رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

همیشه هم نمیشه شاد بود...

والا بخدا

:hanghead:

 

شادی وقتی معنا پیدا میکنه که در کنارش غم و اندوه هم باشه... و برعکس

خدایا شکرت برای این تنوع:hanghead:

  • Like 45
لینک به دیدگاه

تکیه اش بر درخت :sad0:

نگاهش غمگین:hanghead:

لبهایش پر از زمزمه:sigh:

در ژرفای وجودش غوغا بود:icon_razz:

افکارش پریشان:sad0:

شاید فکر خودکشی هم در سر داشته باشد:sad0:

 

آقای خاص که در عروسی شام گیرش نیامده است :ws28:

  • Like 44
لینک به دیدگاه

آهای کسانی که ادعای مسلمانیتان میشود...

این مطلب را بخوانید: :ws3:

 

 

جوانی با چاقو وارد مسجدی شد و گفت بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت:

 

آری من مسلمانم.

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله ی گوسفندان به پیرمرد گفت که می خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

 

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید:

آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟

افراد حاضر در مسجد گمان کردند که جوان پیرمرد را به قتل رسانده، نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت:

چرا به من نگاه می کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی شود!!!!!!

 

آی حال میده اینطوری اعتقادات رو تست کرد :ws28:

 

 

  • Like 41
لینک به دیدگاه

یک کتابی دیروز خریده بودم.. اینترنتی

الان زنگ زدم انتشاراتش..

میگم خانوم کتاب منو فرستادید؟

میگه از شهرستان هستید؟

گفتم..نه.. از شیراز...

میگه شهرستانه دیگه..

گفتم.. نه.. اینجا شیرازه:ws3:

 

خوشم میاد پایتخت عوض بشه تا آی ما به بچه شهرستانی های تهران بخندیم :ws28:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

این مطلب رو خوندم و خوشم اومد...

البته پرتو نوشته بودش

خیلی باحال بود..

حالا من به راست و دروغش کاری ندارم :whistle:

 

«دخترا عاشق حرف میشن ، پسرا عاشق زیبایی... دلیل اینکه دخترا آرایش می کنن و پسرا دروغ میگن همینه ..» :ws3:

حالا قضاوت با خودتون

  • Like 28
لینک به دیدگاه

یه برخورد جالب ....

:ws3:

 

 

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

 

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می ‌زنی؟»

 

کارمند تازه وارد گفت: «نه»

... ...

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

 

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

 

مدیر اجرایی گفت: «نه»

 

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت. :ws28:

 

 

تصورش کنید چهره کارمند رو ... :ws28:

  • Like 30
لینک به دیدگاه

این هفته که خیلی عالی تموم شد.

روز 3 شنبه بخاطر کاری که داشتم با خانمم رفتیم تهران و دانشگاه.

چهارشنبه هم که کارمون تموم شد برگشتنی رفتیم ساوه :ws3:

رفتیم خونه 2 تا از بهترین های انجمن...

وحید و شقایق

یک شب خونشون بودیم

جای هیچ کسی هم خالی نبود :ws3:

واقعا" خانواده خوبی هستند....

روز پنجشنبه هم بعد از صبحانه راه افتادیم به سمت شیراز.

 

خیلی دلم میخواست بیشتر بمونم... :ws3:

ولی حیف که خانمم داشت به لحظه ملکوتی "غلط کزدم از ترم بعد میخونم" نزدیک میشد و نتونستیم بمونیم

  • Like 24
لینک به دیدگاه

دلیل شادی این 2-3 روز من میدونید چیه؟ :ws3:

اینجا بارون میاد من هم کارم تعطیله :gnugghender:

فردا هم که تعطیله :gnugghender:

 

دیگه فکر نکنم بتونم با این چند روز تعطیلی خودم رو جمع و جور کنم :ws3:

 

اوووف که چه حالی میده خونه نشینی و وبگردی :ws3:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

امروز رفتم سر کار

بعد از اوووووووووووووووووووووووه

3 روووووز :ws3:

 

خیلی سخت بود....

آخه مگه تعطیلی چشه ؟؟ :w000:

ولی خدایی حال رفتن سر کار رو نداشتم :ws3:

 

البته اینم بگم که فقط اولش که از خواب بیدار میشدم بد بود

وقتی رفتم سر کار خوشم اومد باز

از درس بهتره :ws3:

والاااا بخدااااا

 

یکی درس میخونه چون علاقه داره :w58:

یکی میخواد از سربازی فرار کنه میشه پروفسور :ws3:

البته بند بالایی واسه پسراست

 

ورژن دخترونشم هست البته :ws3:

و اون اینه درس میخونند که مهریه بره بالا :ws3:

 

من الان معاف که هستم .. کار هم که دارم... تشکیل خانواده که دادم

 

خوووووب معلومه دیگه .... باید قید درس رو بزنم :ws3:

 

نتیجه گیری رو داشتید؟؟ :ws3:

 

هر کی از درس خوندن خسته شده بیاد تا مشاوره رایگان بدم :gnugghender:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

:ws3:

امروز سرکار که بودم خیلی روز حساسی بود

قرار شده تا دوشنبه کل محوطه یک ساختمون رو تحویل بدیم.

هیشکی اعصاب درست و حسابی نداشت..

به کارگز.. رئیس کارگاه... همکارا...

همه

گیر میدادم

 

حتی به مشاور :ws3:

آی حال میداد..

آخرش رئیس کارگاه کشوندم کنار و به آرامش دعوتم کرد...

 

کارگرا فکر میکردند من همون دیروزی هستم..

تا اومدند بخندند داد میزدم..

دیگه تا آخر وقت سرشون رو بالا نمیاوردند..

تا آخرین لحظه کار میکردند و صدا هم نمیدادند...

والا بخدااا

کاش همیشه توی منگنه باشیم تا یه خورده جدی باشیم :ws3:

 

والا بخدااا با این نوناشون :ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...