رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

منبع:haryaadib.blogfa.com

صدر

صدر در علم عروض نخستين پايه از مصراع اول هر بيت را گويند، مانند واژه‌ي توانا بر وزن فعولن در اين بيت:

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پير برنا بود

ضرب

ضرب آخرين پايه‌ي از مصراع دوم هر بيت را گويند، مانند "بُوَد" بر وزن فَعَل در

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پير برنا بود

 

ضعف تاليف

در علم معاني، نادرستي و سستي سخن به سبب تقدم و تأخري که بر خلاف قواعد دستور زبان در اجزاي کلام واقع شود، يا حذفي ناروا که در آن‌ها پيش آيد، يا استعمال نا به جاي کلمه‌اي در ترکيب کلام را ضعف تأليف مي‌گويند.

مانند: "والاتر از آن‌چه بود مقامش شد" به جاي "مقامش از آن‌چه بود والاتر شد".

يا مانند: "ديروز هوا گرم و من مدتي در استخر شنا کردم" که حذف نا به جاي فعل "بود" از جمله ‌ي اول باعث ضعف تأليف شده است.

ضعف تأليف از عيب هاي فصاحت کلام است.

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 52
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

عدالت ادبي

عدالت ادبي از خصلت هاي اخلاقي ادبيات به شمار مي رود. به موجب اين خصلت، هر اثر ادبي در نهايت بايد بازتابنده روحيه اي عدالت خواهانه باشد به طوري که خبث و بدطينتي به کيفر برسد و پاکي و نيکي پاداش نيکو ببيند.

اين نظريه نخستين بار توسط توماس رايمر، اديب قرن هفدهم در کتاب "تراژدي هاي اعصار گذشته پيش کشيده شد اما پيش از آن نيز همواره از آثار ادبي توقع عدالت جويي و عدالت خواهي رفته است.

عدالت ادبي نزد دسته اي از نويسندگان مثل اسکار وايلد، نويسنده و شاعر ايرلندي و ديگر طرفداران نظريه "هنر براي هنر" چندان مورد توجه و اهميت قرار نگرفته است.

عصر ژاکوب

در تاريخ اجتماعي انگلستان سالهاي حکومت جيمز اول را در بر مي گيرد. اين دوران مانند دوران اليزابت از حيث فعاليت هاي ادبي بسيار غني بوده است. شخص پادشاه حداقل چهار کتاب نوشت که دو تاي آن راجع به شعر و شاعري بود. از نمايش نامه نويسان برجسته ي اين دوران مي توان ويليام شکسپير، بن جونسون، و وبستر را نام برد. جان دان و درايتون نيز از مشهورترين شعراي غنايي در اين عصر بوده اند. در زمينه نثر فرانسيس بيکن و روبرت برتون از نويسندگان برجسته ي عصر ژاکوب به شمار مي آيند.

لینک به دیدگاه

غزل

يکي از انواع مهم شعر فارسي غزل است که همه ي ابيات آن بر يک وزن و قافيه اند.

ساختمان غزل همانند قصيده است . بدين معني که مصراع اول بيت نخست با مصراع دوم همان بيت و مصراع هاي دوم ساير ابيات هم قافيه است . موضوع غزل برخلاف قصيده در خدمت آرزوها و خواست هاي خود شاعراست، از عشق و آرزو و شکايت از يار و امثال آن گرفته تا باورهاي فلسفي، عرفاني، اخلاقي و اجتماعي .

 

منظور از عشق در غزل، عشق صوري و زميني و در غزليات عرفاني که عالي ترين تجليات عاشقانه و ربّاني در شعر فارسي است ،عشق الهي و آسماني است .

نخستين بيت غزل را مطلع و آخرين بيت آن را که اغلب همراه با ذکر تخّلص شاعراست، مقطع مي نامند. تخّلص درغزل برخلاف تخّلص درقصيده، عنوان شعريِ شاعراست و در واقع امضاي شاعر در پايان آن است که پس از دوره ي مغول بيش ترمعمول شده است.

 

رودکي،کمال الدين اصفهاني، سعدي و حافظ، فخرالدين عراقي، مولوي، صائب، خواجوي کرماني و عطار را غزليات زيبا و نغز است .

غزل پردازان هم روزگار ما بسيارند و از آن ميان بايد به ملک الشعراي بهار، رهي معيري، استاد شهريار، هوشنگ ابتهاج ،دکترحميدي شيرازي و بسيار کسان ديگر نام برد. از مخالفان غزل، ناصرخسرو مشهورترين است .

زيباترين و برجسته ترين بيت غزل يا قصيده را از لحاظ لفظ و معني بيت الغزل و بيت القصيده و يا شاه بيت مي گويند.

 

حافظ مي گويد :

 

درخرابات مغان نورخدا مي بينم

اين عجب بين چه نوري ز کجا مي بينم

جلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو

خانه مي بيني و من خانه خدا مي بينم

خواهم از زلف بتان نافه گشايي کردن

فکردور است همانا که خطا مي بينم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب

اين همه از نظر لطف شما مي بينم

کس نديده است ز مشک ختن و نافه چين

آن چه من هرسحر از باد صبا مي بينم

. . . . .

مولوي مي فرمايد:

يارمرا، غارمرا، عشق جگرخوار مرا

يارتويي، غارتويي، خواجه نگه دار مرا

نوح تويي، روح تويي، فاتح مفتوح تويي

سينه ي مشروح تويي بر در اسرار مرا

نورتويي، سورتويي، دولت منصورتويي

مرغ گه طور تويي، خسته به منقار مرا

قطره تويي،بحرتويي، لطف تويي، قدرتويي

قندتويي، زهرتويي، بيش ميازار مرا

روزتويي، روزه تويي، حاصل در يوزه تويي

آب تويي، کوزه تويي، آب ده اين بار مرا

دانه تويي، باده تويي، جام تويي

پخته تويي، خام تويي، خام بمگذار مرا

اين تن اگر کم تندي، راه دلم کم زندي

راه شدي، تا نبدي اين همه گفتار مرا

لینک به دیدگاه

و رهي معيري مي گويد:

نه دل مفتون دلبندي، نه جان مدهوش دلخواهي

نه بر مژگان من اشکي، نه بر لب هاي من آهي

نه جان بي نصيبم را، پيامي ازدلارامي

نه شام بي فروغم را، نشاني از سحرگاهي

نيابد محفلم گرمي، نه از شمعي نه از جمعي

ندارد خاطرم الفت، نه بامهري نه با ماهي

به ديدار اجل باشد، اگرشادي کنم روزي

به بخت واژگون باشد، اگرخندان شوم گاهي

کي ام من؟ آرزو گم کرده اي تنها و سرگردان

نه آرامي، نه اميدي، نه همدردي، نه همراهي

گهي افتان و خيزان، چون غباري در بياباني

گهي خاموش و حيران، چون نگاهي به نظرگاهي

رهي، تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها

به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهي

 

قصيده و غزل درتعداد ابيات و نيز درون مايه با هم تفاوت دارد. متوسط ابيات قصيده چهل تا پنجاه بيت است و درازترين آن ها به نزديک 3 بيت مي رسد. سرودن قصايد استوار و پر معني درحد شاعران بزرگ است و شماره ي ابيات غزل هاي نغز و زيبا و يکدست از 1 بيت بيش تر نيست .

غليان

غليان در لغت به معني رويش و جوشش بي اختيار و پيش بيني نشده است و در نقد ادبي اصطلاحي است که به طور عمده توسط شعرا و منتقدان رمانتيک مطرح شد تا از چه گونگي زايش و تولد شعر سخن گويند. در اين ارتباط، غليان يا خودجوشي بيانگر نظريه اي است که به موجب آن عمل زايش و شکفتگي شعر در وجود شاعر به شيوه اي فارغ از پيش انديشي به مثابه تراکم و بارشي يکباره تحقق مي پذيرد.

لینک به دیدگاه

فابل

فابل داستاني است تمثيلي، داراي نکته هاي اخلاقي که قهرمانان آن حيوانات و گاه گياهان هستند که مانند انسان رفتار مي کنند و حرف مي زنند. دلايل استفاده از حيوانات در فابل اين بوده است که گفتار صريح و بدگويي و يا ريشخند مستقيم بزرگان و فرمانروايان براي نويسندگان کار ناممکني بوده است. زيرا شمشير تهديد همواره بالاي سر آنان بوده است. کليله و دمنه، موش و گربه عبيد زاکاني و مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم را مي توان از اين نوع دانست.

فاصله صغري

فاصله صغري سه متحرک و يک ساکن را گويند. مثل شِنَوَم و يا بـِرَوَم، يا دو هجاي کوتاه و يک هجاي بلند.

فاصله کبري

فاصله کبري چهار متحرک و يک ساکن را گويند. مثل بـِبَرَمَش و يا بـِخوانـَمَش، يا سه هجاي کوتاه و يک هجاي بلند

فرافکني ادبي

فرافکني ادبي فرايندي رواني است که به موجب آن شاعر يا نويسنده، حالات و احساسات دروني خود را به طبيعت بسط و نسبت مي‌دهد و به همگون‌سازي عواطف خود با طبيعت مي‌پردازد. نمونه‌ي چنين فرافکني را مي‌توان در شعر شاعري اندوهناک از فراق دلدار يافت که نم نم باران را جلوه‌ي اندوه آسمان از نظاره‌ي چنين فراقي مي‌داند و آن را همدردي با خود تعبير مي‌کند.

لینک به دیدگاه

فرا نقد

نقد نقد (يا همان فرانقد) بحث درباره خود نقد و مطالعه ي انواع و اقسام آن و شيوه هاي مختلف آن و رجحان برخي بر ديگري و نشان دادن محاسن و معايب شيوه هاي نقادي است. در اين صورت نقد علمي است که مي توان در باب خود آن به مطالعه پرداخت. نمونه آن کتاب شيوه هاي نقد ادبي ديچز يا کتاب نقد نو جان کرورنسام (که در آن آراء منتقدان انگليسي چون ريچاردز و امپسون و اليوت مورد نقادي قرار گرفته است) يا مقاله ابرمز در فرهنگ اصطلاحات ادبي است.

گاهي اين اصطلاح را در مورد نقدي که بر اثر انتقادي نوشته شده است نيز به کار مي برند، مشروط بر اين که بحث کلي باشد و مثلن بررسي شود که آيا آن شيوه ي نقد در مورد موضوع مورد بحث متناسب بوده است يا خير؟

فصاحت

فصاحت را در فارسي گشاده زباني و گويايي معني کرده اند و به دست نيايد مگر آن که در سخن از واژه ها و ترکيبات خوش آهنگ و رايج بهره بگيرند.

فمينا

جايزه‌ي فمينا در سال 1904م به‌وسيله‌ي گروهي از بانوان نويسنده‌ي فرانسوي و مجله‌ي "فمينا" و "وي اورز" بنياد نهاد شد. در سال‌هاي اخير مجله‌ي "وي پراتيک" جاي مجله‌ي "وي اورز" را گرفت. اين جايزه تاکنون به نام‌هاي "جايزه‌ي فمينا – وي اورز" و جايزه‌ي فمينا پراتيک شناخته شده است. جايزه‌ به عالي‌ترين کتاب سال که به‌وسيله‌ي زن يا مردي نويسنده به زبان فرانسوي نوشته شده باشد داده مي‌شود. اثر منتخب بايد بيانگر قدرت خلاقه‌ي نويسنده يا داراي انسجام و اصالتي مبشر آتيه‌ي درخشان وي باشد. اين جايزه مخصوص رمان و داستان است و تنها به يک نفر تعلق مي‌گيرد. هر سال در ماه دسامبر گروهي از بانوان فاضل به داوري در مورد کتاب برنده مي‌پردازد.

لینک به دیدگاه

قافيه

به حروف مشترکي گفته مي شود که در واژه هاي پاياني ِ قرينه هاي شعر منظوم تکرارمي شود و واژه هايي که اين حروف مشترک درآن ها آمده است « کلمات قافيه » ناميده مي شود.

 

اي ساربان آهسته ران کارام جانم مي رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم مي رود

من مانده ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او

گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي رود

گفتم به نيرنگ و فسون ،پنهان کنم ريش درون

پنهان نمي ماندکه خون بر آستانم مي رود

 

به واژه ها ي پيش از رديف (مي رود) در پايان مصراع اول و مصراع هاي زوج در شعر بالا بنگريد !

حروف « انم » در پايان همه ي اين واژه ها تکرار شده است. اين حروف مشترک« قافيه» نام دارد و واژه هاي « جانم ،دلستانم ،استخوانم و...» که اين حروف مشترک درآن ها آمده است، « کلمات قافيه » است.

قافيه افزون بر تأتير موسيقايي، به تنظيم فکر و احساس شاعر کمک مي کند، به شعر استحکام مي بخشد، مصراع ها و بيت ها را جدا مي کند و با تداعي معاني درآفرينش مفاهيم نو و تازه به شاعر کمک مي کند.

در شعر سنتي قافيه اجباري و رديف که پس از قافيه مي آيد، اختياري است.

قافيه خطي

قافيه خطي (Eye rhyme) به کلماتي مي‌گويند که در مقام قافيه، در نوشتن، هم‌قافيه اما در تلفظ متفاوت باشند. اين مورد در شعر فارسي کاربردي ندارد، اما مي‌توان به عنوان مثال کلمات خِرَد و خُرد را ذکر کرد. شايد بتوان اين قافيه را با يکي از انواع عيوب قافيه (اقوا) مشابه دانست. در انگليسي، براي نمونه، کلمات laughter و daughter قافيه‌ي خطي است.

لینک به دیدگاه

قافيه دروني

واقع شدن کلمات هم‌قافيه در ميانه‌ي سطور يا مصراع‌هاي شعر را قافيه‌ي دروني گويند. در ادبيات فارسي، به شعري که داراي قافيه‌ي دروني است، شعر مسجع و مسمط نيز مي‌گويند.

 

براي مثال:

اي ساربان منزل مکن جز در ديار يار من

تا يک زمان زاري کنم بر ربع و اطلال و دمن

ربع از دلم پر خون کنم، اطلال را جيحون کنم

خاک دمن گل‌گون کنم، از آب چشم خويشتن

(معزّي)

 

مثالي ديگر:

 

يار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا

يار تويي، غار تويي، خواجه نگه‌‌دار مرا

(مولوي)

قافيه مصنوع

در عروض و قافيه اصطلاحي داريم به نام قافيه ي مصنوع و يا قافيه ي معيوب. چنانچه يکي از دو کلمه ي قافيه در تلفظ تغيير کند تا بتواند با قرينه ي خود هم قافيه بشود، آن را قافيه ي مصنوع گويند، مثل دو کلمه ي "سالخورد" و "کرد" در بيت زير:

چه گفت آن سراينده ي سالخورد

چو اندرز انوشيروان ياد کرد

در مثال فوق "سالخورد" به صورت "سالخَرد" تلفظ مي شود.

قافيه ي مصنوع، يکي از عيب هاي قافيه است.

لینک به دیدگاه

قالب

شکلي که قافيه به شعرمي بخشد، « قالب » نام دارد. تفاوت قالب ها با يکديگر ،تفاوت در چه گونگي قافيه آن هاست ، زيرا قافيه مي تواند درپايان مصراع فرد يا زوج و يا تنها در پايان هردو مصراع يک بيت بيايد. اگرنحوه ي تکرار قافيه در دو شعر يکسان باشد، آن گاه تعداد ابيات ، محتوا و وزن است که تفاوت نوع قالب ها را مشخص خواهد کرد.

قصه

در يک تقسيم بندي کلي، قصه هاي گذشته را به انواع زير مي توان تقسيم کرد:

1- قصه هايي در فنون و رسوم کشورداري و آيين فرمانروايي، مملکت داري، لشکرکشي، بازرگاني، علوم رايج زمان، عدل و سيرت نيکوي پادشاهان و وزيران و اميران، مانند حکايت هاي سياست نامه (سير الملوک) خواجه نظام الملک توسي.

2- قصه هايي در شرح زندگي و کرامات عارفان و بزرگان ديني و مذهبي چون حکايت هاي اسرار التوحيد

3- قصه هايي در توضيح و شرح مفاهيم عرفاني، فلسفي و ديني به وجه تمثيلي يا نمادين (سمبليک) مانند "عقل سرخ" سهروردي و منطق الطير عطار.

4- قصه هايي که جنبه هاي واقعي و تاريخي و اخلاقي آن ها به هم آميخته است و بيش تر از نظر نثر و شيوه نويسندگي به آن ها توجه مي شود. مانند مقامات حميدي تأليف حميد الدين بلخي و گلستان سعدي

5- قصه هايي که جنبه هاي تاريخي دارند و اغلب در ضمن وقايع کتاب هاي تاريخي آمده اند. مانند قصه هاي تاريخ بيهقي تأليف ابوالفضل محمد بيهقي

6- قصه هايي که از زبان حيوانات روايت مي شود ماند کليله و دمنه.

7- قصه هايي در زمينه ي تربيت و تعليم. مانند قصه هاي "قابوس نامه" اثر عنصرالمعالي کي کاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگير.

8- قصه هايي که بر اساس امثال و حکم فارسي و عربي تنظيم شده اند. مانند جامع التمثيل حبله رودي.

9- قصه هاي عاميانه که حاوي سرگذشت ها و ماجراهاي شاهان و بازرگانان و مردان و زناني گمنام است. مانند سمک عيار و هزار و يکشب.

 

ادامه دارد...

لینک به دیدگاه

قصيده (چکامه، چامه)

نوعي کلام منظوم است. موضوع قصيده عبارت است از مدح، هجو، موعظه، شکايت ازروزگار، وصف مجالس بزم و رزم، وصف مناظره قصرها و همانند اين ها و گاهي نيز مسايل فلسفه وحکمت.

ساختمان قصيده چون آن است که نخستين مصراع بيت نخست، با مصراع دوم همان بيت و مصراع دوم ساير ابيات داراي قافيه است .

بيت آغازين قصيده را مطلع مي گويند و در قصيده هاي دراز ممکن است که شاعر مطلع ديگري نيز بياورد که آن را تجديد مطلع مي نامند. برخي از اجزاي تشکيل دهنده ي قصيده عبارت است از:

 

تغزّل يا تَشبيب : ( که به آن ها نسيب نيز مي گويند) مقدمه ي قصيده را گويند . بيش تر شاعران مديحه سرا در آغاز قصيده ي خود چند بيتي درباره ي موضوعات گوناگوني مانند طلوع و غروب خورشيد، وصف بهار، خزان، يک شب پرستاره و غيره مي سرايند و سپس به اصل مدح مي پردازند. اين چند بيت نخستين را که ربطي به خود مدح ندارد، تغّزل (شعرعاشقانه گفتن )و يا تشبيب (ياد روزگارجواني کردن ) مي نامند.

 

تخلّص : رابط ي ميان تغزّل و اصل قصيده است .تخلّص (بيت گريز ) پس از مقدمه مي آيد و به معني رهايي از مقدمه و پرداختن به موضوع اصلي است .

 

اصل قصيده : مقصوداصلي شاعراست با محتوايي چون مدح، رثا، پند و اندرز، عرفان، حکمت و ...

فرخي سيستاني، عنصري، منوچهري، ناصرخسرو، مسعودسعد، سنايي، انوري، جمال الدين اصفهاني، خاقاني از صيده سرايان مشهور به شمار مي آيند. بهار و مهرداد اوستا از گويندگان هم روزگار ما در قصيده هستند.

قصيده ي بدون مقدمه را قصيده محدود يا مقتضب نامند،

 

قصيده ي زير ديوان مداين نام دارد و از خاقاني است:

هان، اي دل عبرت بين از ديده عبرکن، هان ايوان مداين را آيينه ي عبرت دان

يک ره ز لب دجله منزل به مداين کن وز ديده دوم دجله برخاک مداين ران

خود دجله چنان گريد صد دجله ي خون گويي کز گرمي خونابش آتش چکد از مژگان

از آتش حسرت بين بريان جگر دجله خود آب شيندستي کاتش کندش بريان

تا سلسله ي ايوان بگسست مداين را درسلسله شد دجله چون سلسله شد پيچان

ما بارگه داديم، اين رفت ستم برما بر قصر ستمکاران گويي چه رسد خذلان

بر ديده ي من خندي کاينجا ز چه مي گريد کوبند بر آن ديده کاينجا نشود گريان

اين هست همان ايوان کز نقش رخ مردم خاک در او بودي ديوار نگارستان

لینک به دیدگاه

قصيده بي قاعده

اصطلاح قصيده ي بي قاعده مربوط به ادبيات غرب و رايج ترين شکل قصيده در ادبيات انگلستان است. اين نوع قصيده را ابراهام کالي، شاعر قرن هفدهم رواج داد.

قصيده بي قاعده به پيروي از قصيده هاي "پينداري" به وجود آمدند و مانند آن، از ساختماني پاره پاره تشکيل شده است. اما اين پاره شعرها نظم قصيده هاي پينداري را ندارد به اين معني که هر پاره شعر به مناسبت تغيير موضوع يا حال و هوا از حيث تعداد و طول سطرها و طرح قافيه الگوي متفاوتي دارد.

قصيده مقتضب

قصيده اي که تغزل يا نسيب نداشته باشد و مستقيمن به مدح ممدوح بپردازد قصيده مقتضب يا محدود ناميده مي شود.

قطع (كتاب)

به اندازه طول و عرض كتاب و هر نوع نشريه، قطع گفته مي‌شود. هدف از آن رواج اندازه‌هاي مختلف براي كتاب، به‌منظور استفاده آسان‌تر يا متناسب با نوع كاربرد كتاب است.

در سال‌هاي آغازين پيدايش چاپ، قطع رايج كتاب‌هاي چاپي همانند نسخه‌هاي خطي بود. ولي، به‌تدريج، چاپ‌كنندگان كتاب دريافتند كه استفاده از اندازه‌هاي مختلف در بهبود كار مؤثر خواهد بود. آلدوس مانوتيوس ، چاپگر ساكن ونيز، نخستين كسي بود كه به نقش و اهميت قطع كتاب در ميزان استفاده از آن پي برد. اندازه ابداعي او براي كتاب، هم حمل و نقل آن را آسان مي‌ساخت و هم هزينه‌هاي چاپ را كاهش مي‌داد. قطع مورد استفاده او، قطع وزيري بود كه جانشين قطع سلطاني شد

 

امروزه، قطع كتاب نشان‌دهنده تعداد دفعات تاشدن كاغذ در چاپخانه نيز هست كه منجر به تشكيل ورق‌هاي كتاب مي‌شود .به‌طور مثال كاغذ دوورقي با چهار صفحه در قطع رحلي، چهارورقي با هشت صفحه در قطع وزيري، و هشت‌ورقي با شانزده صفحه در قطع رقعي برابر است .

 

در حال حاضر، رايج‌ترين قطع براي كتاب، در همه جا، قطع وزيري است . معمولا در چاپ كتاب‌هاي هنري و نفيس از قطع رحلي و براي كتاب‌هاي كودكان از قطع خشتي استفاده مي‌شود. بايد توجه داشت ابعاد ذكر شده براي هر قطع تقريبي است و در برخي منابع اندازه‌هاي متفاوتي ارايه شده است.

 

لینک به دیدگاه

اندازه طول در اندازه عرض اوراق نسخه است. اندازه قطع كتاب در تمدن اسلامي بسيار متنوع بوده است ولي مهم ترين و معمول ترين اندازه‌هاي قطع كتاب‌ها عبارتند از:

 

قطع سلطاني (تيموري): اندازه‌اي از قطع كتاب است كه در اواخر عصر مغولان و اوايل عهد تيموريان براي كتاب‌هاي خطي در ايران رواج يافت که به اين جهت آن را قطع تيموري نيز مي‌گويند. طول و عرض تقريبي آن 40×?0 سانتي‌متر است.

 

قطع رحلي: اين قطع را به اين جهت رحلي مي‌گويند كه هنگام خواندن كتاب قطع رحلي، آن را بر روي چهارپاية چوبي – يعني رحل – قرار مي‌داده‌اند. قطع مزبور داراي اندازه‌هاي تقريبي زير است:

 

قطع رقعي: اندازه قطعي است که در گذشته به طول و عرض تقريبي 19×10 سانتي‌متر بوده است.

قطع وزيري: اين قطع در گذشته داراي سه اندازه كوچك بوده است.

قطع خشتي: از كهن‌ترين قطع‌هاي نسخه‌هاي خطي است به طول و عرض همسان و برابر.

قطع بياضي: نسخه‌ايي است كه از جانب طول آن باز و بست مي‌شده و شيرازه‌بندي آن از طرف عرض اوراق بوده که در ميان نسخه‌نويسان و كتاب‌سازان به بياض شهرت داشته است، قطع بياضي منسوب است و مخصوص به بياض‌ها كه بيش تر كتب ادعيه، زيارات و مجموعه‌هاي ادبي (كه به خواست اشخاص فراهم مي‌آمده) به شکل گفته شده صحافي و جلد مي‌شده است.

قطع بغلي

 

قطع جانمازي

قطع حمايلي: قطعي بوده است به طول و عرض 12×6 سانتي‌متر. وجه تسمية اين قطع به حمايلي، اين است كه نسخه‌هايي را كه در قطع مزبور بوده است به صورت حمايل روي لباس زيرين مي‌آويخته‌اند.

لینک به دیدگاه

قطعه

عبارت است از ابياتي متحد در وزن و قافيه در بيان يک انديشه يا شرح يک حکايت و رويداد.

قطعه تنها قالب شعري است که هم قافيه بودن دو مصراع بيت نخست در آن الزامي نيست و تنها مصراع هاي زوج هم قافيه است، داراي وحدت موضوع و موضوع آن پند و اندرز است . شماره ي ابياتش ? تا ?? و معمولن ? تا ?? بيت است. قطعات ناصرخسرو، ابن بمين، سعدي و از معاصران ما پروين اعتصامي و ايرج ميرزا مشهور است.

 

سعدي مي گويد:

دوست مشمار آن که درنعمت زند لاف ياري و برادرخواندگي

دوست آن باشد که گيرد دست دوست در پريشان حالي و درماندگي

ايرج ميرزا مي گويد:

گويند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره ي من بيدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد تا شيوه ي راه رفتن آموخت

يک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ي گل شکفتن آموخت

پس هستي من زهستي اوست تا هستم و هست دارمش دوست

کريتيک

کريتيک ارزيابي و سنجش يک اثر ادبي است که معمولن به صورت مقاله و نوشتار انتقادي در مي آيد. همچنين پژوهش نظام داري در ماهيت و چه گونگي آرا و اصول و نهادها و عقايد در فلسفه، سياست و علوم اجتماعي که اغلب به منظور روشن کردن حدود يا تناقض هاي آن صورت مي گيرد.

کمدي احساساتي

کمدي احساساتي که به "درام حساسيت" نيز مشهور است و از "کمدي دوره بازگشت" ناشي مي شود، واکنشي است در برابر آن چه بعدها به بد اخلاقي و افسارگسيختگي تعبير شد. جرمي کالينز در "نگاهي اجمالي به بد اخلاقي و بي حرمتي در تئاتر انگليس" (1698م) از کمدي دوره بازگشت سخت انتقاد کرد. کمدي احساساتي در قياس با نمايش هاي ديگر اکنون به ندرت به صحنه مي آيد. سبب ظهور آن نيز اين بود که طبقه ي متوسط بالنده از اين نوع درام که در آن به قول گلداسميت "فضايل و نيکي هاي زندگي خصوصي نشان داده شده مي شود تا زشتي ها و پليدي ها و اضطرار و پريشاني انسان به نمايش در نيايد، لذت مي برد. در اين آثار شخصيت ها چه خوب و چه بد بسيار ساده بودند. قهرمان همواره در برابر ديگران بزرگ منش و هم درد و سخت حساس بود. نمونه ي آن قهرمان کتاب "بشر دوست"اثر همپتن است.

لینک به دیدگاه

گويش

گويش به تنوعات جغرافيايي زبان که دامنه‌ي آن به شکل‌هاي نحوي و عناصر لغتي گسترش مي‌يابد گفته مي‌شود. گويش از آن‌ جهت با لهجه تفاوت دارد که لهجه فقط به مؤلفه‌هاي تلفظ برمي‌گردد. بسياري از گويش‌ها ناحيه‌اي هستند زيرا در نواحي خاصي به کار مي‌روند. به عنوان مثال در ايران گويش مازندراني و در انگليسي گويش کورن وال (cornwall) از اين جمله‌اند. اما هم در يک ناحيه گويش دستخوش تغيير مي‌شود يعني از يک محل تا محل ديگر اندک اندک در آن تفاوت ايجاد مي‌شود و لي اين تغيير تدريجي و رفته رفته صورت مي‌گيرد. يعني براي مثال وقتي در خطه‌ي شمال ايران از سمت مازندران به سمت خراسان حرکت مي‌کنيم در يک محل ناگهان گويش مازندراني به خراساني تبديل نمي شود، بلکه اين تغيير به موازات حرکت از منطقه‌ي جغرافيايي مازندران، گرگان و خراسان با رنگ باختن تدريجي گويش مازندراني در برابر گويش خراساني انجام مي‌شود. در اين حالت بايد گفت که نوعي پيوستار گويشي وجود دارد.

ماديگري فرهنگي

مادي گري فرهنگي اصطلاحي است در نقد ادبي معاصر و در رويکرد تاريخ گرايان نو.

اين اصطلاح را نخست ريموند ويليامز، منتقد مارکسيست انگليسي به کار برد و سپس توسط عده اي از محققان انگليسي براي نشان دادن گرايش مارکسيستي در نگرش تاريخ به کار رفت. تأکيد اين گروه بر آن است که متنيّت تاريخ هر چه باشد، فرهنگ و محصولات ادبي هر دوران همواره به نيروهاي مادي و مناسبات توليدي آن دوران تاريخي بستگي دارد.

مانيفست

مانيفست يا بيانيه، اعلاميه اي عمومي است که معمولن اصول و عقايد سياسي، مذهبي، فلسفي يا هنري را بيان مي کند. مانند بيانيه آندره برتون به نام مانيفست سوررئاليسم.

لینک به دیدگاه

مثنوي

 

نوعي از کلام منظوم است که در آن هردو مصراع، يک قافيه دارد و بنابراين در مثنوي هر بيت داراي قافيه اي جداگانه است. از اين رو مثنوي به ظاهر آسان ترين نوع شعر است، هرچند که سرودن مثنوي زيبا و دلنشين کارآساني هم نيست. علت گذاردن نام مثنوي بر اين قالب شعري همين بوده است که هر دو مصراع هر بيت هم قافيه است.

 

از آن جا که در مثنوي محدوديت بيت وجود ندارد و قافيه نيز در هر بيت تفاوت مي کند، اشعار دراز، منظومه هاي داستاني، حماسي، عاشقانه، تاريخي، فلسفي و عرفاني به صورت مثنوي و در اوزان گوناگون سروده مي شود.

موضوع مثنوي متنوع و متفاوت است و برخي آن را به چهار نوع بخش بندي کرده اند:

 

1- مثنوي رزمي (حماسي) : مانند شاهنامه فردوسي، گرشاسب نامه اسدي توسي

2- مثنوي بزمي (عاشقانه) : مانند خسرو و شيرين نظامي، ويس و رامين فخرالّدين اسعد گرگاني

3- مثنوي عرفاني (معنوي) : مانند مثنوي مولانا، حديقةالحقيقة سنايي و منطق الطيرعطار

4- مثنوي حکمي (اخلاقي – اجتماعي) : مانند بوستان سعدي

 

نمونه هاي ديگرمثنوي : مخزن الاسرارنظامي، هفت پيکر، ليلي و مجنون نظامي، گلشن راز شيخ محمودشبستري ،جام جم اوحدي مراغه اي، تحفةالاحرار جامي، يوسف و زليخا جامي.

 

از شاعران هم عصر ما که در سرودن مثنوي موفق بوده اند، مي توان از هوشنگ ابتهاج، حميدي شيرازي، علي معلم و احمد عزيزي نام برد.

 

نظامي در مخزن الاسرار مي گويد:

جنبش اول که قلم بر گرفت

حرف نخستين ز سخن در گرفت

پرده ي خلوت چو برانداختند

جلوت اول به سخن ساختند

تا سخن آوازه ي دل در نداد

جان تن آزاده به گل در نداد

چون قلم آمد شدن آغازکرد

چشم جهان را به سخن باز کرد

. . . .

سعدي در بوستان مي گويد:

شبي ياد دارم که چشمم نخفت

شنيدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

ترا گريه و سوز باري چراست

بگفت اي هوادار مسکين من

برفت انگبين يار شيرين من

چو شيريني از من به در مي رود

چو فرهادم آتش به سر مي رود

که اي مدعي عشق کار تو نيست

که نه صبرداري نه ياراي ايست

. . . .

لینک به دیدگاه

متل

 

متل بيان کوتاه و ساده ي ماجراهايي است که به دنبال هم مي آيند. بيش تر متل ها وزن و گاهي قافيه دارند و بعضي از کلمه ها و جمله ها در آن ها تکرار مي شوند. متل نيز، چون لالايي، از زمان هاي بسيار دور به ما رسيده است. متل کودکان خردسال را سرگرم مي کند. به آنان نظم فکري مي آموزد و آنان را با تجربه هاي تازه آشنا مي کند.

 

متل هاي روزگاران کهن، چون لالايي ها، سرايندگان شناخته شده ندارند. بعضي از سرايندگان متل هاي جديد از متل هاي قديم الهام گرفته اند و متل هاي نو پديد آورده اند. مثال براي متل:

يکي بود يکي نبود

غير از خدا هيچکس نبود

دويدم و دويدم

سر کوهي رسيدم

دو تا خاتونو ديدم

يکيش به من آب داد

يکيش به من نون داد

نونو خودم خوردم

آبو دادم به زمين

زمين به من علف داد

. . .

 

مجاز

مجاز عبارت است از كاربرد واژه، در معني غير اصلي خود كه براي رسيدن به معني مجازي و عدول از معني حقيقي بايد مناسبتي يا علاقه اي بين معني حقيقي و مجازي وجود داشته باشد تا ذهن بتواند به مفهوم مورد نظر شاعر برسد .به طور مثال وقتي گفته مي شود كلاس ساكت است، واژه ي كلاس مجاز است زيرا مفهوم آن شاگردان كلاس است .

 

يا مواردي كه شاعر جزء را ذكر کند ولي كل را اراده كند . مانند:

 

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم / كه گاهگاه بر او دست اهرمن باشد .

نگين(جزء ) گفته و انگشتري (كل ) را اراده كرده است.

رَستم از اين بيت و غزل، اي شه سلطان و ازل / مفتعلن، مفتعلن، مفتعلن كشت مرا

بيت گفته و شعر را اراده كرده و مفتعلن گفنه و عروض را اراده كرده است.

تا شدي فارغ از كلاه و كمر / بر سران زمانه گشتي سر .

سران گفته و بزرگان را اراده كرده است .

ز مادر همه مرگ را زاده ايم / به بي كام گردن بدو داده ايم.

گردن گفته و تمام وجود را اراده كرده است .

چمن از غلغله زاغ و زغن در خطر است / سنبل و سوسن و ريحان و سمن در خطر است

نام گل ها را گفته و باغ را اراده كرده است .

گفتم : مذمت اينان روا مدار كه خداوند كرمند، گفت : غلط گفتي كه بنده درمند .

درم گفنه و مال و ثروت اراده كرده است .

به ياد روي شيرين بيت مي گفت / چو آتش شيشه مي زد كوه مي سفت .

 

بيت گفته و شعر را اراده كرده است.

 

لینک به دیدگاه

مدح شبيه به ذم

از مدح شبيه به ذم به عنوان "تأکيد المدح بمايشبه الذم" هم ياد کرده اند و چنان است که در اثناي مدح با استفاده از کلماتي چون والّا، اما، جز، ليکن، ولي، مگر، ... (حروف استثنا و استدراک) سخن را در مدح چنان بياورند که شنونده در آغاز آن را مذمّت و نکوهش پندارد، ليکن چون بيت يا کلام پايان پذيرد، معلوم گردد که مدح و ستايش است. اين نوع صنعتگري را "صنعت تحويل" يا "زشت و زيبا" هم مي نامند.

 

قمري شاعر قرن چهارم هجري مي گويد:

همي به فرّ تو نازند، دوستان، ليکن

به بي نظيري تو دشمنان کنند اقرار

مردف

شعري که رديف دارد « مردّف » خوانده مي شود.

مستزاد

مستزاد به معني « زياد ذکرشده » اسنت و در اصطلاح ادبي شعري است که در هر بيت آن ، درپايان هرمصراع، پاره اي به آن مي افزايند که با مصراع اول هم وزن نيست، اما با معناي مصراع اول ارتباط دارد. اين پاره ها نيز با يکديگر هم قافيه است.

مستزاد تنها قالب شعري سنتي است که بلندي و وزن مصراع هاي آن در هر بيت يکسان نيست و کهن ترين آن را به قرن پنجم نسبت داده اند.

 

مولوي غزلي زيبا درمستزاد دارد که چون اين آغازمي شود:

هرلحظه به شکلي بت عيّار بر آمد

دل برد و نهان شد

هردم به لباس دگر آن يار برآمد

گه پير و جوان شد

مسغ

هر گاه به صامت پاياني هر يک از پايه‌هاي عروضي که به دو هجاي بلند ختم مي‌شود مصوت بلند "آ" افزوده گردد، پايه‌ي به دست آمده را مسبّغ گويند. مانند فاعلاتان و مفاعيلان که مسبّغ فاعلاتن و مفاعيلن هستند. در اين بيت:

دام است جهان بر تو اي پسر دام

زين دام ندارد خبر دد و دام

در اين جا پايه‌هاي آخر مصراع‌ها فاعلاتان و مسبّغ هستند.

لینک به دیدگاه

مسمط

« مسمّط» به معني به رشته کشيدن مرواريد است و در اصطلاح ادبي نوعي از شعر است که داراي چند بند است.

هر بند مسمط داراي چند مصراع هم قافيه است و در پايان هر بند مصراعي با قافيه اي جداگانه آورده مي شود که قافيه مصراع هاي پايان همه ي بندها يکي است .

اين قالب شعري ابتکار منوچهري دامغاني شاعرقرن پنجم است .

 

منوچهري در مسمط خود مي گويد:

 

خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است

باد خنک از جانب خوارزم وزان است

آن برگ رزان بين که برآن شاخ رزان است

گويي به مثل پيرهن رنگرزان است

دهقان به تعّجب سرانگشت گزان است

کاندرچمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاري را دنبال بکندند

پرّش ببريدند و به کنجي بفکندند

گويي به ميان باغ، به زاريش پسندند

با او نه نشينند و نه گويند و نه خندند

وين پرّ نگارينش بر او باز نبندند

تا آذر مه بگذرد، آيد سپس آذار

 

مصراع

به معني يک لنگه از در دو تختي و در اصطلاح ادبي نيمي از يک بيت است. بيتي که هر دو مصراع آن هم قافيه باشد « مُصَرّع » نام دارد.

بشنو از نــــي چون حکايت مـي کند

وز جـــدايي ها شکايت مـــــــي کند

سينه خواهم شرحه شرحـه ازفراق

تــــا بگويــــــــم شـــــرح درد اشتياق

 

مقطع

مقطع در لغت به معني جاي برش، محل قطع و محل جدايي است. در اصطلاح آخرين بيت غزل و قصيده را گويند. در غزل شاعر معمولن تخلص خود را در مقطع مي‌آورد:

 

غزل گفتي و دُر سُفتي، بيا و خوش بخوان حافظ

کــــه بــــر نظم تـــــو افشاند فلک عقـــــد ثــــريا را

 

که بيت واپسين ِ يکي از غزل‌هاي حافظ است.

لینک به دیدگاه

ملمع

 

ملمّع به معني رنگارنگ و درخشان است و در اصطلاح ادبي شعري است که يک پاره ي آن (مصراع يا بيت ) فارسي و پاره ي ديگر آن به زبان ديگري است ، (عربي، ترکي ) و درکتاب هاي سنتي علم بديع، « زبان ديگر» را تنها عربي گرفته اند. ملمّع معمولن به شکل غزل است .

 

سعدي مي گويد:

شبم به روي تو روز است و ديده ام به تو روشن

وان هجــــــــــرت ســــواء عشيتي و غـــــــــــداتي

ســـــل المصانع رکباً تهيم فـــــــــــــــــــي الفلوات

تو قدر آب چه داني کــــــــــــه در کنــــــا رفـراتي

. . . . . .

حافظ مي گويد:

تو نيک و بد خود هم از خود بپرس چرا بايدت ديگري محتسب

و من يتق الله يجعل له و يرزقه من حيث لايحتسب

مناظره

به شيوه ي پرسش و پاسخ يا گفت و شنود مي گويند که در ادبيات فارسي پيشينه اي دراز دارد. درشعرفارسي، اسدي توسي را مبتکر فن مناظره دانسته اند. مناظره ي « فرهاد با خسرو» درمنظومه ي خسرو و شيرين نظامي نشانگر استادي و توانايي شاعر بزرگ گنجه است. از معاصرين استادانه ترين نمونه هاي مناظره، مناظرات زيبا و آموزنده ي پروين اعتصامي است. به دو نمونه از مناظره در زير توجه کنيد:

 

نظامي مي گويد:

نخستين بــــار گفتش کـــــز کجــــــايي

بگفـــــت از دار ملـــــــــک آشنـــايــــــي

بگفت آن جـــا به صنعت در چه کوشند

بگفت انــــدوه خـرند و جــــان فروشند

بگفتا جــان فـــــروشي در ادب نيست

بگفت از عشق بازان اين عجب نيست

 

پروين اعتصامي مي گويد:

محتسب مستــــي به ره ديـــد و گـــــريبانش گــــــــــرفت

مست گفت:«اي دوست، اين پيراهن است افسارنيست

گفت:«مستي، زان سبب افتـــان و خيـــزان مــــــي روي

گفت:«جـــــرم راه رفتــــن نيست، ره همــــــــــــوارنيست

لینک به دیدگاه

موسيقي بيروني

موسيقي بيروني همان چيزي است که وزن عروضي خوانده مي‌شود و لذت بردن از آن، گويا، امري غريزي است يا نزديک به غريزي و به همين دليل هم است که در شعر کودکان و شعر عوام، چشم‌گيرترين عامل، عامل وزن است که آشکارترين موسيقي را هم‌راه دارد. بنابراين، بحور عروضي يک شاعر به لحاظ حرکت و سکون آن‌ها و به لحاظ تنوع يا عدم تنوع آن‌ها و به لحاظ هماهنگي با زمينه‌هاي دروني و عاطفي شعر، قابل بررسي است.

موسيقي کناري

منظور از موسيقي کناري، عواملي است که در نظام موسيقايي شعر داراي تأثير است ولي ظهور آن در سراسر بيت يا مصراع قابل مشاهده نيست. برعکس موسيقي بيروني که تجلي آن در سراسر بيت و مصراع يکسان است و به طور مساوي در همه‌ جا به يک اندازه‌ حضور دارد. جلوه‌هاي موسيقي کناري بسيار است و آشکارترين نمونه‌ي آن رديف و قافيه است و ديگر، تکرارها و ترجيع‌ها.

براي مثال در اين بيت:

اي يوسف خوش‌نام ما، خوش مي‌روي بر بام ما

اي در شکسته جــام مـــا، اي بــــر دريـده دام ما

 

تکرار "- ام ِ ما" در چهار مقطع اين بيت، از جلوه‌هاي موسيقي کناري است که دومي و چهارمي را در اصطلاح قافيه و رديف مي‌نامند.

موَشَح

شعري را مي گويند که در آغاز هر مصراع يا بيت آن، حرفي آورده باشند که از مجموع آن ها نام کسي يا چيزي يا جمله اي ساخته شود.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...