spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ دانلود کلیپ شعر بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم با صدای فریدون مشیری برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن لحظه ای چند بر این آب نظر كن آب ، آیینه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا كه دلت با دگران است تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كنی از آن كوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم برای دانلود کلیپ شعر بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم با صدای فریدون مشیری به لینک زیر مراجعه فرمایید : دانلود کنید برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پسورد : spowpowerplant.blogfa.com 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۲ ای عشق ٬ شکسته ایم٬ مشکن ما را این گونه به خاک ره میفکن ما را ما در تو به چشم دوستی می بینیم ای دوست مبین به چشم دشمن ما را ای عشق ٬ پناهگاه پنداشتمت٬ ای چاه نهفته! راه پنداشتمت٬ ای چشم سیاه٬ آه ای چشم سیاه آتش بودی٬ نگاه پنداشتمت ای عشق ٬ غم تو سوخت بسیار مرا آویخت مسیح وار بر دار مرا چندان که دلت سوخت بیازار مرا مگذار مرا ز دست٬ مگذار مرا ای عشق در آتش تو فریاد خوش است هر کس که در آتش تو افتاد خوش است بیداد خوش است از تو٬ وز هستی ما خاکسترکی سپرده بر باد خوش است ای دل به کمال عشق آراستمت وز هر چه به غیر عشق پیراستمت یک عمر اگر سوختم و کاشتمت امروز چنان شدی که می خواستمت 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۳ ستاره را گفتم: كجاست مقصد اين كهكشان سرگشته؟ كجاست خانه اين ناخداي سرگردان؟ كجا به آب رسد تشنه با فريب سراب؟ ستاره گفت كه: خاموش لحظه را درياب! 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۳ اي آخرين رنج! من خفتهام بر سينهي خاك، برباد شد آن خاطر از رنج خرسند، اكنون تو تنها ماندهاي، اي آخرين رنج! برخيز، برخيز، از من بپرهيز، برخيز، از اين گور و وحشتزا حذر كن. گر دست تو كوتاه شد از دامن من؛ بر روي بال آرزوهايم سفركن. با روح بيمارم بياميز، با عشق ناكامم بپيوند! 6 لینک به دیدگاه
mo safer 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۳ ﺳﺤﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻮﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺷﺐ ﺁﻭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد مﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻻﻭﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﻓﻖ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﭘﺮﺩﻩ ﻧﻮﺭ ﺑﺎﻍ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﺩ ﺳﺤﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻭ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺑﺎﻝ ﮔﺬﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﻭ ﺻﻨﻮﺑﺮ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺳﺮﻓﺮﺍﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍ ﻏﺰﻟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻣﺮﻍ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺟﻔﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﻭﺭ ﺭﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻧﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻻﻭﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ ﯾﺎﻓﺘﻢ ! ﯾﺎﻓﺘﻢ ! ﺁﻥ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﺳﺘﻤﺶ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺩﻻﻭﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﻣﻨﯽ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻫﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﮐﻪ ﺑﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺑﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻥ ﺍﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺑﮕﻮ ﻧﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﭙﺮﺱ 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۳ شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو میخواندم از لایتناهی آوای تو میآردم از شوق به پرواز شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو به من میرسد از دور دریایی و من، تشنه مهر تو ،چو ماهی وین شعله که با هر نفسم میجهد از جان خوش میدهد از گرمی این شوق گواهی دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم از لذت این چشم به راهی ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم همواره تویی هر چه تو گویی و تو خواهی 4 لینک به دیدگاه
Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۳ من عاشق این شعرشم... سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانهی تنها، دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامهی جان را مدران مکن ای خسته ، در این بغض درنگ دل دیوانهی تنها، دل تنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکیست قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکیست دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین آن که میگفت منم بهر تو غمخوارترین چه دلازارترین شد، چه دلازارترین نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند نه همین در غمت اینگونه نشاند با تو چون دشمن دارد سر جنگ دل دیوانهی تنها ، دل تنگ ناله از درد مکن آتشی را که در آن زیستهای سرد مکن با غمش باز بمان سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان راه عشق است که همواره شود از خون، رنگ دل دیوانه تنها، دل تنگ 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۳ صحبت از پژمردن یک برگ نیست ، وای ! جنگل را بیابان می کنند ! دستِ خون آلود را در پیشِ چشم خلق پنهان می کنند ! هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا ، آن چه این نامردمان با جانِ انسان می کنند ! صحبت از پژمردن یک برگ نیست ، فرض کن ، مرگِ قناری در قفس ، هم مرگ نیست ... فرض کن ، یک شاخه گل هم در جهان ، هرگز نرست ... فرض کن ، جنگل بیابان بود ، از روز نخست ! در کویری سوت و کور ... در میان مردمی با این مصیبت ها ، صبور ... صحبت از مرگِ محبت ، مرگِ عشق ، گفتگو از مرگ انسانیت است ! 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۳ پشت این نقاب خنده، پشت این نگاه شاد چهره خموش مرد دیگریست! مرد دیگری که سالهای سال در سکوت و انزوای محض بی امید ِ بی امید ِ بی امید، زیسته مرد دیگری که ـ پشت این نقاب خنده ـ هر زمان، به هر بهانه، با تمام قلب خود گریسته ... 2 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۳ [h=3]دکلمه های فریدون مشیری با صدای خودش ...[/h] همه مي پرسند: چيست در زمزمه ي مبهم آب؟ چيست در همهمه ي دلكش برگ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد روي اين آبی ارام بلند كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال؟ چيست در خلوت خاموش كبوترها؟ چيست در كوشش بي حاصل موج؟ چيست در خنده ي جام؟ كه تو چندين ساعت مات ومبهوت به آن مي نگري؟ نه به ابري نه به آب نه به برگ نه به اين آبي آرام بلند نه به اين خلوت خاموش كبوترها نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام من به اين جمله نمي انديشم. من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل يخ را با باد نفس پاك شقايق را در سينه ي كوه صحبت چلچله ها را با صبح نبض پاينده ي هستي را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل همه را مي شنوم مي بينم. من به اين جمله نمي انديشم! به تو مي انديشم اي سراپا همه خوبي تك وتنها به تو مي انديشم همه وقت همه جا من به هر حال كه باشم٬ به تو مي انديشم تو بدان اين را تنها تو بدان! تو بيا تو بمان با من تنها تو بمان! جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب من فداي تو ٬ جاي همه گل ها تو بخند. اينك اين من كه به پاي تو درافتادم باز ريسماني كن از اين موي بلند تو بگير تو ببند! تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو! قصه ي ابر هوا را تو بخوان! تو بمان با من٬ تنها تو بمان! در دل ساغر هستي تو بجوش! من همين يك نفس از جرعه ي جانم باقي است آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۳ دست عشق - چون روز نخستین - هستیَ ام را زیر و رو میکرد دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت پلیدیها و زشتیها به زیر خاک میماندند بهاری جاودان آغوش وا میکرد جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد بهشت عشق میخندید به روی آسمان آبی آرام پرستو های مهر و دوستی پرواز میکردند به روی بامها ، ناقوس آزادی صدا میکرد مگو : « این آرزو خام است » مگو : « روح بشر همواره سرگردان و ناکام است » اگر این کهکشان از هم نمیپاشد و گر این آسمان در هم نمیریزد بیا تا ما : « فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم » به شادی : « گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم » لینک به دیدگاه
Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام ، سالهای سال، صیحهای زود . در کنار چشمه ی سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر، گیسوان خیس شان به دست باد ، چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ، رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان ، بهترین ترانه ، بهترین سرود ! مخمل نگاه این بنفشه ها ، می برد مرا سبک تر از نسیم ، از بنفشه زار باغچه ، تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم، زرد و نیلی و بنفش، سبز و آبی و کبود ، با همان سکوت شرمگین ، با همان ترانه ها و عطرها ، بهترین ِ هر چه بود و هست ، بهترین ِ هر چه هست و بود ! در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام . ای غم تو همزبان بهترین ِ دقایق ِ حیات ِ من ! لحظه های هستی من از تو پر شده ست آه ! در تمام روز ، در تمام شب ، در تمام هفته ، در تمام ماه ، در فضای خانه، کوچه ،راه در هوا زمین ،درخت ، سبزه ، آب ، در خطوط درهم کتاب ، در دیار نیلگون خواب ! ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن! بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ای نوازش تو بهترین امید زیستن ! در کنار تو من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام در بنفشه زار چشم تو برگهای زرد و نیلی و بنفش ، عطرهای سبز و آبی و کبود، نغمه های ناشنیده ساز می کنند ، بهتر از تمام نغمه ها و سازها ! روی مخمل لطیف گونه هات ، غنچه های رنگ رنگ ناز ، برگهای تازه تازه باز می کنند ، بهتر از تمام رنگ ها و رازها ! خوب ِ خوب ِ نازنین من ! نام تو مرا همیشه مست می کند ، بهتر از شراب ، بهتر از تمام شعرهای ناب ! نام تو ، اگر چه بهترین سرود زندگی است من تو را به خلوت خدایی خیال خود : بهترین ِ بهترین ِ من خطاب میکنم ــ بهترین بهترین من ــ ! 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده