رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

بشکست عهد و زغم ما هیچ غم نداشت

یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم

افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

معشوق عیان می​گذرد بر تو ولیکن

اغیار همی​بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

گشاد کار من اندر کرشمه​های تو بست

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند

زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست

ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود

نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست

مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد

ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن

که عهد با سر زلف گره گشای تو بست

تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر که دل امید در وفای تو بست

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

[h=1]دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست

پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما

یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند

زندگی معنی داشت

ناگهان دییده ز دنیا بستند

با دل و دیده ی پاک

سر نهادند به خاک

یادشان در دل ما

روحشان در افلاک

روزگاری من و تو با فرزند

شاد و خندان این همه با هم بودیم

گرد هم عشق مجسم بودیم

ناله در خانه ی ما راه نداشت

بی خبر از غم عالم بودیم

کم کمک روز جدایی آمد

پاره های تن ما از بر ما دور شدند

نازنینان رفتند

خانه های دل ما یکسره بی نور شدند

گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست

یادشان در دل ماست

دل ما ناشادست

ای پسر باور کن

زندگانی یادست

دل به ایام مبند

با خبر باش که در طبع جهان بیدادست

خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست

خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست

[/h]

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در باغستان من

شاخه بارورم خم می شود

بی نیازی دست ها پاسخ می دهد

در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد

در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست

در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی

من شکفتن ها را می شنوم

و جویبار از آن سوی زمان می گذرد

تو در راهی

من رسیدهام

اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل

میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ

 

سهراب

  • Like 3
لینک به دیدگاه

رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند

ابر را پاره خواهم کرد

من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با

آب شاخه

ها را با باد

و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها به هوا خواهم برد

گلدان ها آب خواهم داد

 

سهراب

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دل از آرزوی مروارید

همچنان خواهم راند

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

می فشانند فسون از سر گیوهاشان

همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند

دور باید شد دور

 

سهراب

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت

صد مایه داشتی و نکردی کفایتی

بوی دل کباب من آفاق را گرفت

این آتش درون بکند هم سرایتی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

جامی از گفت و گو ببند زبان!

هیچ سودی ندیده، چند زیان؟

پای کش در گلیم گوشه‌ی خویش!

دست بگشا به کسب توشه‌ی خویش!

روی دل در بقای سرمد باش!

نقد جان زیر پای احمد پاش!

 

جامی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

ایدلشکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من

:icon_redface:

لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD]شکایت کرد روزی دیده با دل

[TABLE]

[TR]

[TD=align: right]که کار من شد از جور تو مشکل

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

[/TD]

[TD]

[/TD]

[TD=align: right]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]ترا دادست دست شوق بر باد

مرا کندست سیل اشک، بنیاد

 

[/TD]

[TD] [/TD]

[TD=align: right]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]ترا گردید جای آتش، مرا آب

تو زاسایش بری گشتی، من از خواب

 

[/TD]

[TD] [/TD]

[TD=align: right]

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 7
لینک به دیدگاه

علم رسمی از کجا عرفان کجا

دانش فکری کجا وجدان کجا

 

عشق را با عقل نسبت کی توان

شاه فرمان ده کجا دربان کجا

 

دوست را داد او نشان دید این عیان

کو نشان و دیدن جانان کجا

 

کی بجانان میرسد بی عشق جان

جان بی عشق از کجا جانان کجا

 

کی دلی بی عشق بیند روی دوست

قطرهٔ خون از کجا عمان کجا

 

جان و دل هم عشق باشد در بدن

زاهدان را دل کجا یا جان کجا

 

دردها را عشق درمان میکند

درد را بی عاشقی درمان کجا

 

عشق این را این و این را آن کند

گر نباشد عشق این و ان کجا

 

هم سر ما عشق و هم سامان ما

سر کجائی عشق یا سامان کجا

 

عشق خان و مان هر بی خان و مان

فیض را بی عشق، خان و مان کجا

 

*فیض کاشانی*

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

عالمی را به سر زلف ببستی تو چسان

دل سودا زده با توست، شکستی تو چسان

کاممان با لب لعل تو، سروسری داشت

عهد این جرعه دهی،زود شکستی تو چسان

رشته ی دل که ز راهی خم و پیچ آمده بود

نگرفتی به کف و ، تار گسستی تو چسان

همه گفتند بیا ، مرهم جان و دل شو

بی خیالی به دلت بود، نشستی تو چسان

عاشقان رفته در این راه به سویت، بی تاب

خوش کمان شان زدی و یکسره جستی تو چسان

ساقی آمیخت می اندر لب ما بی خبران

خبرت نامد و دل ها همه خستی تو چسان

دامنت از کف مان رفت، دمی خوش بودیم

بس نپایید دراز این شب و ، رستی تو چسان

این شکیب است که افتاده در این حلقه ی عشق

همه همچون من دلداده و ، جستی تو چسان

 

زنده یاد : ابوالقاسم طارمی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

 

آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

 

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

 

تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

 

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

 

ای پاره دلم، که بریزم به پای تو

 

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

 

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

 

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

 

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

 

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

 

آواز آسمانی شان لای لای تو

 

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

 

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

 

این حال و عالمی که تو داری، برای من

 

دار و ندار و جان و دل من برای تو

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

×
×
  • اضافه کردن...