sam arch 55879 ارسال شده در 23 خرداد، 2012 چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم 6
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 25 خرداد، 2012 . گاه سحر است خيز ای مايه ناز نرمك نرمك باده خور و چنگ نواز كه آنها كه بجايند نپايند دراز و آنها كه شدند كس نمی آيد باز 6
سمندون 19437 ارسال شده در 26 خرداد، 2012 تا كی غم آن خورم كه دارم یا نه؛ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه، پر كن قدح باده، كه معلومم نیست كاین دم كه فرو برم برآرم یا نه. 5
XMEHRDADX 7514 ارسال شده در 26 خرداد، 2012 گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاواز دهل شنیدن از دور خوش است 4
sam arch 55879 ارسال شده در 26 خرداد، 2012 خورشید به گل نهفت می نتوانم و اسرار زمانه گفت می نتوانم از بحر تفکرم برآورد خرد دری که ز بیم سفت می نتوانم 3
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 30 خرداد، 2012 . می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 21 تیر، 2012 . بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم که کردم این عیاشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم تو نیز چون من باشی معنای هر روز رو هم فهمیدیم ، فراموشی درد بدیه 4
sam arch 55879 ارسال شده در 21 تیر، 2012 قانع به یک استخوان چو کرکس بودن به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن با نان جوین خویش حقا که به است کالوده و پالوده هر خس بودن 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 27 تیر، 2012 . از من رمقی به سعی " ساقی " ماندست وز صحبت خلق ، بی وفایی ماندست از باده دوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی ماندست 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 20 مرداد، 2012 . یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 27 مرداد، 2012 . رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز می ميخور و دل به ماهرويان ميباز چه جای عتاب آمد و چه جای نياز كز جمله رفتگان يكی نيامد باز 3
moein.s 18984 ارسال شده در 27 مرداد، 2012 ای دوست حقیقت شنواز من سخنی با باده لعل باش و با سیم تنی کانکس که جهان کرد فراغت دارد از سبلت چون تویی و ریش چو منی 4
XMEHRDADX 7514 ارسال شده در 27 مرداد، 2012 گویند هر آنکسان که با پرهیزند زانسان که بمیرند چنان برخیزند ما با می و معشوقه از آنیم مدام باشد که به حشرمان چنان انگیزند 4
moein.s 18984 ارسال شده در 6 شهریور، 2012 دشمن به غلط گفت من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم چه می کنه این خیام 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2012 . ما افسر خان و تاج كی بفروشيم دستار قصب به بانگ نی بفروشيم تسبيح كه پيكر لشكر تزوير است ناگاه به يك پياله می بفروشيم 4
moein.s 18984 ارسال شده در 14 شهریور، 2012 در کارگه کوزهگری کردم رای در پایه چرخ دیدم استاد بپای میکرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای 4
moein.s 18984 ارسال شده در 15 شهریور، 2012 در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من میدانی در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی 4
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2012 . در خواب بدم مرا خردمندی گفت کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ می خور که به زیر خاک میباید خفت 3
moein.s 18984 ارسال شده در 18 شهریور، 2012 مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهی زنگ خورده و جام جمیم پ.ن:همه چی از خودمونه از خوبی تا بدی 3
saeed99 2563 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2012 . این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدست و روزی که گذشت با پ . ن کاملا موافقم 3
ارسال های توصیه شده