بیاید

که هیچوقت نبود

و از آسمان آنقدر سیر باشد

که پرواز به رخ لاک پشت ها نکشد

من نگاهش کنم و پیش خودم بگویم راه گم کرده است ...و او به نشانه ی احترام به حماقتم

پول قهوه ای را که خورده ام حساب کند

با هم تمام نا کجاها را قدم بزنیم و من از ترس های کودکی ام با او بگویمو او مدال افتخار های روی سینه اش را

پنهان کند

 

تا وقتی زیر یک سقف می خوابیم

خیال جفتمان

از تقسیم ِ عادلانه ی بی کسی

تا مبل های مشترک

راحت باشد ...

لینک به دیدگاه

لب‌هايت به جان ديگري مي‌افتد

دردهايت به شب من

اين مشروب‌ها بي‌تو سري را گيج بي‌كسي نمي‌كنند

تو از تمام جمع‌هاي بي‌من

تا می‌تواني لذت ببر

من به دراكولايی قناعت كرده‌ام كه از بي‌كسي

تنها خون خودش را مي‌خورد

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...