lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ قهوه خانه بهجت آباد از سال ۱۳۲۴ تا چند سال پس از آن خیابان فیشر آباد شمالی هنوز خلوت و خاکی و متروک بود. بالاتر از فیشر آباد، خیابان معروف به بهجت آباد بود که باغهای بهجت آباد قدیم با همان دیوارهای چینهای و فضای وسیع و درختان بسیار، بهصورت متروک افتاده بود. از سمت جنوب خیابان بهجت آباد که بهسمت شمال میامدیم، نرسیده به «قلعه ارمنیها» که حالا خراب شده سر آب یا بخشاب نهر کرج بود و غالبا مقداری از آب نهر کرج جوشان و خروشان از نهر دست راست خیابان بهجت آباد سرازیر بود. در سر همین بخشاب چند درخت چنار کهنسال و قطور بود که محوطه زیرش را سایه میانداخت. در همین نقطه دور افتاده آرام متروک مرد درویش و منزوی و مجردی در یک دکان و یک پستو زندگی میکرد که نامش «آسید احمد» بود. اسید احمد در آنزمان مردی بود پنجاه ساله، میان بالا و کم حرف. در همین دکان قهوه خانه کوچکی دائر کرده بود. در حاشیه نهر آبی که از کناردکانش میگذشت در تابستانها گل نیلوفر ولاله عباسی میکاشت. مردی درویش منش بود و گاهی که سر حال بود با خود اشعاری از مثنوی مولانا را زمزمه میکرد. هدایت در شبهای تابستان گاهی به دکه آسید احمد میرفت. این گوشه چنان از همهمه و جار و جنجال شهر و غوغا بدور بود که وقتی شب چراغ روشن میشد، شاید تا یک فرسخ دور تا دور، چراغی سو نمیزد. معمولا وقتی هدایت میخواست به آنجا برود، بقول خودش «اغذیه و اشربه» با خود میبرد: به اتفاق دوستان مقداری ماست خوب فخرالدوله و خیار و نان و سبزی خوردن و نوشیدنی از شهر تهیه کرده و با درشکه و گاهی هم پیاده، و در سالهای آخر با تاکسی به دکه آسید احمد میرفتند. آسید احمد با خوشرویی برای آنها سفره میچید که گوئی در آن یک شب، مبلغ قابل توجهی از برکت حضور این مشتری و همراهانش به او میرسد. این خلق و خوی خوش و شریف سید احمد در هدایت خیلی تأثیر کرده بود و متقابلا او هم میکوشید که به سید انعام سخاوتمندانهای بدهد. کسانی که با هدایت به آن گوشه خلوت و دنج میرفتند، عبارت بودند از: مظفر بقایی کرمانی، انجوی شیرازی، پرویز ناتل خانلری، پرویز داریوش، علی زهری، حسن محشون، محمد علی حکمت، محمد شهید نورائی، محسن هشترودی، محمد حسین جلیلی، سید صادق گوهرین، حسن قائمیان، رحمت الهی و چند تن دیگر… بحثهایی که در دکه آسید احمد در میگرفت، متناسب با آدمهایی بود که در آنجا حاضر میشدند. اگر مظفر بقایی بود بحث سیاسی میشد، اگر مشحون از موسیقی، اگرخانلری بود بحث از ادبیات فارسی و فرنگی میشد، اگر رحمت الهی و حسن قائمیان بودند، هدایت از کتابهایی که تازه خوانده بود حرف میزد و به آنها میگفت که این کتابها را ترجمه کنند و اگر چوبک که تازه داستاننویسی را شروع کرده بود، حضور داشت؛ هدایت خطاب به او میگفت خرس گنده فلان کتاب را بخوان. کساpojkljkooنی که راهی به محضر هدایت پیدا میکردند، و از دانش و راهنمایی او برخوردار میشدند و کنایه و شوخیهای هداست نزباعث رنجش آنها نمیشد بلکه بیشتر باعث خرسندیشان بود، چراکه نشاندهنده محبت و علاقه هدایت به طرف مقابل بود. این مجلس زمانی گرم میشد که غریبهای در آن حضور نداشت و سر هدایت هم گرم و کمی شنگول میشد. این قهوه خانه را هدایت بسیار دوست داشت، چون هم دنج بود و هم مخارجش با جیب او و دوستانش متناسب بود. این دکه تا سال ۱۳۲۵ گوشهای خلوت برای اصحاب و یاران هدایت بود، ولی از آن سال به بعد کم کم از رونق افتاد، چراکه زمینها گرانقیمت شده و بعد هم به سرنوشت دیگر نقاط تهران افتاد. منابع : با اندکی تلخیص و تغییر از کتاب صادق هدایت، گردآوری محمود کتیرایی (انتشارات اشرفی و انتشارات فرزین) ۱۳۴۹، ص۳۴۸- ۳۳۳ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 10 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ همه ی ما میدانیم رمان "بوف کور" صادق هدایت با همه ی اثاری که او خلق کرد تفاوت داشت و یک پله از همه ی اثار او بالاتر بود و همین بوف کور بود که صادق هدایت را صادق هدایت کرد و به عنوان یک شاهکار ادبی محسوب می شود. ولی چرا صادق هدایت بوف کورهای دیگری ننوشت؟ اندیشه و گفتار صادق هدایت برای مردم صد سال بعد از خود بود و مردم زمان هدایت ظرفیت و توانایی درک کتابهای او را نداشتند ، برای همین زمانی که هدایت بوف کور را نوشت حتی یک نسخه از ان را به ایران نیاورد و دیدیم که مردم زمان هدایت بوف کور را نپذیرفتند و این کتاب سالها در ایران سانسور بود. زمانی که یک نویسنده با چنین برخوردی در مقابل کتابهایش از سوی مردم هم عصر خودش مواجه میشود نا خوداگاه ناامید میشود و این یکی از عوامل خودکشی صادق هدایت بود. ولی جدا از این موضوع باعث شد هدایت باز به نوشتن کتابهایی بپردازد که یک پله از بوف کور پایین تر بودند که باز هم با استقبال خوبی مواجه نشدند. برای همین ما اکنون فقط یک بوف کور داریم. 8 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ در شانزدهم آذر ماه 1324 هدایت به دعوت خانة فرهنگِ شوروی برای شرکت در جشن بیستوپنجمین سال تأسیس دانشگاه تاشکند به ازبکستان میرود و این شرح حالِ مختصر را به درخواست خانة فرهنگ شوروی مینویسد. اصل دستنوشتة هدایت در اختیار بانوی فقید روزنفلد، مستشرق و از مترجمان آثار هدایت به روسی، بوده است، و«کپی» آن، که در صفحات پایانی کتاب چاپ شده است، توسط پروفسور کمیساروف، ادیب معروف روس و مترجم پارهای از آثار هدایت به روسی، عکسبرداری شده است. برای توضیح بیشتر در بارة سفر هدایت به ازبکستان بخش ضمایم -«هدایت در تاشکند» نوشتة حسن قائمیان- دیده شود. "من همان قدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیش بینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد. چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم، به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینه دوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام، بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو بهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست(حدود دوسطرونیم از نوشته توسط خود هدایت خط خورده، به طوری که قابل خواندن نیست.) روی هم رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد" 8 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ ممنون خیلی دوست داشتم در مورد صادق هدایت بدونم بخصوص ئلیل خودکشیشکسی میتونه اطلاعات بیشتری در این مورد بده؟ 3 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ lorena پست آخریتو ویرایش کن چشم آدم کور میشه بخواد بخونه 4 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ ممنونخیلی دوست داشتم در مورد صادق هدایت بدونم بخصوص ئلیل خودکشیشکسی میتونه اطلاعات بیشتری در این مورد بده؟ محمود کتيرايي توضيح : در سال 1349 که در پاريس بودم، خانواده صادق هدايت به درخواست من، اجازهنامهاي محضري برايم فرستاد تا با آن بتوانم پروندههاي صادق هدايت را که در سفارتخانههاي ايران در پاريس و بروکسل ودادگستري و شهرباني آن دو شهر نگهداري ميشود، براي مطالعه و عکسبرداري به امانت بگيرم. در سفارت ايران در بروکسل پروندة صادق هدايت را پيدا نکردند(؟) در سفارت ايران در پاريس پروندة صادق هدايت با اوراقي درهم وبرهم و با کمي و کاستي به دست آمد.1 پروندة هدايت در دادگستري پاريس نيز چند برگ کم داشت. اينک به بررسي اين پروندهها ميپردازيم : 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ 1 پروندة صادق هدايت در سفارتخانة ايران در پاريس چهار نامه- در اين پرونده چهار پاکت هست که هر چهار به نام و نشاني او در 28/ place denfert rochrau فرستاده شده. هدايت اندکي پيش از آن که در « ستوديو»ي کهنه و ارزان کوچة « شامپيونه» خودکشي کند، در هتلي که در ضلع جنوبي ميدان « دانفررشرو» واقع است، درنگ کرده بود. در همين هتل، « پردومناتس» به ديدنش رفته بود. اندکي پس از آن، هدايت براي انجام نقشهاي که در ذهن داشت، جايي دلخواه در کوچة « شامپيونه» پيدا ميکند و آن هتل را ترک ميگويد. چون نشاني جديد خود را به دفتر هتل نداده بود، هتلدار نامههايي را که پس از رفتن هدايت به نام او ميرسيده به نشاني سفارتخانة ايران ميفرستاده است. از چهار پاکتي که ياد شد، دو پاکت سرش باز بود و دو تاي ديگر بسته بود( شايد هم باز کرده شده بوده است و پس از آن بسته بوده باشند؛ يا اين که خود به خود در اثر هوا و گذشت زمان بسته شده). سه نامه از اين چهار نامه ، پيشنهاد اجاره دادن محل سکونت است به صادق هدايت، چنانکه از متن اين نامهها برميآيد، گويا هدايت در نخستين روزهاي ماه آوريل 1951 ( و شايد هم چند روزي پيش از آن) اعلانهايي براي اجارة محل اقامت در يکي دو روزنامه( از جمله روزنامة فيگارو) داده بود چاپ بکنند. نامة نخست که تاريخ آوريل 1951 را دارد، پيشنهاد اجاره دادن آپارتمان سه اتاقهاي است در فاصلة بيست دقيقهاي شهر پاريس. نامة دوم که تاريخ هفتم آوريل 1951 را دارد، پيشنهاد اجارة « ستوديو»يي است در خيابان « کپرنيک». اين پاکت درش بسته بود. نامة سوم که بيتاريخ است، پيشنهاد اجاره دادن يک اتاق است. در پاکت چهارم- که درش بسته بود- اعلاني بود دربارة سفر به شارتر.2 هيچ يک از اين چهار پاکت نميبايستي به دست صادق هدايت رسيده باشد. محتوي پاکت چهارم ما را بدين معني رهنمون ميشود که هدايت ميخواسته است سفري به « شارتر» کرده باشد. دليلي در دست نداريم که او بدين سفر رفته باشد و افزون بر اين قرينههايي در دست است که به « شارتر» نرفته باشد: تنگدستي3 و به ويژه پيدا کردن جاي مناسب براي پايان دادن به زندگي و تصميم قطعي بدان. تاريخ خودکشي- در نامههايي که به امضاي مسئولان سفارتخانه رسيده است( در سال 1330 تا 1349 ) تاريخ مرگ هدايت چنين آمده است: دهم 1951 (!) ؛ نهم آوريل و دهم آوريل1951 ساعت پنج بعدازظهر؛ و 19 يا 20 فروردين 1330. پيشنويس يکي از اين نامهها پرمعني است : « کنسولگري شاهنشاهي ايران در پاريس گواهي مينمايد که در تاريخ 19 فروردين 1330 شخصي به نام« هدايت( نويسنده) فرزند آقاي هدايتقلي هدايت و بانو زيور هدايت در پاريس فوت کرده است.» اين تاريخها هيچيک درست نيست. از بررسي پروندة خودکشي هدايت در دادگستري پاريس، تاريخ دقيق خودکشي او را ميتوان پيدا کرد: از اظهارات آقاي saenger که در صورت مجلس کلانتري ناحية هژدهم پاريس( به تاريخ دهم آوريل 1951) ثبت گرديده است به روشني برميآيد که صادق هدايت در صبح روز ششم آوريل 1951 به« ستوديو»ي کوچة «شامپيونه» نقل مکان کرده است، و روز نهم آوريل پس از ساعت چهار بعدازظهر او را در همان جا مرده يافتند. همچنين دربان خانهاي که هدايت در آن خودکشي کرده بود به مأمورين پليس گفته است که روز هشتم آوريل بوي گاز در ساختمان پيچيده بود. صورت مجلس پليس نيز تصريح دارد به اين که شير گاز خانه را در صبح روز هشتم آوريل بستهاند( نگاه شود به بخش دوم همين مقاله : پروندة هدايت در دادگستري پاريس). گزارش پزشک قانوني به تاريخ دهم آوريل 1951 ، مصرح است به اين که مرگ هدايت بايستي کمي پيش از سه روز(يعني پيش از دهم آوريل) روي داده باشد. به پشتوانة اين اسناد نتيجه ميتوان گرفت که صادق هدايت در شب يا نيمه شب هشتم آوريل( يعني هفتم آوريل شبانگاه ) به زندگي خود پايان داده باشد. گذرنامه- در پيشنويس«گواهي فوت» صادق هدايت که تاريخ سوم خرداد 1330 را دارد به پاراف جمشيد مفتاح متصدي امور کنسولي سفارتخانه رسيده است، اين عبارت جلب توجه ميکند: « چون گذرنامه و شناسنامة متوفي به دست نيامد، تکميل گواهي فوت ناقص ماند.» 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ هدايت، پيش از خودکشي، گذرنامه و جواز اقامت خود را بايستي از بين برده باشد. به خاک سپردن هدايت طبق آيين اسلام- از بخشي از نامة خصوصي محمود هدايت به رحمتالله مقدم 4 به تاريخ 1/20/1330 برميآيد که بستگان هدايت در تهران، نخست درنظر داشتند که کالبد او را به تهران برگردانند اما پس از راي زدن از اين کار چشم پوشيدند. در اين نامه از جمله چنين نوشته شده:« شرحي ديشب در باب مرحوم برادرم نوشتم که زودتر مسايل حمل جنازه را به تهران فراهم آوريد ولي جمعي مخالف اين عملند، به خصوص تعجيل در آن را صلاح نميدانند. به خصوص امروز تيمسار سرلشکر دکتر هدايت عموي خودم ميگفتند که اگر به خاک سپرده باشند از لحاظ تجزية بدن مجدداَ حمل آن دشوار است و شايد وزارت بهداشت فرانسه اشکال کند، مگر اين که بعدها به اين عمل مبادرت شود. همين قدر لازم ميدانستم تذکر بدهم که فعلاَ مظنه اين کار را بزنيد...» نامة 22 فروردين 1330 رحمتالله مقدم( برادر زن محمود هدايت) به قنسول سفارت ايران در پاريس مصرح است به اين که آقاي مقدم براي به خاک سپردن هدايت در پاريس از تهران« کسب تکليف» کرده بوده است و« طبق نظر آقاي محمود هدايت...قرار بر اين گرديد که جنازه، طبق آيين اسلام در پاريس به خاک سپرده شود» و « اين نظر از طرف اقوام بلافصل ايشان( يعني صادق هدايت) اتخاذ گرديده است». به همين کار هم« مبادرت» کردند و جنازه را از سردخانة پزشکي قانوني پاريس براي انجام تشريفات مذهبي به مسجد مسلمانان پاريس و از آن جا به خاموشخانة « پرلاشز» بردند. 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ پُرسه- طبق نامة ششم ارديبهشت 1330 سفارتخانه به آقاي محمودهدايت: « در روز 27 فروردين 1330 ساعت دو بعدازظهر جنازه با تشريفات لازم ابتدا به مسجد مسلمانان برده شد و اعضاي سفارت کبري و وابستة نظامي و مستشار فرهنگي ايران و جمعي از آشنايان و اقوام آن مرحوم و عدهاي از محصلين نيز در موقع انجام مراسم حاضر بودند و پس از اداي نماز و سخنراني که پروفسور ماسه خاورشناس معروف و آقاي دکتر محمد شاهکار بر سر تابوت او نمودند، جنازة از آن جا به قبرستان پرلاشز حمل و در آن جا دفن گرديد.» مرده ريگ مادي- نامهاي است از کلانتر ناحية هژدهم پاريس به قنسول ايران در پاريس. کلانتر مينويسد که براي تحقيق و بازرسي به « ستوديو» يي که هدايت در آن خانه کرده بود رفته است. آقاي e.saenger ( از آشنايان ديرين هدايت) و دربان خانهاي که هدايت در يکي از اتاقهاي آن خانه کرده بوده است، در آنجا بودند. کلانتر مبلغ صدوچهارده هزار و ده فرانک؛5 شانزده دلار، دو ساعت مچي بنددار و دو خودنويس را به کلانتري ميبرد. کلانتر در پايان نامهاش از قنسول خواسته است که براي تحويل گرفتن آن چه برشمرديم اقدام کند. در تاريخ 14 آوريل 1951 ، ادارة قنسولي سفارت ايران در پاريس، همة آنچه را که ياد کرده شد، از کلانتري ناحية هژدهم تحويل ميگيرد. 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ از پولها مبلغ صدوسيزدههزار و هفتصد و ده فرانک آن را سروان رحمتالله مقدم گرفت : « 25 فروردين 1331 توسط آقاي مفتاح کنسول ايران مقيم پاريس مبلغ يک صدوسيزده هزار وهفت صد وده فرانک از وجوه باقيماندة مرحوم آقاي صادق هدايت به اين جانب واصل گرديد که پس از پرداخت مخارج تدفين، صورت آن تقديم قنسولگري شود.( امضا) رحمتالله مقدم» بر اين مبلغ چيزکي درافزودند و گوري برايش خريدند.6 بازماندة مرده ريگ هدايت را به بانو مهين دولتشاهي فيروز ( خواهرزادة صادق هدايت) تحويل دادند و آن، طبق سياههاي که به امضاي ايشان رسيده ، بدين قرار است: 1- شانزده دلار2 – دو ساعت مچي3- دو قلم خودنويس4- يک عينک 5- يک چمدان کوچک و يک کيف دستي محتوي يک پالتو و يک جفت کفش و مقداري اثاثة شخصي مانند پيراهن وکراوات و جوراب و غيره و چند کتاب چاپي. در پرونده، برگي است که تاريخ 17 آوريل 1951 را دارد و اين جمله ( به فرانسوي) بر آن نوشته شده: « هزينة حمل ونقل رختهاي آقاي هدايت 600 » که بيگمان منظور هزينة حملونقل چمدان و پالتو و کفش و ... بوده است. وقتي براي حملونقل چند تکه چيز کموزن از يک گوشة شهر به گوشهاي ديگر، ششصد فرانک قديم بايد پرداخت ارزش صدوچند هزار فرانک قديم که از هدايت بازمانده بود تا اندازهاي آشکار ميشود! پروندة صادق هدايت را در سفارتخانة ايران در پاريس ، با آوردن عبارتي چند از نامة سفارت به تاريخ چهارم ارديبهشت 1330 ، به برادر صادق هدايت( محمود هدايت) ميبنديم. « از آن مرحوم در روز فوت مبلغ يک صدوسيزده هزار و هفتصد و ده فرانک و شانزده دلار و دو ساعت مچي و دو قلم خودنويس و يک چمدان کوچک، کيف دستي محتوي چند کراوات و يک پالتو و يک کفش و يک کت وشلوار و چند پيراهن و پيراهن زير و چهار پنج کتاب چاپي برجا مانده بود که از موجودي فرانک فرانسه آن مرحوم به مبلغ يک صدوسي و چهارهزار و دوازده فرانک بابت خريد زميني در پرلاشز و هزينة تابوت و گل و غيره پرداخته شد و البته کمبود آن را اقوام و بستگانش در پاريس دادند...» 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ 2 پروندة صادق هدايت در دادگستري پاريس 1- آقايe.saenger که از آشنايان ديرين هدايت بود،7 آگاهيهاي زير را در اختيار کلانتري ناحية هژدهم پاريس نهاده است( صورت مجلس دهم آوريل1951) : « آقاي هدايت دوست من بود. او را از بيست سال پيش ميشناختم. پس از دوازده سال که پي او را گم کرده بودم، در پايان ژانويه آگاهي يافتم که پس از درنگي در هامبورگ ميخواهد به پاريس برگردد. در پايان ماه مارس در پاريس به ديدن من آمد و با هم پي يک آپارتمان گشتيم و آپارتمان آقاي scherer را پيدا کرديم. قرار شد که آقاي« شرر» روز جمعه آپارتمان را آماده کند.8 روز جمعه ششم آوريل آپارتمان در اختيار او درآمد و من با او براي ديروز( نهم آوريل) ساعت چهار بعدازظهر وعدة ديدار در خانهاش گذاشتيم که با زنم به ديدنش برويم. ديروز که سر ساعت مقرر به قصد ديدارش رفتم، در شگفت شدم که او در خانهاش نبود و با شک از دربان خانه پرسيدم. زني که دربان آنجا است گفت که ديروز در راهرو بوي گاز به دماغش خورده بوده است. به شنيدن اين سخن برآن شدم که از کليد سازي براي باز کردن در آپارتمان او استمداد کنم. پس از باز کردن در آپارتمان آقاي هدايت، کالبد دوستم را دراز کشيده در کف آشپزخانه پيدا کرديم. به پليس امدادي و آتشنشاني ( حوادث) تلفن کردم اما آقاي هدايت ديگر درگذشته بود...» 2 – از اظهارات بانوcopie هفتاد و دو ساله، دربان ساختماني که هدايت در آن خانه کرده بود( صورت مجلس نهم آوريل 1951): « آقاي هدايت در روز حمعه ششم آوريل 1951 آمد و آپارتمانش را تحويل گرفت. از آن روز ديگر او را نديدم. او به من هيچ حرف نزد. من هيچ اطلاعي دربارة او نميتوانم بدهم. مستأجرين خانه از ديروز بوي تند گاز را در پلهها حس کرده بودند. از ترس اينکه مبادا يکي از شيرهاي گاز بازمانده باشد، بيخبر از اين که آقاي هدايت در آپارتمان خودشان هستند، شير گاز اصلي خانه را داديم بستند. 7 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ امروز در حدود چهار بعدازظهر ، اولين باري بود که کسي به ملاقات آقاي هدايت ميآمد و اين شخص يکي از دوستان ايشان- گويا آقايSAENGER- بود که به من گفت با آقاي هدايت قرار ملاقات دارد و از اين که ايشان را در وعدهگاه نيافتند، متعجب به نظر ميرسيدند و چون من به ايشان گفتم که ما ديروز بوي گاز استشمام کرديم، از من کليدهاي در آپارتمان آقاي هدايت را خواستند. من به ايشان گفتم که کليد ندارم و اگر ايشان ميخواهند به مسئوليت خودشان در آپارتمان را بدهند کليد ساز باز کند هيچ اشکالي نميبينم. اينطور شد که من رفتم و کليدسازي که در همسايگي ماست آوردم و او در را باز کرد و جسد مستأجر جديدمان را که کف آشپزخانه دراز کشيده بود ديديم. تمام سوراخها و درزهايي که هواي بيرون را به آشپزخانه ميآورد به دقت با پنبه بسته شده بود.» 3- در همان صورت مجلس آمده است: شير گاز اصلي خانه ، در صبح روز هشتم آوريل بسته شد. 4 – مأموران پليس پس از اطلاع از اين که هدايت برادر زن نخست وزير کشته شدة ايران است يک بار ديگر براي بازرسي و تحقيق به خانة کوچة شامپيونه ميروند( در روز دهم آوريل 1951 ) . از گزارش آنان که در صورت مجلس ثبت گرديده است، اين نکتهها قابل توجه است: نشاني دقيق خانة صادق هدايت، در هنگام مرگ، اين بوده است: 37/ BIS RUE CHAMPIONNET طبقة دوم، دست راست. جايي که هدايت اجاره کرده بوده، آپارتمان بسيار کوچکي بوده است. داراي يک اتاق، يک آشپزخانه کوچک که درش به حياط خلوت باز ميشده است، و يک توالت. در آشپزخانه اين چيزها را مييابند: کرمهاي گوناگون، خميردندان، شامپو(Champoing) ، چند شيشه ادکلن، ريش تراش، صابون دستشويي، حوله، دو قيچي کوچک و دو لوله اسپارادرا (Sparadra). روي زمين آشپزخانه پر بوده است از تکههاي پنبه. خوب پيدا است که هدايت تمام درز و شکاف و سوراخهايي را که هوا از آنها داخل آشپزخانه ميشده، با دقت تمام، با پنبه، کاملاَ بسته است و گاه روي آنها « سپارادرا» چسبانده است. براي فرو کردن پنبهها به درز و شکافها، از لبة قيچي استفاده کرده است. همه چيز حکايت از اين ميکرده که دقت تام و تمام به کار رفته بوده است تا به هيچ وجه، هواي تازه وارد آشپزخانه نشود. پس از اين، هدايت در آشپزخانه را بسته و شير گاز را باز کرده و بر کف آشپزخانه دراز کشيده است. مأموران، پس از آن به اتاق ميروند( کالبد هدايت را قبلاَ از آشپزخانه به اتاق برده و بر روي تختخواب نهاده بودند ). اتاق هدايت سه در پنج و جزو مبله بوده است. در کشويي از ميز آرايش اين چيزها را پيدا ميکنند: - دو نامه و دو پاکت. هر دو نامه ظاهراَ از يک فرانسوي ساکن پاريس است. نخستين نامه از اين دو نامه به نشاني HOTEL DES ECOLES 15 RUE DELAMBRE و دومين نامه به HOTEL FLORIDA "£ PLACE D. ROCHEREAU فرستاده شده بوده است.9 يک نامه که از منطقةCOTED'OR فرستاده شده بوده است؛ و يک نامه از لندن و يک پاکت از« مدرسة ملي زبانهاي زندة شرقي». مأموران ، اين چهار نامه و پنج پاکت را که ممکن بوده است در صورت اقتضا براي ادامة تحقيق به کارشان آيد، با خود برميدارند. از متن اين نامهها- که بنا بر قوانين، نويسندگانش همگي فرنگي بودهاند- اطلاعي ندارم زيرا در فتوکپي پروندة هدايت در دادگستري پاريس، که در اختيارم نهادند، اثري از اين نامهها نبود. 7 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ روي بخاري اتاق هدايت، هنگام ورود مأموران، اي چيزها ديده شده است: يک دسته موز ده تايي، يک تخته( تابلت) شکلات که کمي از آن برداشته شده بوده؛ يک شيشه فين مارتل نيمهپر؛ يک بطري يک ليتري lherky rocher که سه چهارم آن پر بوده؛ و چند استکان شستي ليکورخوري. در کشوي دوم يک گنجه، دو کت و شلوار چيده شده بوده. در کشوي سوم، سه پيراهن کثيف بوده. دو کشوي ديگر خالي بوده. روي ميز دو بسته سيگار امريکايي و يک بسته سيگار تقريباَ خالي. در يک جا سيگاري، دهتايي ته سيگار و خاکستر سيگار. مأموران از جيب کت هدايت که روي صندلي آويخته بوده، کيف بغلي او را درميآورند و در آن گذشته از دو کارت ويزيت به نام صادق هدايت، مبلغ چهارهزارو پانصد و ده فرانک فرانسه پيدا ميکنند. دو چمدان هم در اتاق بوده. در يکي از آنها با کليد بسته بوده. کليد آن را روي ميز آرايش پيدا ميکنند و در آن را باز ميکنند. در اين چمدان افزون بر کاغذهاي گوناگون، يک پاکت سرباز پيدا ميکنند که در آن مبلغ ده هزارفرانک و نيز شانزده دلار نهاده شده بود. در چمدان دوم که درش باز نشده بوده، يک جلد کتاب« افسانة آفرينش» و هفت عکس پيدا مي کنند . اينها را هم با دو ساعت و دو خودنويس با خود برميدارند و ميبرند. 4- مأموران پليس و تحقيق ، در بازرسي از خانة هدايت، هيچ گونه برگة شناسايي( جواز اقامت، گذرنامه، شناسنامه و...) نيافتند. 5- بنا به گزارش مأموران پليس، بر تن هدايت که بر کف آشپزخانه، جاودانه به خواب رفته بود، شلوار و پيراهن و پولور بود.10 6- از گزارش کلانتر پليس ناحية هژدهم پاريس برميآيد که در دفتر مرکزي بيگانگان در شهرباني پاريس، پروندهاي به نام او باز شده بوده است و براي دادن جواز اقامت بدو اشکالتراشي ميکردهاند. 11 7- کالبد شکافي هدايت و آزمايشهاي آزمايشگاهي پزشکان کارشناس نشان ميدهد که هدايت نبايستي اعتياد به مخدرات داشته بوده باشد. 8- پروندة صادق هدايت را در دادگستري پاريس با عبارتي از پزشک قانوني( به تاريخ دهم آوريل 1951 ) ميبنديم: « به نظر ميرسيد که مرگ هدايت کمي بيش از سه روز پيش رخ داده باشد. کالبد آرام آرام رو به خشک شدن است. فساد موتي(decomposition (هنوز آغاز نشده. مرده، گويي به خواب طبيعي فرو رفته است؛ رنگش هنوز تقريباَ نپريده است؛ لبهايش هنوز رنگ نباخته است؛ مرگ بايستي در اثر مسموميت شديد از اکسيد دوکربن روي داده باشد.» 7 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ 1 – در اين پرونده اوراقي يافتم که مربوط به صادق هدايت نبود. در عوض گويا برخي از اوراق پروندة صادق هدايت به پروندههاي ديگر رفته باشد. ( در تاريخ 12 آوريل 1951 ، سفارت ايران در پاريس نامهاي به بازپرس دادگستري پاريس فرستاده است. در آن نامه درخواست شده است که نتيجه کالبدشکافي هدايت را براي سفارت بفرستند. پاسخي از دادگستري پاريس در پرونده پيدا نشد.) 2 - « شارتر» در نودوشش کيلومتري جنوب غربي پاريس است. کاتدرال( کليساي بزرگ) آن که از سده دوازده و سيزده ميلادي بازمانده است در جهان مشهور است. تأثير هنر ايران را نيز گاه به آشکارا در آن ميتوان ديد. از جمله در زير يکي از پنجره هاي کاتدرال شارتر، تصوير سيمرغ ساساني ديده ميشود( نگاه شود به: تاريخ صنايع اروپا در قرون وسطي ، عيسي بهنام، چاپ دانشگاه تهران 1327 خورشيدي). 3 – صادق هدايت در نامهاي به تاريخ نهم فوريه 1951 مينويسد: « اوضاع مادي من تعريفي ندارد. تقريبا کفگير به ته ديگ خورده و گمان ميکنم اگر به هامبورگ رفتم و برگشتم ديگر چيزي در بساط نباشد. اين اولين گشادبازي است که خيال دارم بکنم تا حالا که دست از پا خطا نکردهام.» تنگدستي صادق هدايت البته علت اصلي خودکشي او نمي تواند باشد ؛ اما بي ترديد، بيم بيپول ماندن و تهي دستي در آن حال و زمان و مکان و نتايجي که به دنبال خود ميتوانست کشيد، در تسريع تصميم به خودکشي، دست کم عاملي بي اهميت نبوده است. 4 – اين بخش از نامه را رحمت الله مقدم براي ضبظ در پرونده هدايت به کنسولگري داده است. 5 – بايد توجه داشت که اين مبلغ به فرانک قديم است و وجه ناچيزي است. 6 - مزار هدايت در ميان کساني است که آن جاويدياد در سرتاسر زندگي از آن قماش آدمها از بن دندان بيزار بود و از انها دوري ميکرد. 7 - آقاي اسماعيل جمشيدي از زبان رحمت الله مقدم درباره اين شخص مي نويسد که وي يک ايراني ارمني بود که به تابعيت فرانسه در امده بود. پدرش نزديک بيمارستان زنان يک خواربار فروشي داشت. همسايه صادق هدايت بود. نمي دانست که هدايت نويسنده بزرگي است. ميدانست که هدايت کتاب نوشته است ولي نمي دانست که چه نوشته است. يک کارگر ساده و نيرومند بود ( نقل آزاد از کتاب« خودکشي صادق هدايت» صفحه 28). 8 - آماده کردن را به ناچار در AMENAGA به کار برديم. به هر حال، اين کلمه قرينهاي استبر درستي ان چه که رحمت الله مقدم از زبان پيرزن صاحب خانه هدايت نقل کرده است؛ به گفته او پيرزن به رحمت الله مقدم: « اين آپارتمان گاز نداشت. روز جمعه آقثثاي هدايت خيلي به من اصرار کردند که چون قصد آشپزي دارند، من گاز بياورم.» بالاخره بر اثر اصرار آقاي هدايت که مرد مؤدب و مهرباني بودند، من کارگر اوردم تا گاز را درست کرد. روز جمعه کار گاز تمام شد. من قبلا قابلمههاي نو را که آقاي هدايت خريده بودند دستشان ديده بودم و پيش خودم ميگفتم مرد جوان هوس اشپزي کرده، از غذاهاي بيرون خسته شده حالا دلش ميخواهد توي اين قابلمه نوي که خريده غذا بپزد و براي همين بود که در مقابل اصرار او مقاومت نکردم و در همان روز جمعه کار نصب گاز را تمام کرديم...»( خودکشي صادق هدايت، اسماعيل جمشيدي پور، ص 24) 9 - به استناد نشاني فرستنده اين دو نامه، گمانم اين است که نويسنده ان JOSEPH_BREITBACH نويسنده فرانسوي بوده باشد. هدايت چنان که خود مي نويسد، به توسط يک امريکايي با او آشنا شده بوده است. 10 - اسماعيل جمشيدي از زبان رحمت الله مقدم مينويسد:« صادق خوابيده بود. روي تخت دراز کشيده بود. يک ژاکت به تن داشت، خيلي تميز و پيراهن سفيد وشلوار هم به پا داشت، صورتش را هم اصلاح کرده بود. موهايش هم شانه خورده و مرتب بود. فقط دستهايش کمي قرمز شده ورم داشت.» (خودکشي هدايت، جمشيدي) 11 - هدايت در نامه نهم فوريه 1951 خود مينويسد:«... وليکن چون اجازه اقامتم در فرانسه ته کشيده بايد پاسپورت را عوض کنم و تمديد مدت بگيرم.» و در تاريخ 26 فوريه مينويسد:«... اشکالات خيل مضحک براي جواز اقامتم ميکنند.» علت اين که مينويسد « بايد پاسپورت را عوض کنم» اين بوده است که به گفته خودش( در واپسين روزهاي سال 1329 در تهران و پس از اخذ گذرنامه بيماري) « تصديق ديوانگي» کف دستش نهاده بودند. صادق هدايت / در بوته نقد و نظر/ گرداوري: مريم دانايي برومند / نشر بوم، بهار 77 حروفچين: شراره صادقي dibache.com 7 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ ممنونخیلی دوست داشتم در مورد صادق هدایت بدونم بخصوص ئلیل خودکشیشکسی میتونه اطلاعات بیشتری در این مورد بده؟ خلاصه ی چیزایی که گذاشتم این میشه که به خاطر جدای هدایت از حزب توده و روشنفکر بودن شخصیت هدایت تو جامعه ی سنتی ایران خیلی مخالف و دشمن براش پیدا شده بود جوری که هرروز دربارش مقاله های دروغ مینوشتن که همجنس باز و لامذهب و معتاد و... بوده به آثارشم حق چاپ نمیدادن به خاطر همین ایران جای ماندن برای هدایت نبود وقتی به پاریس رفت مرگ دوستش شهید نورایی تنها امید اونو برای چاپش کتابهاش از بین برد و تو پاریس تنهای تنها شد موقع کریسمس خونه ی هرکسی رفت با در بسته مواجه شد خواست بره یه کشور دیگه (اسمش الان دقیق یادم نیست) پیش جمالزاده سفارت بهش ویزا نداد(فردای خود کشیش ویزا اومد) و اون که از همه جا رونده بود تصمیم به این کار گرفت البته این نیمی از قضیه بود نیم دیگرش تقریبا طرز تفکری بود که هدایت نسبت به زندگی داشت و این نوع نگرشش رو تو کتاب زنده به گور کاملا توضیح داده امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه 6 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ همه ی ما از نسل امروز و دیروز صادق هدایت را می شناسیم، مردی با افکار نو، شخصی که با نوشتن بوف کور رمان نویسی را در ایران متول ساخت و آن را وارد مرحله ی جدیدی کرد اما در حالی که بیش از نیم قرن از انتشار بوف کور میگزرد هنوز فلسفه ی هدایت از نوشتن بوف کور ودیگر آثارش برای بعضی از مردم نامشخص و مبهم است و در طول این همه سال بسیاری از تقبیح گران وتجلیل گران این اثر با همسان پنداری راوی و صادق هدایت دریافتی نادرست از کل آثار هدایت اشاعه داده اند وناخواسته هویتی کاذب به صادق هدایت تحمیل کرده اند. گرچه پایانه ی بوف کور را برخی تحولی اهورایی وبعضی استحاله ای اهریمنی دانسته اند، در نقد های همه ی تجلیل گران و تقبیح گران اعم از نقد اتوبیوگرافیکال، روانشناسانه، سیاسی، اجتماعی و غیره- پیشانی شخص هدایت دست کم داغگاه یکی از انگ های زیر بوده است: اشاعه دهنده ی فلسفه ی پوچی، وسواسی، مالیخولیایی، بدیبن ومأیوس، تاریک اندیش، ناتوان، زن کش، جبر گرا، صوفی، بودایی، مبلغ هنر منحط، مداح مرگ، پیرو آلن پو، مقلد ریکله، درگیر کافکا، داستان نویس ناشی و غیره. در حالی که این همه جرم و شرارت و القاب ناپسندیده یک جا از نویسنده ی آثاری همچون فواید گیاه خواری و داش آکل بعید مینماید، شخصی که فلسفه ی گیاه خواری را مطرح کرد که تا آن زمان بیسابقه بود. بنا بر این در مقاله ی حاضر و مقالات آینده میکوشیم ابتدا مروری بر نقد وتحلیل ونظر منتقدان این اثر داشته باشیم وسپس گوشه ای از اندیشه های هدایت همچون زندگی، عشق و مرگ را در ارتباط با مضمون بوف کور در دیگر آثار هدایت مورد بررسی قرار دهیم تا کمال آن اندیشه ها و تبحر تکنیکی هدایت را در بوف کور باز نماید و روشن نماید که نویسنده ی بوف کور با راوی آن یکی است یا خیر. در نهایت میکوشیم که به محتمل ترین پیام بوف کور نزدیک شویم. این بخش شامل مرور و بررسی افکار منتقدانی است که بوف کور را زندگینامه ی صادق هدایت تلقی کرده اند ویا به طور غیر مستقیم خصلت های هنرمند را موجد خلق این اثر دانسته و بوف کور را مانیفیست هنری هدایت معرفی کرده اند. نگرش اتوبیوگرافیکال گرچه در مواردی جزیی میتواند کلید گشایش بعضی پیچیدگی ها باشد اما این نوع نگرش آسان طلبانه چون پاسخ گوی همه ی جوانب وابعاد یک اثر نیست، اگر به عنوان نگرش مسلط بر یک اثر به کار گرفته شود، می تواند به جامعیت احتمالی آن اثر اسیب برساند. سوای این از صادق هدایتی که تمام آثارش آیینه ی اجتماع دوران خویش است و پیش از پایان دادن به زندگی خویش چندین اثر چاپ نشده ی خود را از بین میبرد، آن مایه ی خود بزرگ بینی سراغ نداریم که ناگهان همه ی مسایل اجتماع و برون نگری خود را فرو نهد تا غمنامه ی زندگی خود را در بوف کوری انتشار دهد که اگر به عنوان زندگینامه ی هدایت به آن نگاه کنیم جز هذیانی مالیخولیایی چیزی در آن نخواهیم یافت. اکنون اولین تحلیل را تحت عنوان «هدایت آخته» از جلال آل احمد مطرح میکنیم: جلال آل احمد در سال 1330 در مقاله ای تحت عنوان : «هدایت بوف کور» مستقیما اعلام میکند که راوی بوف کور خود صادق هدایت است: «کمتر داستانی از هدایت هست که صیغه ی اول شخص مفرد در آن فاعل و متکلم باشد. گویا هدایت این سبک را فقط پنج بار آزموده است. اما در بوف کور چاره ای جز این نبوده است. بوف کور خود هدایت است. یا همان «خود» او و برای اینکه هدایت را شناخته باشیم باید بوف کور را بشناسیم یا هدایت بوف کور را» (هفت مقاله، چاپ 1357، ص 6) 7 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ آل احمد موضوع نفرت راوی بوف کور راوی بوف کور از رجاله ها را به هدایت نسبت میدهد، ودر جستجوی علت این نفرت معتقد است که چون هدایت دچار ناتوانی جنسی است، به رجاله هایی که می توانند خوب جماع کنند کینه میورزد: «بوف کور نه تنها بی پرده است که هست وبه این طریق خود را با دیگران بیگانه می یابد و نه تنها با تعبیر مرکب و مترادف تنفر خود را نسبت به آدم ها نشان می دهد، حتی کینه ای را که از این تنفر ناشی می شود به صور مختلف بروز میدهد... نفرت بوف کور از رجاله ها حتی رویاهای دنیای پس از مرگ او را نیز در هم و مغشوش کرده است. مینویسد واما علت این بیگانه گی و بعد تنفر و بعد کینه را در چه چیز باید جستجو کرد؟ قبل از همه توجه داشته باشیم که بوف کور شرح حال خود اوست. ترجمه ی حلات نویسنده است. یک اتوبیوگرافی روحی است...در یک جای بوف کور می خوانیم این درست اما چه آرزوی ناکامی هدایت را واداشته است که بوف کور را بنویسدو در آن دیگران را این طور به دم فحش بگیرد؟ آیا همین جمله بیان کننده برای نشان دادنعلت این همه بیزاری از رجاله ها که خوب جماع می کنند و به این علت خوشبختند کافی نیست؟ یک جای دیگر بوف کور میخوانیم: او را برای همیشه از چه چیز محروم کرده بودند؟ جواب را در عشق ناامید باید یافت. هدایت که میان تنش یک حالت شهوت انگیز ناامید دارد ودر روی زمین برای همیشه از عشق محروم مانده ناچار به تمام آنهایی که جماع میکنند و دنبال شهوت میروند و از این رو خوشبخت اند کینه می ورزد.» (همان، ص 20-22) جلال آل احمد به همین سادگی داستان بوف کور را اتوبیوگرافیکال فرض می کند و برای تطبیق نظر خود بر داستان بلافاصله هدایت را بر میز تشریح می خواباند و او را اخته و دارای عقده ی جنسی معرفی می کند. طرح چنین نظری به همان اندازه دور از ذهن است که بگوییم جنایت های مکبث را خود شکسپیر مرتکب شده است. آنچه تا به حال از زندگی هدایت خوانده ایم نشان میدهد که هدایت به هرزگی تن نمیداده، و حاضر نبوده برای اطفای عطش خود با هر کسی به جوال برود اما این دلیل نمی شود که او را اخته بخوانیم. 9 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۰ دوستان گلم فعلا تا یه مدتی صادق خان تعطیل ! بعد امتحانها برمیگردم نهضت رو ادامه میدم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده