رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...

چه دلم تنگ شده بود واسه اینجا :4564:

مدتیه درگیرم

 

ولی موضوع برای خوشحالی و شادی همیشه دارم

 

رفته بودم خونه بابا اینا

داداشم گفت بیا یه فیلم باحال ببینیم

گفتم خوب باشه.

اسم فیلم: رجب بود :ws3:

یه فیلم طنز که من 3 قسمتش رو دیدیم. و فکر نکنم بیشتر از اینم باشه.

آقا اینقدر خندیدم که از روی صندلی افتادم پایین.

توصیه میکنم که حتما ببینید

از خنده روده بر میشید

 

:ws28:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یه سوتی دادم پریروز در حد تیم آرژانتین :ws27:

پریروز، صبح زود با خانمم از خونه زدیم بیرون بریم دنبال تکمیل پرونده انتقالی خانمم.

اول رفتیم واسه داداشم نوبت دکتر گرفتم. بعدش رفتیم یه گواهی گرفتیم واسه دانشگاه. بعدش رفتیم دفتر ثبت اسناد واسه برابر اصل کردن کپی ها. بعدشم رفتیم دانشگاه.

ماشین رو پارک کردیم و یه مسیر تقریبا 300 متری رو با خانمم پیاده روی کردیم تا رسیدیم به ساختمانی که باید می رفتیم.

رفتیم و رسیدیم به ساختمان.

ساختمان هم شلوغ و پر از دانشجو و کارکنان دانشگاه

وارد ساختمان که شدیم باید میرفتیم طبقه 3

یه جایی از راه پله من رفتم جلوتر از خانمم که یهو خانمم با حالت جیغ گفت: واااااااااااااااااااااااااااااااااای، ایـــــن چیــــه اسماعیل؟؟؟؟؟

منم: :w58::w58::w58:

گفتم: چی شده؟؟؟ :w58::w58:

گفت این چیه؟؟ (اشاره به پشت من:ws3:)

دست گذاشتم دیدم شلوارم از خشتک پاره شده تا روی کمربندم :ws28::ws28::ws28:

طوری که همه چی هم مشخص بود :ws27::icon_pf (34)::whistle:

سریع کیف خانمم رو گرفتم گذاشتم روش گرفتم یه گوشه نشستم :sad0:

تا رسیدم خونه کیف زنونه خانمم کولم بود :icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

وقتی دیدمش خودم جا خوردم که این کجا پاره شده و این همه جا هم باهاش رفتم :icon_pf (34)::icon_pf (34):

آبروم رفته بود

ولی کلی میخندیدیم توی ماشین :ws28:

لینک به دیدگاه

بعد از مدتها برای خدای خودم دلم تنگ شد و نمی دونم چرا گریه ام گرفت :hanghead:

 

التماس دعا در این شبهای عزیزی که من نصیبی از اونها نبردم :hanghead:

 

احساس تنهایی در درونم موج زده. این احساس رو هیچ چیزی جبران نمیکنه. احساسی شبیه به یتیم بودن!

نه که از کسی ناراحت باشم هااااا.. نه..

احساس میکنم از خدای خودم فاصله گرفتم...

خیلی بده احساس اینکه کسی به یادته ولی تو بیادش نیستی :hanghead:

 

خلاصه دلم گرفته

دلم واسه مادر بزرگم تنگ شده... خیلی دلم میخواد یه بار دیگه توی بغلش فشارم بده:4564:

خدایااااا:sigh:

لینک به دیدگاه

امروز رفته بودم بانک ملی کار داشتم

ماشین رو پارک حاشیه کردم و رفتم توی بانک. برگشتم دیدم یه نیسان وانت طوری پارک کرده که نمیتونم از پارک دربیام...

بوق زدم کسی نیومد... رفتم توی بانک..

خیلی شلوغ بود..

به ظاهر مردم یه نیگا انداختم دیدم فقط به یه نفر میاد که راننده نیسان باشه :ws3:

یک راست رفتم سراغ خودش

:ws3:

پرسیدم: نیسان مال شماست؟

گفت آره :ws28:

گفتم بیا جابجاش کن میخوام برم :ws3:

 

اینقدر با خندیدم که نگووووووووووووو

عجب تشخیصی داشتم هاااااا :ws3:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

واقعاً شاد هستم. :hapydancsmil:

به همه چی که تا این سنم میخواستم رسیدم توی زندگی :icon_gol:

مثل همیشه تکرو و تودار!

 

راستی بچه ها.........

کانادا رو هم تحریم کردیم.

میخواستم برم کانادا

دوباره باید واسه استرالیا برنامه بریزم :ws3:

 

برنامه ای 5-6 ساله دارم تا به هدفم برسم

ولی کاش تا اون موقع وضعیت ایران خوب باشه که نیازی به رفتن نباشه:ws37:

 

پ.ن: ترسی در من نیست.......................................................... در هیچ سلولی از بدن من ترس راه نداره. ریسک پذیر هستم و فقط توکلم به خدا و بعدش به انرژی بالای خودمه

لینک به دیدگاه

خیلی خوشحالم که زندگی خوبی دارم :ws37:

آدم تو زندگی اشتباهاتی میکنه بعضی وقتها که شاید جبران ناپذیر باشه ولی میتونه دیگه اون اشتباه رو تکرار نکنه :w16:

من توی زندگیم یه اشتباه مهلک کردم. ولی خدا بهم تلنگُر زد. و خدا رو دوست دارم که منو آگاه کرد.

خیلی وقتها شده که من احساس دوری از خدا رو کرده باشم. ولی یه جاهایی دستم رو گرفت و از لبه پرتگاه نجاتم داد.

بعضی وقتها در شرایطی قرار گرفتم که امیدم از همه چی رو از دست میدادم که یهو دری برام باز میشد.

خدایا شکرت که با اینکه من بیشتر اوقات تو رو از یاد میبرم، ولی هیچوقت فراموشم نمیکنی.

 

خدا رو شکر میکنم که یه زندگی آروم و قشنگ دارم. سرشار از احساس و سرزندگی. فعالیت و پیشرفت.

بی آزار هستیم و این واسم کافیه.

 

خدایا شکرت برای همه چیز :hapydancsmil:

خدایا شکرت برای باز کردن در روی من که مسیر جدید زندگیم رو پیدا کردم.

خدایا شکرت که زورت از من بیشتره و نمیذاری به بیراهه برم. :ws37:

 

یکی از علل آرامش من و مهمترین آن همسرم هستش:icon_gol:

دوستش دارم و دوستم داره.

:icon_gol:

عاشقشم :icon_gol:

لینک به دیدگاه

دیشب اومدم خود کشی کنم :hanghead:

رفتم از سوپر سره کوچمون تیغ خریدم .. رفتم نشستم تو حموم، وقتی که اومدم تیغ رو بکشم رو رگم، یهو دیدم که خودمون تو حموم تیغ داریم:icon_pf (34):

اینقدر اعصابم خورد شد که هیچی دیگه، خود کشی نکردم:ws28:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...