رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

عشق‌بازی به همین آسانی است

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار همواره ی باران با دشت

برف با قله ی کوه

رود با ریشه ی بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو

برکه ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

... عشق بازی به همین آسانی است

شاعری با کلماتی شیرین

دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

... عشق بازی به همین آسانی است

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند

... عشق بازی به همین آسانی است

... به همین آسانی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هنوز برگ تری از بهار عشق و شباب

به جای مانده که چشم و چراغ این چمن است

در این خرابه در اغوش این سکوت حزین

هنوز یاد تو سرمایه ی حیات من است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هان ای عقاب عشق

از اوج قله های مه الود دور دست

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

ان جا ببر مرا که شرابم نمیبرد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از غم خبری نبود اگر
عشق
نبود

دل بود ولی چه سود اگر
عشق
نبود؟

 

بی رنگ تر از نقطه موهومی بود

این دایره کبود اگر
عشق
نبود

 

از آینه ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر
عشق
نبود؟

 

در سینه هر سنگ دلی در تپش است

از این همه دل چه سود اگر
عشق
نبود؟

 

بی
عشق
دلم جز گرهی کور چه بود؟

دل چشم نمی گشود اگر
عشق
نبود

 

از دست تو در این همه سرگردانی

تکلیف دلم چه بود اگر
عشق
نبود؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

درميان من وتو فاصله هاست

گاه مي انديشم

مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري

تو توانايي بخشش را داري

دست هاي تو توانايي آن را دارد

که مرا

زندگاني بخشد

چشمهاي تو به من مي بخشد

شورعشق ومستي

و تو چون مصرع شعري زيبا ،

سطر برجسته اي از زندگي من هستي

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر وناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش

عشق

مرا آتش بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرابا یک جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دوچشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهرفشان بگذار و بگذر

درافتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذارو بگذر

به او گفتم حمید از هجر فرسود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آتش عشقش به جانم شعله ریختراستی در عشق ورزی داغ بودگلرخ و گلچهره ها دیدم بسی –او نه «یک گل»، «یک جهان گل»، «باغ» بود.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...