Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۱ جرات کنيد حقيقي باشيد جرات کنيد زشت باشيد خود را همان که هستيد نشان دهيد اين دورويي تهوع انگيز و دوپهلويي را از چهره روح خود بزداييد! ژان کريستف / رومن رولان 8 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۱ ما چقدر به سادگي نياکان خودمان خنديديم، روزي ميآيد که آيندگان به خرافات ما خواھند خنديد. فوايد گياهخواري - صادق هدايت 9 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ زندگی، در بسياري از لحظه ها، عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست. اين، ما هستيم كه با مجموعه ي عملكرد هايمان به زندگی معنا و مفهوم می بخشيم. زندگی، به خودی خود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شيرين، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت... ( چهل نامه ی کوتاه به همسرم _ نادر ابراهیمی ) 7 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۱ تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم کم آن را تحلیل می برد. شوخی - میلان کوندرا 7 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ بعضي چيزها را نميشود گفت. بعضي چيزها را احساس ميکنيد. رگ و پي شما را ميتراشد، دل شما را آب ميکند، اما وقتي ميخواهيد بيان کنيد ميبينيد که بيرنگ و جلاست. مانند تابلوئيست که شاگردي از روي کار استاد ساخته باشد. عينا همان تابلوست. اما آن روح، آن چيزي که دل شما را ميفشارد، در آن نيست. چشمهايش/بزرگ علوي 6 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ آدم ها در اصل توان تحمل خوشبختي را ندارند ، طالبش هستند ، بي ترديد ، ولي همين که بهش برسند ، حرص و جوش مي زنند و خواب چيزهاي ديگري را مي بينند. باغ گذر - مارگريت دوراس 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد هیچ چیز ناپدید نمیشود. در واقع دفعه ی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر میشود. دنیایی که توش زندگی میکنیم اینجور است ...! کافکا در کرانه/ هاروکی موراکامی 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ " روز بعد دوباره برگشته بودم به دفتر.احساس بیهودگی می کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز بهم میخورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه ی ما فقط ول می گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می کردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم .بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را هم نمیکردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین طور. فقط نمیدانم چه جور گیاهی بودم..." عامه پسند/چارلز بوکوفسکی 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ من که از درون دیوارهای مشبک شب را دیده ام. و من که روح را چون بلور بر سنگترین سنگ های ستم کوبیده ام. من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام. و من _ باز آفریننده ی اندوه هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود. و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد، زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، آنچه ماندنیست، ورای من و توست. بار دیگر شهری که دوست میداشتم/نادر ابراهیمی 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ همش مجسم میکنم که چندتا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن. هزاران بچه ی کوچیک، و هیشکی هم اونجا نیس،منظورم آدم بزرگه،جز من! من هم لبه ی پرتگاه خطرناک وایستادم و باید هرکس رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم- یعنی اگه یکی داره می دوه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و می گیرمش. تمام روز کارم همینه-یه ناتور دشتم... ناتور دشت/جی.دی.سالینجر 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ باید یک بار به خاطر همهچیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همهچیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم/ آنا گاوالدا/ الهام دارچینیان 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ وای بر آن روزی که چیزی حتی عشق عادتمان شود. عادت همهچیز را ویران میکند؛ از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه جوشان را. عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان! روزگاریست چه بد، که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن. یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی 9 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ دست آخر از یک بوته ی گل سرخ در گوشه ی حیاط شاخه ای کند و آن را سر قبر کاشت. دختری که عینک دودی داشت گفت: آیا دوباره زنده می شود؟ زن دکتر جواب داد: نه، او نه، آنهایی که هنوز زنده اند نیاز بیشتری به دوباره زنده شدن دارند. کوری / ژوزه ساراماگو 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ دست به صورتم نزن میترسم بیفتد نقاب خندانی که بر چهره دارم وبعد سیل اشک هایم تورا با خود ببرد وباز من بمانم وتنهایی کوتاه شود 8 لینک به دیدگاه
BISEl 3640 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ شازده کوچولو پرسید : پس آدم ها کجا هستند؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می کند مار گفت: با آدم ها نیز آدم احساس تنهایی می کند!!! 9 لینک به دیدگاه
faaarnaz 5345 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۲ زندگی مثل یه آبیه که جوونا بدون اینکه بفهمن می ذارن تا از لای انگشتای بازشون بریزه بیرون. دستت رو ببند، زودتر دستت رو ببند. آنتیگون اثر ژان آنوی ترجمه احمد پرهیزی 8 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۲ _ "تو هم مثل آدم بزرگها حرف ميزني!" از حرفي كه زد،شرمنده شدم! _ "تو هم همه چيز را قاطي ميكني!" بسيار خشمگين بود و موهاي طلايي رنگش را به دست باد سپرده بود. _ "من سياره اي را ميشناسم كه مردي سرخ چهره در آن زندگي ميكند.اين مرد تا به حال گلي را نبوييده است،هرگز به ستاره اي نگاه نكرده،كسي را دوست نداشته و هرگز به جز جمع زدن اعداد،كاري انجام نداده است.تمام مدت مثل تو پشت سر هم ميگويد: _ "من يك مرد جدي هستم،يك مرد جدي!"...و از غرور باد به دماغ مي اندازد.ولي به نظر من،او آدم نيست. يك قارچ است!!! شازده كوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپري/بابك انديشه 8 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۲ افسوس اگر انسان روزي همپايه کساني شود که دوستشان دارد ، اگر به آن سعادت پر فروغي که آرزو مي کند نائل شود ، خواهد ديد که آن هم سرابي بيش نيست... ژان کريستف/رومن رولان 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده