رفتن به مطلب

منتخبی از اشعار شاعران


Neutron

ارسال های توصیه شده

[h=1]کودکی ها

[/h]به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی ؟

مادرش پرسید

دعوا کردی باز؟

پدرش گفت

و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

به

دنبال آن چیز

که در دل پنهان کرده بود

تنها مادربزرگش دید

گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 115
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟...

 

فریدون مشیری

لینک به دیدگاه

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی برآنند کاین مرغ زیبا(شیدا)

کجا عاشقی‌ کرد، آنجا بمیرد

شب‌ مرگ‌ از بیم‌، آنجا شتابد

که‌ از مرگ‌ غافل‌ شود تا بمیرد

من‌ این‌ نکته‌ گیرم‌ که‌ باور نکردم‌

ندیدم‌ که‌ قویی‌ به‌ صحرا بمیرد

چو روزی از آغوش دریا برآمد

شبی‌ هم‌ در آغوش‌ دریا بمیرد

تو دریای‌ من‌ بودی‌، آغوش‌ وا کن

که‌ می‌خواهد این‌ قوی‌ زیبا بمیرد ...

 

مهدی حمیدی شیرازی

 

(خیلی این شعر رو دوست دارم! مهر پویا هم اجراش کرده اما آهنگ با کیفیتش رو ندارم که اینجا بزارم!)

لینک به دیدگاه

[h=1]روزنه ها

[/h]خاطرات کودکی

روزنه های سبز رجعتند

در رها شدگی لحظه های پر هوس

وقتی که

جوی آب

وسوسه ات می کند

به کندن جوراب

یا که خاک

می خواندت به بازی

 

ناهید عباسی

 

لینک به دیدگاه

دنیای این روزای من، هم قد تن پوشم شده

 

اینقدر دورم از تو که، دنیا فراموشم شده

 

دنیای این روزای من، درگیر تنهایی شده

 

تنها مدارا می کنیم، دنیا عجب جایی شده

هرشب تو رویای خودم، آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو، با شمع روشن می کنم

 

هرشب تو رویای خودم، آغوشتو تن می کنم

 

آینده ی این خونه رو، با شمع روشن می کنم

 

در حسرت فردای تو، تقویمم و پر می کنم

 

هر روز این تنهایی رو فردا تصور می کنم

هم سنگ این روزای من، حتی شبم تاریک نیست

اینجا بجز دوری تو، چیزی به من نزدیک نیست

 

هرشب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

 

،آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

 

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

 

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

 

دنیای این روزای من، هم قد تن پوشم شده

 

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

 

دنیای این روزای من، درگیر تنهایی شده

 

تنها مدارا می کنیم، دنیا عجب جایی شده

 

 

روزبه بمانی

 

با صدای داریوش دانلود کنید :http://www.wikiseda.ir/track.php?id=420

لینک به دیدگاه

شب از مهتاب سر میره

 

تمام ماه توی آبه

 

شبیه عکس یک رویاست

 

تو خوابیدی، جهان خوابه!

 

زمین دور تو میگرده

 

زمان دست تو افتاده

 

تماشا کن، سکوت تو

عجب عمقی به شب داده

 

تو خواب انگار طرحی از

 

گل و مهتاب و لبخندی

 

شب از جایی شروع میشه

 

که تو چشماتو می بندی...

تو را آغوش میگیرم

 

تنم سرریز رویا شه

 

جهان قد یه لالایی

 

توی آغوش من جا شه

 

 

تو را آغوش میگیرم

 

هوا تاریکتر میشه

 

خدا از دستهای تو

 

به من نزدیکتر میشه

 

زمین دور تو میگرده

 

زمان دست تو افتاده

 

تماشا کن، سکوت تو

 

عجب عمقی به شب داده

 

تمام خونه پر میشه

 

از این تصویر رویایی

 

تماشا کن، تماشا کن

 

چه بیرحمانه زیبایی... sigh.gif

 

روزبه زمانی

 

[FLASH=width=100 heigh=100]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/FLASH]

لینک به دیدگاه

[h=1]« ری را »[/h]

« ری را»...صدا می آید امشب

از پشت « کاچ» که بند آب

برق سیاه تابش تصویری از خراب

در چشم می کشاند.

گویا کسی است که می خواند...

 

اما صدای آدمی این نیست.

با نظم هوش ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده ام

در گردش شبانی سنگین؛

زاندوه های من

سنگین تر.

و آوازهای آدمیان را یکسر

من دارم از بر.

 

یکشب درون قایق دلتنگ

خواندند آنچنان؛

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب

می بینم.

 

ری را. ری را...

دارد هوا که بخواند.

درین شب سیا.

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما

خواندن نمی تواند.

 

نیما یوشیج

1331

لینک به دیدگاه

نامه ای از او

 

تقدیم به آدم ها ...

 

سلامی از خداوند جهان

بر ساکن دنیای خاکی،آدم تنها

حدیث این سفر، از عرش عالی

تا زمین،این فرش خاکی

من برایت باز می گویم....

 

(چون خیلی طولانیه لینکش رو می ذارم،اگر دوست داشتید ببینید)

دو شعر بسیار زیبا از آقای کیوان شاهبداغی :

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

(ملالی نیست جز ... )

لینک به دیدگاه

[h=1] وداع[/h]سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد

با شب خلوت به خانه می روم

گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند

خلوت شب آنها را

دنبال می کند

و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید

من او را به جای همه بر می گزینم

و او می داند که من راست می گویم

او همه را به جای من بر می گزیند

و من می دانم که همه دروغ می گویند

چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل

بر گزیننده ی دروغها

صدای گامهای

سکوت را می شنوم

خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

سکوت گریه کرد دیشب

سکوت به خانه ام آمد

سکوت سرزنشم داد

و سکوت ساکت ماند سرانجام

چشمانم را اشک پر کرده است

 

مهدی اخوان ثالث

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

[h=1]مرداد

[/h]ما بدهکاریم

به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند

معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟

و نگفتیم

چونکه مرداد

گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است

 

حسین پناهی

لینک به دیدگاه

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید

عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان گفتند

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده ی تابستان است ....

سهراب سپهری

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

مطالعه اشعار شاعران معاصر رو دوست دارم...:icon_redface:

اشعار زیادی هستند...ولی الان تو ذهنم این یکی اومد...

 

از اخوان ثالث...

 

در آن لحظه

 

در آن لحظه كه من از پنجره بیرون نگا كردم

كلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود

و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تكه استخوانی

دمادم تق و تق منقار می زد باز

و نزدیكش كلاغی روی آنتن قار می زد باز

نمی دانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بخیل است

و تنها می خورد هر كس كه دارد

در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می كرد

كه در آن موجها شاید یكی نطقی در این معنی كه شیریرن است غم

شیرین تر از شهد و شكر می كرد

نمی دانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا عجیب است

شلوغ است

دروغ است و غریب است

و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم

برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز

نمی دانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا پر است از ساز و از آواز

و بسیاری صداهایی كه دارد تار وپودی گرم

و نرم

و بسیاری كه بی شرم

در آن لحظه گمان كردم یكی هم داشت خود را دار می زد باز

نمی دانم چرا شاید برای آنكه این دنیا كشنده ست

دد است

درنده است

بد است

زننده ست

و بیش از این همه اسباب خنده ست

در آن لحظه یكی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم

دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز

نمی دانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بزرگ است

و دور است

و كور است

در آن لحظه كه می پژمرد و می رفت

و لختی عمر جاویدان هستی را

بغارت با شنتابی اشنا می برد و می رفت

در آن پرشور لحظه

دل من با چه اصراری تو را خواست

و می دانم چرا خواست

و می دانم كه پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

كه نامش عمر و دنیاست

اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست

لینک به دیدگاه

لحظه ي ديدار نزديك است

باز من، ديوانه ام مستم

باز مي لرزد دلم، دستم

باز گويي در جهان ديگري هستم

هاي! نخراشي به عقلت گونه ام را تيغ

آي!

نپريشي صفاي زلفكم را دست

آبرويم را نريزي دل

اي نخورده مست

لحظه ي ديدار نزديك است....

 

اخوان ثالث:icon_gol:

لینک به دیدگاه

ماندانا زندیان

متولد فروردین 1351 اصفهان ، دو مجموعه شعر به نام‌های "نگاه آبی" 1380 و "هزارتوی سکوت" به‌چاپ رسیده که هر دو زبانی ساده دارند و بیش‌تر اشعار آن‌ها در قالب شعر سپید اند. از او علاوه بر شعر ، مقالاتی فرهنگی - اجتماعی نیز در مجلات مختلف خارج از کشور به چاپ رسیده‌است:

 

من نور می شوم

دستم را اگر نگرفته بودی

چگونه می آموختم

در غیبت خورشید هم

می شود خندید ؟!

 

صدایت که ببارد

یک قطره ماه هم

در کاسه ی آبم بیفتد

کافی ست :

من نور می شوم

 

میلاد

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی چنین ، میانه ی میدانم آرزوست

مولوی

 

 

حقیقت دارد که تو می‌توانی

با دست‌های من

سه تار قلم مو را بنوازی

و نُت‌های رنگ پریده را

فیروزه‌ای کنی

( باید بسیار زیسته باشی

که این همه از آسمان

آکنده‌ای)

 

حقیقت دارد که من می توانم

با شعر های تو

با باران مشاعره کنم

و بند نیایم

( باید بسیار گریسته باشم

که این همه در واژه های تو

غوطه‌ورم‌)

 

تا من بنفشه ها را

میان شب های زمستان

قسمت کنم ،

تو یک خوشه انگور به صدایت

تعارف کن

خطی از شعرهایت را که بخوانی ،

سال ، تحویل می شود

 

حقیقت دارد که در حضور تو

بودن

همیشه از نبودن زیبا تر است .

 

 

زمستان هشتاد و سه

 

شانه های مسمومیت با بوی نفت

دیگر از هیچ خبری نمی ترسید

گوشش را هم نمی گرفت

چشمش را هم نمی بست

صبحانه اش را می خورد و

بریدن سر یک انسان را

تا آخر تماشا می کرد

و متلاشی شدن هفده غیر نظامی عرب

ودو سرباز غربی را نیز.

فقط نمی دانست

چرا هر وقت جهان اول مهربان

برای همسایه های عقب مانده اش

بذر دموکراسی می آورَد

دست و پای بچه هایشان را هم در باغچه می کارد کنارش

و بزرگترها

که از شدت آزادی

در جان خود نمی گنجند

مدام پوست می ترکانند و

تکه پاره می شوند

کنار دست و پای فرزندانشان

و سایر نشانه های مسمومیت با بوی نفت

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

فردوسی

تو را دانش دین رهاند دوست

ره رستگارى ببایدت جست

به گفتار پیغمبرت راه جوى

دل از تیرگى‌ها بدین آب شوى

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

که خورشید بعد از رسولانِ مِهْ

نتابید بر کس ز بوبکر بِهْ

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتى چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم على بود جفت بتول

که او را به خوبى ستاید رسول:

که من شهر علمم عَلیَّم در است

درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهى دهم کاین سخن راز اوست

تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست

على را چنین دان و دیگر همین

کز ایشان قوى شد به هرگونه دین

لینک به دیدگاه

روز مبادا

 

وقتی تو نیستی

نه هستهای ما چونان که بایدند

نه بایدهای ما

 

مثل همیشه ،

آخر حرفم را

و حرف آخرم را

با بغض فرو می خورم

 

عمریست لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم

باشد

برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

 

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی شبیه همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند

شاید امروز نیز

روز مبادا باشد

 

وقتی تو نیستی

نه هستهای ما چونان که بایدند

نه بایدهای ما

 

هر روز بی تو

روز مباداست !

 

قیصر امین پور

لینک به دیدگاه

شعر زیبای " روی جاده نمناك " سروده شادروان مهدی اخوان ثالث .

شاعر این شعر را به مناسبت خودكشی صادق هدایت بزرگترین نویسنده معاصر ایران سروده بود .

 

اگرچه حالیا دیریست كان بی كاروان كولی

ازین دشت غبار آلود كوچیده ست

و طرف دامن از این خاك دامنگیر برچیده ست

هنوز از خویش پرسم گاه

آه

چه می دیده ست آن غمناك روی جاده ی نمناك ؟

زنی گم كرده بویی آشنا و آزار دلخواهی ؟

سگی ناگاه دیگر بار

وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او

چنانچون پاره یا پیرار ؟

سیه روزی خزیده در حصاری سرخ ؟

اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر

به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ ؟

و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش

هزاران قطره خون بر خاك روی جاده ی نمناك ؟

چه نجوا داشته با خویش ؟

پ یامی دیگر از تاریكخون دلمرده ی سوداده كافكا ؟

همه خشم و همه نفرین ، همه درد و همه دشنام ؟

درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار

ابر رند همه آفاق ، مست راستین خیام ؟

تقوی دیگری بر عهد و هنجار عرب ، یا باز

تفی دیگر به ریش عرش و بر آین این ایام ؟

چه نقشی می زده ست آن خوب

به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت ؟

به شوق و شور یا حسرت ؟

دگر بر خاك یا افلاك روی جاده ی نمناك ؟

دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه

مگر ، آن نازنین عیاروش لوطی ؟

شكایت می كند ز آن عشق نافرجام دیرینه

وز او پنهان به خاطر می سپارد گفته اش طوطی ؟

كدامین شهسوار باستان می تاخته چالاك

فكنده صید بر فتراك روی جاده ی نمناك ؟

هزاران سایه جنبد باغ را ، چون باد برخیزد

گهی چونان گهی چونین

كه می داند چه می دیده ست آن غمگین ؟

دگر دیریست كز این منزل ناپاك كوچیده ست

و طرف دامن از این خاك برچیده ست

ولی من نیك می دانم

چو نقش روز روشن بر جبین غیب می خوانم

كه او هر نقش می بسته ست ،‌ یا هر جلوه می دیده ست

نمی دیده ست چون خود پاك روی جاده ی نمناك

لینک به دیدگاه

گل باغ آشنایی

 

گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر.

مه من ، شكوفه ای باش و به دشت آب بنشین.

گل باغ آشنایی ، گل من ، كجا شكفتی

كه نه سرو می شناسد

نه چمن سراغ دارد؟

نه كبوتری كه پیغام تو آورد به بامی

نه به دست مست بادی خط آبی پیامی.

نه بنفشه یی،

نه جویی

نه نسیم گفت و گویی

نه كبوتران پیغام

نه باغ های روشن!

گل من ، میان گلهای كدام دشت خفتی؟

به كدام راه خواندی

به كدام راه رفتی؟

گل من

تو راز ما را به كدام دیو گفتی؟

كه بریده ریشه مهر، شكسته شیشه ی دل.

منم این گیاه تنها

به گلی امید بسته.

همه شاخه ها شكسته.

به امیدها نشستیم و به یادها شكفتیم.

در آن سیاه منزل،

به هزار وعده ماندیم

به یك فریب خفتیم...

 

محمود مشرف تهرانی ( م.آزاد )

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...