ادم است دیگر...

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰

ادم است دیگر...

بیخوابی که مثل همیشه بیاید به سراغت وبدتر از ان یک حس گنگ دلتنگی وجودت را مملو کند میشینی با خاطراتی بازی میکنی که مثل بمب میمونن

خاطراتی که میتونن لهت کنن

مثل همیشه

ادم است دیگر گاهی میشینه با خاطراتش مشغول میشه نه برای اینکه بیکاره نه برای اینکه سرگرم بشه برای اینکه چیزی داره درونش رو میترکونه

ادم است دیگر گاهی هم میترکد

عین یک بادکنک

یادت میاد بچه بودی وماهی سالی یه بار میرفتی شهر بازی و اون اقای ژنده پوش بادکنک فروش رو میدیدی وعاشق بادکنک های رنگیش میشدی

بادکنکت که میترکید حباب بغضتم باش میترکید ولی الان

بادکنک که سهله خودتم بترکی بغضت نمیترکه

فقط الان میتونی بپرسی چرا اون اقای بادکنک فروش ژنده پوش بود؟

ادم است دیگر گاهی فکر هم میکند واسمش را میگذارند تمایز انسان وحیوان

ادم است دیگر

شاید روزی کار دنیا برعکس بشه وجای انسان وحیوان عوض بشه.مهم نیست رفیقت چندروز پیش تو یه جمعی گفته حیوونا از انسانها با شرفترن والان بیکار شده مهم اینه که بیخیال از کنار خیلی چیزا رد بشی

ادم است دیگر گاهی میتواند بیخیال هم باشد

بیخیال پژمردن یک گل

بیخیال پرپرشدن یک انسان

بیخیال بیایان شدن یک جنگل

بیخیال رسوا شدن انسان

ادم است دگیر گاهی شعر میخواند قصه میگوید کتاب ورق میزند ولی ارضا نمیشود

ادم است دیگر حرص دارد حرص از چشمانش میباردحرص از افمکارش میبارد حرص از دهانش زبانه میکشد

ادم است دیگر میتواند ادعا کند دروغ بگه ریا کنه وادم باشه

ادم است دیگر...

گاهی خودش رو به جای ادم جا میزنه

وبا همه این پریشان گویی ها شبم از نصفه نگذشته ومیرم تو دنیای نت چرخی میزنم تا از دید ملت ادم است دیگر را ببینم

ادم است دیگر گاهی افکاری متفاوت با انها داری وباید به خودت هی یاداوری کنی تا مبادا یادت نرود که

بعضی ها به جرم تنهایی متفاوت هستند وبعضیها به جرم متفاوت بودن تنها

ادم است دیگر...

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰

ادم اســـــــــت ديــــگــــر... گـــاهـــي دلـــش ميـــخواهد...بـــمـــــيرد

سوته دلان

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰

آدم است دیگر... گاهی دلش می‌خواهد کسی‌ موهایش را نوازش کند و آرام زیر نرمه گوشش بگوید :دوستت دارم ..............بامن بمان............

چت تو چت

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰

آدم است دیگر ، دوست دارد در مسیر هایی تنها نباشد ، دوست دارد زیر باران تنها خیس نشود ... آدم است دیگر...

المیت

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰

آدم است دیگر! گاهی هم باید به حال خودش رها شود حتی! که به شیوه‌ی خودش عزاداری کند، که اینکه هجوم بیاوری که اندوه‌اش را با همان سرعتی که آوار شده پس بزنی، فایده نمی‌کند. غصه را باید در آغوش گرفت، نوازش کرد باید مدارا کرد تا نرم شود، که لیز بخورد از لابلای انگشت‌هایت چکه کند، تا تو مجال داشته باشی که یک جایی برایش پیدا کنی، لابلای خاطراتت، گوشه‌ی دلت که وقتی سر باز کرد از تمام اندوهش فقط سوزشی مانده باشد بی چرک و عفونت از زخمی که مهلت تیمارش نداده‌ای!

اصلا آدم باید بلد باشد به شیوه‌ی خودش، شبیه خودش، عزاداری کند!

سوبان

spow · 2 بهمن، ۱۳۹۰