*Polaris* 19606 ارسال شده در 22 خرداد، 2012 قرار کاخ گلستـان کسایی که من رو ندیده بودن، کلی تعجب کرده بودن و تا چند روز داشتم جواب پیغام خصوصی ها رو میدادم که سوال می کردن: واقعاً خودت بودی؟! 5
shahdokht.parsa 50877 ارسال شده در 22 خرداد، 2012 یادش بخیر؛سال پیش یه هکر باحالی بود که گفته بود موقع سال تحویل انجمنو هک میکنه؛یه تاپیک هم زده بود از این بمبای ساعتی هم داشت و ثانیه شماری میکرد لحظه هک کردنو :hapydancsmil: منم صبح روز اول عید تا بیدار شدم اومدم با کلی ذوق که ببینم ترکیده یا نه ؛ که دیدم خبری نیست و نواندیشان امن و امان است ؛ هکر بود که داشتیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آخی یادته خیلی باحال بود ........ 4
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 25 آبان، 2014 بیا بالا به یاد ایام خوب گذشته بخونیم و زندگی کنیم با خاطرات خوشگل گذشتمون 3
Mohammad Aref 120459 ارسال شده در 26 آبان، 2014 و البته این مسابقه رو هم شرکت کنیم http://www.noandishaan.com/forums/thread132488.html 4
VINA 31339 ارسال شده در 26 آبان، 2014 امم من یه خاطره بگم من یبار یا چند تا از بچه های همین انجمن قرار داشتم تو رشت اون موقع یه امین نپویی بود که من تصور میکردم از این سوسولاس قرار بود من با این هماهنگ شم بعدش بریم پیش شقایق و مهرسا این امین نپو بمن گفت من لباس سفید پوشیدم منم موندم تا یه پسر لباس سفید نزدیکم شد رفتم سلام و علیک که پسره اینجوری بود:::: که فهمیدم سوتی دادم این امین نیست سال بعد همین قرار یه قرار دیگه داشتیم که استارتر تاپیکم بود میلاد 68 ام بود که برامون بستنی خرید که همین استارتر نامرد() و سمیرا کلاس گذاشتن بستنیاشونو اندازه یه ملکول خوردن ولی من بستنیمو ترکوندم باز این امین نپو بمن میگفت از تهران اومدی عین قحطی زده هایی یبار ترم اخر بود این حمید سی اف دی هم دانشکاهیم بود بعدش من ماشین حساب نداشتم رفتم با ترس لرز(اینقده بد اخلاقه:icon_razz:) ازش ماشین حساب گرفتم پشتشم تقلب نوشتم بردم سر امتحان ؛ بعد اامتحان کلی دعوام کرد چرا ماشین حسابو اینجوری کردی با الکلم پاک نشد هی میگفت چرا درس نمیخونی خیلی هم دعوام کرد اینقدم گفت تقلب میکنی که من وسط جلسه هر چی کاغذ جهت یاداوئری یه سری فرمولا نوشتم برای امتحان؛ وسط امتحان از تو جا مدادیم ریخت و نزدیک بود بی ابرو شم 6
VINA 31339 ارسال شده در 26 آبان، 2014 اها یه چیز دیگه یبار قرار دسته جمعی نمایشگاه کتاب بود منم با دوستم بهار رفتم بهش گفتم تو بشو مینا من میشم بهار برعکس من که شلوغم این بهار خیلی دیر جوشه بهش گفتم ببین مثل من بگو بخند خودتو نگیر رسیدیم به سر قرار بهار شد مینا همینین بگو بخند راه انداخته بود که من تو کف استعدا بازیگریش بودم هیچ کسم نفهمید من نیستمحتی اون عده ای که قبلا عکسمو دیده بودن بعد خودم اومدم تو تاپیک گفتم فقط بزارید بعد چند سال یه اعترافی کنم اونجا یه پسری بود بادکنک داشت نمیدونم کی بود این بهار ازون خوشش اومده بود هی میگفت برو ببین کیه من از یکی پرسیدم گفت دوست یکی از بچه هاس که من پیگیر نشدم اما همچنان این بهار میگه اون کی بود حالا یاری کنید اون مجهولو پیدا کنید 6
Mohammad Aref 120459 ارسال شده در 26 آبان، 2014 اها یه چیز دیگهیبار قرار دسته جمعی نمایشگاه کتاب بود منم با دوستم بهار رفتم بهش گفتم تو بشو مینا من میشم بهار برعکس من که شلوغم این بهار خیلی دیر جوشه بهش گفتم ببین مثل من بگو بخند خودتو نگیر رسیدیم به سر قرار بهار شد مینا همینین بگو بخند راه انداخته بود که من تو کف استعدا بازیگریش بودم هیچ کسم نفهمید من نیستمحتی اون عده ای که قبلا عکسمو دیده بودن بعد خودم اومدم تو تاپیک گفتم فقط بزارید بعد چند سال یه اعترافی کنم اونجا یه پسری بود بادکنک داشت نمیدونم کی بود این بهار ازون خوشش اومده بود هی میگفت برو ببین کیه من از یکی پرسیدم گفت دوست یکی از بچه هاس که من پیگیر نشدم اما همچنان این بهار میگه اون کی بود حالا یاری کنید اون مجهولو پیدا کنید تو تاپیکم که گفتی من بازم نفهمیدم کدوم به کدوم بودین شماها 4
Abolfazl_r 20780 ارسال شده در 27 آبان، 2014 یادش بخیر این اولین خاطره من تو این سایته اولین باری که باشگاه مهندسان ***** شد اومدیم اینجا اونم بصور گله ای من و شقی و شادروان مهرشاد و خیلیهای دیگه نزدیک 20 نفر. و شروع کردم معرفی و اینا که محمد کلی ذوق مرگ شد که تو یه روز چقدر ثبت نام داشته بعد رفتم تو یه تاپیکی به اسم پاتوق نواندیشان و شروع کردم به اسپم و کلی صفحه رو خط خطی کردیم تازه محمد از اسپم ما کلی هم ذوق مرگ شد بعد چند روز هم که مهندسان باز شد دوباره همه کوچ کردیم اونجا و تا مدتها نیومدیم .تا که جو خفقان تو مهندسان دوباره شروع شد و برای همیشه اونجا رو ترک کردیم یادش بخیر وحید جان. حیف باشه. مهندسان جو خیلی خوبی داشت 5،6 سال پیش. 4
Gandom.E 17805 ارسال شده در 16 آذر، 2014 قبل از عید میتینگ مدیریتی برگزار شد اونم چه میتینگی هیچکدوم از مدیرا نیومدن و همه نماینده فرستادن از طرف تالار(من جمله آرزو که منو فرستاد) از همه زودتر رسیدم البته قبلش بعضی دوستان رسیده بودن و داشتیم همدیگه رو می یافتیم که یه دختر خانوم از جلوم رد شد منم رو نیمکت نشسته بودم یهو بهم لبخند زدیم و تو ذهنم گفتم به جان خودم از بچه های نواندیشانه دو دیقه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم ستاره س خلاصه کلی بهم آدرس دادیم که چی پوشیدیم و اینا تا اینکه همه که جمع شدیم دیدم اون دختره ستاره بوده 3
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 16 آذر، 2014 من خاطره ای دارم شیرین به شیرینی بستنی ای که این محمد ادمین قول داده بود برام بخره و هنوز نخرید و من حلالش نمیکنم 4
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2015 قبل از عید میتینگ مدیریتی برگزار شد اونم چه میتینگیهیچکدوم از مدیرا نیومدن و همه نماینده فرستادن از طرف تالار(من جمله آرزو که منو فرستاد) از همه زودتر رسیدم البته قبلش بعضی دوستان رسیده بودن و داشتیم همدیگه رو می یافتیم که یه دختر خانوم از جلوم رد شد منم رو نیمکت نشسته بودم یهو بهم لبخند زدیم و تو ذهنم گفتم به جان خودم از بچه های نواندیشانه دو دیقه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم ستاره س خلاصه کلی بهم آدرس دادیم که چی پوشیدیم و اینا تا اینکه همه که جمع شدیم دیدم اون دختره ستاره بوده باز ازین خاطرات بود تعریف کن وقتش شده دوباره باشه 3
Gandom.E 17805 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2015 باز ازین خاطرات بود تعریف کن وقتش شده دوباره باشه حتما 2
ارسال های توصیه شده