sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ ممنون از دعوتتون... تا اینجا که خوندم نظرات دوستان همه درست و قابل احترامه... بعضی ها تقسیم کردن به صورت مساوی بین این دو عامل...بعضی هم در عین اعتقاد داشتن به هر دو عامل اثری یکی رو بیشتر می دونن... من به هر دو عامل معتقد هستم...در شرایطی که فرد از نظر شخصیتی ضعیف باشه... وقتی یک شخص از نظر باور و اعتقاد...لزوما منظورم مذهبی نیست....قوی باشه....عوامل بیرونی تاثیر گذار نیستند...برمی گردم به مثال یکی از دوستان...که دو فرد در یک شرایط واکنش هایی متفاوتی دارند.... ولی اگر یک شخص از نظر شخصیتی...و باور ها ضعیف باشه...عوامل بیرونی تشدید کننده و نقش ایجاد کننده ی تصمیم رو دارند...ولی باز در نهایت خود شخص هست که تصمیم رو می گیره... 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ طبق اماری که چند وقت پیش خوندم هر ساله بیش از یک میلیون انسان خودکشی می کنن...کم نیست این تعداد...همه مون می دونیم که افسردگی یکی از عوامل مهم در خودکشیه...این که بررسی کنیم افسردگی از کجا شروع میشه..عامل درونی داره یا بیرونی خیلی می تونه برای نتیجه گرفتن تو این بحث بهمون کمک کنه... شما بهتر از همه نوشتین معمولا عامل اصلی خود کشی ها پس از طی یک دوره ی طولانی افسردگی است و افسردگی هم به عوامل متعدد بر میگرده . در روانشناسی به ما یاد دادن که بیماریهای خلقی معمولا مولتی فاکتوریل هستند به عبارتی عوامل متعدد ی در ایجاد و توسعه انها دخالت میکنند و این عوامل در همه تقریبا وجود داره اگر چه شدت تاثر گذاری انها در افراد متفاوت هست ازین عوامل تاثیر گذار بر شخص میشه مثلا وجود اشخاص افسرده در خانواده یعنی سابقه ی فامیلی را نام برد اگرچه هنوز ژنی برای افسردگی معلوم نشه ویا وجود ضرباتی روحی در کودکی از قبیل محرومیت های شدید عاطفی ویا مشکلات برخی واسطه های شیمیایی در مغز و نیز تغییرات هورمونی در بدن مث دوره ی یائسگی در خانومها و حتی گاهی بعد اززایمان اینا همش به شخص بر میگیرده و عوامل خانوادگی و اجتماعی و خیلی عوامل دیگه .... 5 لینک به دیدگاه
dear.angel 1314 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ من فكر ميكنم هر فردى كه اراده و اعتقادات ضعيف داشته باشه وبا هر نسيم بشكنه خودشو ببازههر دو عامل باعث نابودي فرد ميشه 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ سوال یه نفر رومیشناسین که در 6/7 ماه گذشته خیلی خیلی هم سر حال بوده و دیگران رو انرژی میداده در عرض یک هفته میبینید بهم ریخت و خودکشی کرد به نظر شما چی پیش اومده ؟؟ 4 لینک به دیدگاه
mortaza_sakht 1109 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ به نظر من، عوامل بیرونی منفی که شدتشون زیاد بشه، انسان مقاوم تر و فعال تر میشه. ولی اگه تحت شرایطی حس کنه که از دستش کاری بر نمیاد و از لحاظ درونی شکست بخوره، کسی هم نباشه که کنارش باشه و بهش روحیه بده، دست به خود کشی می زنه! فاصله خودکشی و ساخته شدن (پیروز شدن)، داشتن یه امید دهنده و یه قدرت درونیه! میخان سریمه_ 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ سوالیه نفر رومیشناسین که در 6/7 ماه گذشته خیلی خیلی هم سر حال بوده و دیگران رو انرژی میداده در عرض یک هفته میبینید بهم ریخت و خودکشی کرد به نظر شما چی پیش اومده ؟؟ در این مواقع تا طرف رو خوب نشناسیم نمی شه نظر داد...قضاوت کردن در این مواقع درست از آب در نمی آد.... ولی اگه با شناخت کامل از این که این کار از اون فرد بعید بوده... یا از اون تیپ آدم هایی بوده که چیزی رو بروز نمی داده با اینکه یک مشکلی داشته اذیتش می کرده... یا یک اتفاق ناگهانی باعث این قضیه شد...و اون نتونست با ان قضیه کنار بیاد... 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ در این مواقع تا طرف رو خوب نشناسیم نمی شه نظر داد...قضاوت کردن در این مواقع درست از آب در نمی آد....ولی اگه با شناخت کامل از این که این کار از اون فرد بعید بوده... یا از اون تیپ آدم هایی بوده که چیزی رو بروز نمی داده با اینکه یک مشکلی داشته اذیتش می کرده... یا یک اتفاق ناگهانی باعث این قضیه شد...و اون نتونست با ان قضیه کنار بیاد... یه سری از اختلالت خلق ادمها ترکیبی از دو حالت افسردگی و سر خوشی با هم است البته با توجه به اینکه دوره ها و مدت هر کدام از این دوحالت چجوری باشه و چقدر طول بکشه و چه جوری تکرار بشه تقسیم بندی های زیادی از این حالت مخلوط میکنند .. اما انچه مسلم هست هر دو حالت را دارند . یعنی ان حالت سر خوشی هم بیماری است و نه اینکه حالتی نرمال باشه . اینه که وقتی مریض از حالت افسردگی در میاد و به فاز شیدایی و سرخوشی میرسه اطرافیان فکر میکنن اون خوب شده و همین باعث مشکل میشه واین طول میشکه تا دوره افسردگی بعدیش که بعضی افراد میببند که در این دوره خود کشی میکنند و کسانی که نمیدانند میگن ای بابا اینکه حالش خوب بود . درحالیکه اصلا حالش خوب نبود !!!! این نوع بیماریهای رو گروه اختلال یا بیمارهای دو قطبی Bipolar رو یا مانیک- دپرسیو manic–depressive مینامند .. 3 لینک به دیدگاه
MOrteZA Taghizadeh 5538 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ میخان سریمه_ مرسی از لطفت از کلاس تقویتی استاتیک چه خبر؟ به کجا رسوندین؟ لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ یه سری از اختلالت خلق ادمها ترکیبی از دو حالت افسردگی و سر خوشی با هم است البته با توجه به اینکه دوره ها و مدت هر کدام از این دوحالت چجوری باشه و چقدر طول بکشه و چه جوری تکرار بشه تقسیم بندی های زیادی از این حالت مخلوط میکنند .. اما انچه مسلم هست هر دو حالت را دارند . یعنی ان حالت سر خوشی هم بیماری است و نه اینکه حالتی نرمال باشه . اینه که وقتی مریض از حالت افسردگی در میاد و به فاز شیدایی و سرخوشی میرسه اطرافیان فکر میکنن اون خوب شده و همین باعث مشکل میشه واین طول میشکه تا دوره افسردگی بعدیش که بعضی افراد میببند که در این دوره خود کشی میکنند و کسانی که نمیدانند میگن ای بابا اینکه حالش خوب بود . درحالیکه اصلا حالش خوب نبود !!!! این نوع بیماریهای رو گروه اختلال یا بیمارهای دو قطبی Bipolar رو یا مانیک- دپرسیو manic–depressive مینامند .. مرسی از اطلاعات خوبتون... اگه می دونین خوشحال می شم بدونم... اگه جنون آنی بوده باشه چی؟... باز اول ضمینه ی بیماری در شخص رو بررسی می کنند...و این جنون آنی رو ناشی از بیماری می دونن؟ 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ مرسی از اطلاعات خوبتون...اگه می دونین خوشحال می شم بدونم... اگه جنون آنی بوده باشه چی؟... باز اول ضمینه ی بیماری در شخص رو بررسی می کنند...و این جنون آنی رو ناشی از بیماری می دونن؟ البته تعریف جنون و بخصوص تشخیص ان بالاخص در مواردی که بیمار جرمی مرتکب شده باشه خیلی سخته .. حتما باید بررسی بشه که ایا یک باره دچار اشفتگی شده یعنی سوژه استرس زا انچنان قوی بوده است که تمام سیستم رفتاری شخص را در ان واحد به هم ریخته باشه یا اینکه این جنون قبلا بصورت ادواری و مزمن با نشانه های پرخاش و دعوا و جرم های کویک تر و گذرا وجود داشته است . گاهی هم در این بررسی ها هیچ سابقه ای به نفع بیماری قبلی شخص پیدا نمیشه . این نوع خود کشی ها معمولا بدنبال دیگر کشی اتفاق می افتد یعنی مثلا یه برخورد ساده در یک سرباز خانه باعث میشه دوستش رو بزنه و این استرس خطرناک و حاد وقوی قدرت تفکر رو ازش میگیره و خود ش هم با تیر میکشه .. اینجورش هم هست اما گاهی علائم جنون از قبل هشداردهنده بوده یعنی انی نیست مثلا افکار هذیانی یک بیمار و شک به همه و ترس از اینکه ممکنه توسط فردی کشته بشه باعث میشه که فرد پیشدستی کنه و دیگری رو بکشه تا خودش زنده بمونه در حالیکه ماجرا اصلا صحت نداره و ان شک فقط علائم بیماری بوده و یک فکر مزاحم که در این حالت معمولا ممکنه خود کشی هم همراش نباشه و بیمار خیلی راحت میگه که از خودش دفاع پیشگیرانه کرده !! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ البته تعریف جنون و بخصوص تشخیص ان بالاخص در مواردی که بیمار جرمی مرتکب شده باشه خیلی سخته .. حتما باید بررسی بشه که ایا یک باره دچار اشفتگی شده یعنی سوژه استرس زا انچنان قوی بوده است که تمام سیستم رفتاری شخص را در ان واحد به هم ریخته باشه یا اینکه این جنون قبلا بصورت ادواری و مزمن با نشانه های پرخاش و دعوا و جرم های کویک تر و گذرا وجود داشته است . گاهی هم در این بررسی ها هیچ سابقه ای به نفع بیماری قبلی شخص پیدا نمیشه . این نوع خود کشی ها معمولا بدنبال دیگر کشی اتفاق می افتد یعنی مثلا یه برخورد ساده در یک سرباز خانه باعث میشه دوستش رو بزنه و این استرس خطرناک و حاد وقوی قدرت تفکر رو ازش میگیره و خود ش هم با تیر میکشه .. اینجورش هم هست اما گاهی علائم جنون از قبل هشداردهنده بوده یعنی انی نیست مثلا افکار هذیانی یک بیمار و شک به همه و ترس از اینکه ممکنه توسط فردی کشته بشه باعث میشه که فرد پیشدستی کنه و دیگری رو بکشه تا خودش زنده بمونه در حالیکه ماجرا اصلا صحت نداره و ان شک فقط علائم بیماری بوده و یک فکر مزاحم که در این حالت معمولا ممکنه خود کشی هم همراش نباشه و بیمار خیلی راحت میگه که از خودش دفاع پیشگیرانه کرده !! ممنون از اطلاعات خوبتون. 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ با سلام عنوان تاپیک گویای همه چیز هست........... دوستی داشتم که با هم خیلی خوب بودیم دوست دوران دبستان من بود بعد دبستان وشروع دوران راهنمایی گمش کردم گذشت وبعد زمان درازی حدود ده سال اتفاقی ..یه روز که در مغازه نشسته بودم دیدم جوانی لاغر ونحیف با سیگاری گوشه لبش اومد تو مغازه بهش گفتم لطفا با سیگار نیاتو...اما واسه یه لحظه خشکم زد اون حمید بود رفیق گمگشته ام .....اما چرا اینجوری؟بی اختیار بغلش کردم ودیگه نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم تاه شناخت اونم بغش ترکید........بعد کلی خوش وبش وتکرار خاطرات کودکی شماره موگرفت ومنم شماره شو گرفتم ورفت تا اینکه هفته پیش زنگ زدم بهش یه خانومی جواب داد تا سراغ حمید رو گرفتم با بغضی گفت بیمارستان الزهرا بستریه ................فرداش اعلامیه شو رو دیوار دیدم .......دنیا رو سرم خراب شد تا سرحساب شدم فهمیدم خودکشی کرده..........آخه چرا؟اون حمیدی که من میشناختم نمیشد حدس زد حتی غمگین بشه چه برسه به اینکه....................... حالا از اون روز تاحالا مدام این سوال تو ذهنمه که خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟کدام علت باعث این فاجعه انسانی میشه؟چطور انسان باید این جرأت وجسارت رو پیداکنه که بتونه خودکشی کنه ؟شما خودتون امتحان کنید حتی جرأت بریدن نوک انگشت خودراندارید چه برسه به اینکه بخواهید به زندگی خود پایان بدهید پس کسی که جرأت خودکشی داره یقینا آدم ترسویی نیست بلکه برعکس خیلی هم شجاعت داشته حالا چی میشه که باید به این نقطه برسه؟ نظرشماچیه؟خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟ راستش گاهی فرد دلش میخواد زندگی کنه اما میبینه شرایطی بیش اومده که با بیان کردنش خیلی ها داغون میشن یا اذیت میشن بودنش باعث ازار بقیه اس اون وقته قید همه چی رو میزنه 2 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ حالا از اون روز تاحالا مدام این سوال تو ذهنمه که خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟کدام علت باعث این فاجعه انسانی میشه؟چطور انسان باید این جرأت وجسارت رو پیداکنه که بتونه خودکشی کنه ؟شما خودتون امتحان کنید حتی جرأت بریدن نوک انگشت خودراندارید چه برسه به اینکه بخواهید به زندگی خود پایان بدهید پس کسی که جرأت خودکشی داره یقینا آدم ترسویی نیست بلکه برعکس خیلی هم شجاعت داشته حالا چی میشه که باید به این نقطه برسه؟ نظرشماچیه؟خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟ باور کن خودکشی نه جرات میخواد نه جسارت.کسی که خودکشی میکنه شجاع نیست.خودکشی فقط به یه چیز نیاز داره.ناامیدی.به این که طرف داغون باشه.خودکشی کار ادمای ترسو هست.اما درمان خوبیه برا غم ها.هر چند بعدش مشخص نیست چی میشه.طرف فقط میخواد از این وضعیت خلاص بشه.براش مهم نیست چی پیش میاد.فقط میخواد اینجوری نباشه.دیگه چه اتفاقی میفته مهم نیست.کسی که صبرش سر اومده و طاقت دیدن وضع موجود رو نداره.اول فکر ادم از کار می افته.رفتارها احساسی میشه.ادمی که میخواد خودکشی کنه خیلی ادم احساسی هست.خودکشی یعنی رهایی اما اطرافیانت داغون میشن.اینش خوب نیست. صد در صد دلیلش بیرونی هست.حتی اونایی هم که افسردگی داشتن یه چیزی اون بیرون باعث شده افسرده بشن 4 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ من فک می کنم هر دو عامل موثرن . هرچقدرم که شرایط بیرونی سخت و طاقت فرسا باشه ، بنظرم شخص اگه از نظر درونی به اندازه کافی قوی و محکم باشه می تونه مقاومت کنه و از پسش بر میاد نمی ئونم ، شایدم خیلی آرمانگرایانه س ، ولی بنظرم شخصیت انسان خیلی تاثیر داره تو تصمیم گیری هاش . دقیقا خیلی ارمانگرایانه بود حرفت.کسی که این کارو انجام میده مطمئن باش قبلش بارها شکسته.خورد شده.کسی که با اولین مشکلی که براش پیش یاد این کارو انجام نمیده.دیگه ادم حتی تو محیط باز هم نمیتونه نفس بکشه.نفس ادم بالا نمیاد.انگار همیشه یکی گلوتو گرفته داره فشار میده.توام اینقد دست و پا زدی که دیگه رمقی برات نمونده.کم کم داری از هوش میری.اما میدونی که بعدش که دوباره به هوش بیاد بازم این دست داره گلوتو فشار میده.پس خودتو راحت میکنی.واسه اینکه زجر نکشی.مثل یه حیوونی که داره درد میکشه و میکشنش که راحت بشه.تو اون لحظه مرگ رهایی هست برات 4 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ دقیقا خیلی ارمانگرایانه بود حرفت.کسی که این کارو انجام میده مطمئن باش قبلش بارها شکسته.خورد شده.کسی که با اولین مشکلی که براش پیش یاد این کارو انجام نمیده.دیگه ادم حتی تو محیط باز هم نمیتونه نفس بکشه.نفس ادم بالا نمیاد.انگار همیشه یکی گلوتو گرفته داره فشار میده.توام اینقد دست و پا زدی که دیگه رمقی برات نمونده.کم کم داری از هوش میری.اما میدونی که بعدش که دوباره به هوش بیاد بازم این دست داره گلوتو فشار میده.پس خودتو راحت میکنی.واسه اینکه زجر نکشی.مثل یه حیوونی که داره درد میکشه و میکشنش که راحت بشه.تو اون لحظه مرگ رهایی هست برات تا حالا تصور نکرده بودم طرف تو آخرین لحظه ها چی تو دلش می گذره ... . کاش هیچ وخ هیچ کس انقد نا امید نشه ... 2 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ تا حالا تصور نکرده بودم طرف تو آخرین لحظه ها چی تو دلش می گذره ... . کاش هیچ وخ هیچ کس انقد نا امید نشه ... چی بگم.ارزوی قشنگی داری ولی وقتی زندگی بخواد سخت بگیره به ادم هیچ کس نمیتونه جلوش رو بگیره 3 لینک به دیدگاه
morvaridtalaee 2591 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ حالا از اون روز تاحالا مدام این سوال تو ذهنمه که خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟کدام علت باعث این فاجعه انسانی میشه؟چطور انسان باید این جرأت وجسارت رو پیداکنه که بتونه خودکشی کنه ؟شما خودتون امتحان کنید حتی جرأت بریدن نوک انگشت خودراندارید چه برسه به اینکه بخواهید به زندگی خود پایان بدهید پس کسی که جرأت خودکشی داره یقینا آدم ترسویی نیست بلکه برعکس خیلی هم شجاعت داشته حالا چی میشه که باید به این نقطه برسه؟ نظرشماچیه؟خودکشی دلیل داخلی داره یا بیرونی؟ سلام يه تشكر به خاطر اينكه اين پست رو گذاشتيد و اما تجربه من: گاهي حد تامل انسان اونقدر كم ميشه كه دست به اين كار ميزنه و بيشتر عامل دروني و خود خوري هست من تجربه اين كار رو داشتم تا يادمه دوري از خانواده خصوصا مادرم ...و نگفتم حرف دلم به يه نفر....از مهمتر كمبود محبت ...و تنهايي بهم فشار مي اورد ...و عامل ديگه درگيري كه با خودم داشتم ....خودم رو در درونم سركوب مي كردم اين سركوب كردن شديد باعث شد دست به خود كشي بزنم ...دست چپم رو بريدم ....نه درحد جدي ....چطوري گوشت خام رو اول مي بريد بعد تكه تكه مي كنيد ....منم اول خواستم بببرمش .....كه نشد نذاشتن....يه نفر بود جلوم رو گرفت ...هنوزم نفهميدم اون يه نفر كي بود كه داشت تو درونم بهم دستور مي داد؟ 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ باور کن خودکشی نه جرات میخواد نه جسارت.کسی که خودکشی میکنه شجاع نیست.خودکشی فقط به یه چیز نیاز داره.ناامیدی.به این که طرف داغون باشه.خودکشی کار ادمای ترسو هست.اما درمان خوبیه برا غم ها.هر چند بعدش مشخص نیست چی میشه.طرف فقط میخواد از این وضعیت خلاص بشه.براش مهم نیست چی پیش میاد.فقط میخواد اینجوری نباشه.دیگه چه اتفاقی میفته مهم نیست.کسی که صبرش سر اومده و طاقت دیدن وضع موجود رو نداره.اول فکر ادم از کار می افته.رفتارها احساسی میشه.ادمی که میخواد خودکشی کنه خیلی ادم احساسی هست.خودکشی یعنی رهایی اما اطرافیانت داغون میشن.اینش خوب نیست. صد در صد دلیلش بیرونی هست.حتی اونایی هم که افسردگی داشتن یه چیزی اون بیرون باعث شده افسرده بشن متوجه منظور شما نمیشم خودکشی کار آدم های ترسو هست!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ به قول هدایت خدا بیامرز:کسی تصمیم خود کشی را نمیگیرد خود کشی با بعضی ها هست ودر خمیره ودر سرشت آنهاست نمیتوانند از دستش بگریزند این سرنوشت است که فرمانروایی دارد ولی در همین حال من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده ام حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم نمیتوانم از خودم فرار بکنم باری چه می شود کرد؟ سرنوشت پر زور تر از من است زنده به گور پاریس 11اسفند ماه 1308 1 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ پيمان جان من تا حالا با آدمي كه خودكشي كرده باشه برخورد نداشتم ولي به نظره خودم هم دروني هم بيروني دركنار هم ناخودآگاه اين حسو به آدم تلقين ميكنن كه تو به آخر خط رسيدي... ما اينجا هرچقدم شعار بديم باز هيچوقت نمي تونيم احساساته اون كسيو كه دست به اين كار ميزنئو درك كنيم... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده