Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ شما با خیال راحت میچرید. چریدن یک نوع سرگرمی میتواند باشد. شما ابتدا این قسمت مرتع میچرید بعد آن طرف و بعد آنطرفتر و بعد... نخیر، اینجا سگ گله هارت و پورت میکند. سگ گله قرار است نگهبان باشد ولی بیشتر مزاحم است. او آزادی شما را محصور به میلش کرده است. پس شاید زیاد هم در آرمانشهر نباشیم. سگ ابداً در جریان خوشمزگی علف نیست. او بدون اینکه در جریان فرآیند باشد قصد توقف آن را دارد. شما فقط کمی بعبع میکنید، محض خالی نبودن عریضه. سگ گله یک مقام انتصابی است. این انتصاب توسط چوپان پیش آمده است. طبعاً صلاحیت چوپان در شناخت سگ مسأله مهمی است. ولی در نهایت سگ هیچچیز نمیفهمد. ولی چوپان میفهمد. البته چوپان در جریان یک انتخابات دموکراتیک به ریاست برگزیده شده است. او قبول کرده است به جای لذت بردن از چمن، فکر کند. طبعاً او یک دیوانه است و برای همین به او رای دادهاید. معلوم نیست قرار است چه سودی عاید چه کسی بشود. به هر حال مسأله شما نیست. شما دایره فردیت را به قدرت ترجیح دادهاید. چوپان پشم شما را میچیند. این شاید شبیه استثمار باشد ولی در نظر شما او یک سلمانی است که به طرز ابلهانهای شما را مجانی مرتب میکند. او حتی هر از گاهی به عنوان تزئین روی شما با اسپری چیزی مینویسد. شما یقین دارید این آخرین مد روز است. شما مد را با علاقه دنبال میکنید. مد مشغله ذهنی مفرحی است. شما قسمت بازگشت به خانه را دوست دارید. در خانه شما کنار چند موجود نرم دیگر که گویا شبیه شما هستند لم میدهید و میخوابید. مهمترین مسأله هنگام خواب این است که وقت خواب است. مسایل دیگر اهمیتی ندارند. بنابراین شما به مسکن نیازی ندارید. شما به هیچچیز نیاز ندارید. وقت خواب است. شما اعتقاد دارید بخش مهمی از زندگی در این لحظه در جریان دارد. در حقیقت شما زمان را نمیشناسید. زمان چیز لازمی نیست. آن که گذشته که گذشته است و بعدتر هم پا در هواست. بنابراین شما به دریافتن دم مشغول هستید. البته دریافتن دم خود مسأله بغرنجی است، ولی شما به طور یقین میتوانید این مشکل را حل کنید. مکان از دید شما در هر لحظه همانجایی است که اکنون هستید. وجود و عدم وجود هیچچیز خارج از مرتع یا آغل به شما مربوط نیست. در حقیقت معلوم هم نیست چیزی باشد و اگر باشد هم مهم باشد. اگر نباشد هم باز فرقی نمیکند چون شما در قسمتی هستید که هست، بقیه دنیا میخواهد باشد، میخواهد نباشد. شما برای تمام پرسشهای مهم جهان یک پاسخ دندانشکن دارید. شما در مواقعی که مشغول چریدن یا پیگیری مد و یا چرت نیستید - البته چنین مواقعی هرگز و هرگز رخ نمیدهند – بسیار میاندیشید و در مقابل پرسشهایی چون منشأ حیات، فلسفهی حیات، عاقبت حیات و دیگر مسایل مشابه با اعتماد به نفس میفرمایید: بع. بله، البته، شما یک انسان هستید، صد البته. میرزا پیکوفسکی - هزارتو **** آیا شما با خیال راحت میچرید؟ 48 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ آیا شما با خیال راحت میچرید؟ من با خیال راحت میچرم ولی خوب در ازای اون چریدنم باید سواری بدم. از صبح زود تا عصر سواری میدم، موقع غروب هم یک کم میچرم. چریدن هنگام طلوع آفتاب چیز دیگری است، ولی اونموقع زمان سواری دادن است.... 21 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ در آن سویِ میدانِ هفتِ تیر و پیش از ساختهشدنِ این پاساژ مامانی، یک پوستر به بلندایِ چه، نصب شده بود و دو کودکِ ناهمجنس از جنس موردِ پسندِ حکومت، موسسهیِِ مالی و اعتباریِ قوامین را تبلیغ میکردند. همین پوستر برایِ تمامی آن چند ماه، چهرهیِ این بخش شهر را دِفورمه ساخته بود. از سر قائم مقام به سمتِ پل کریمخان که بروید، خرابهای میبینید که زمانی کتابفروشی نشر ویستار بوده اما چون احساس میشده نشستهایِ این کلبهیِ کوچکِ فرهنگی، مناسبِ شأنِ ملتِ شهیدپرور نیست با بهانهای حقوقی به ویرانه تبدیل شده است. سر ایرانشهر که برسید، کتابفروشی ثالث را میبینید که اگر مثلاً چند ماهِ پیش میآمدید با پلمپشدهاش روبرو میشدید. و اکنون هم آن کافهکتابِ بینوایش جهتِ استفادهیِ ذراتِ معلق هوا تخلیه شده است. در اواسطِ ایرانشهر و باغ هنر، به خانهیِ هنرمندان میرسید که البته کمتر هنرمندی در آن یافت میشود. نشستن در زیر پلهاش (برایِ صرفِ نوشیدنی) ممنوع شده و با فلج ساختن بخارا، شبهایش نیز بیبخار گردیده است. به میدانِ ولیعصر که بروید، سمتِ چپ معمولاً بساطِ نمایشگاهی از کتب و نوارهایِ مذهبی برپاست که مردم از محجبه و متبرج مشتریِ آن هستند. در همان سویِ میدانِ ولیعصر، گشتِ محترم ارشاد را در حالِ انجام وظیفه پشتِ شیشههایِ دودیِ ونِ مربوطه مشاهده میکنید و البته مانندِ همهیِ عجائب و غرائبِ متناقض و پر از طنز این سه دهه، چند قدم آن طرفتر دو جوانِ رعنا در حالِ دعوتِ دو دختر آراسته به ماشین گرامی خودشان هستند. اکنون ساعت حدودِ هجدهِ عصر است و از آنجا که ادعا شده ما جز دگرجنسخواه، جنس دیگری در انبار نداریم بهتر است در اطرافِ پل کریمخان و خصوصاً پارکِ دانشجو خیلی توقف نکنید. چون ممکن است یا به قاعدهیِ تناقض شک کنید یا به چشمهایتان یا زبانام لال به گفتهیِ حاکمان. در سمتِ چپِ چهار راهِ ولیعصر با تئاتر نیمهمحترم شهر برخورد میکنید که افزون بر مشکوک و مسئلهدار بودنِ نفس هنر تئاتر، مشکل بنیانگذار مجموعه هم (که بزنم به تخته چه خوب مانده این ملکهیِ سبا!) مزید بر علت گردیده تا جهتِ زدودنِ نجاستِ محل، پشتِ ساختمان یک خندق برایِ احداثِ مسجد کنده شود. به سمتِ میدانِ انقلاب که بروید به کتابفروشهایِ سیّار و ثابت برخورد میکنید که اگر مثلاً نام "شفا" را ببرید یا برایتان طلبِ شفا میکنند یا به چشم مامور حکومت ورنداز خواهید شد. وانگهی با کمی صحبت و گپِ دوستانه میتوان شفایشان داد تا به شما "شفا" بدهند. (راستی! من هر چه در این انقلاب گشتم نتوانستم آثار مهشیدِ امیرشاهی را گیر بیاورم.) البته در همین انقلاب برایِ اهلاش، انواع کالاهایِ صوتی و تصویریِ غیرمجاز (و در واقع مجاز) عرضه میگردد. اگر شبِ آدینه است، همان بهتر که ماشین بیرون نیاورید. البته نه به سببِ معضل ترافیک بلکه از آن رو که افزون بر گشتِ نیرویِ انتظامی و پلیس و غیره، در این شبها برادرانِ بسیجی برایِ تفریحاتِ آخر هفته از مساجد بیرون ریخته و با تابلوهایِ ایستبازرسی و نمایش اسلحه، چهرهیِ شهر را به شرائطِ ویژه و دلهرهآور یک کشور جنگزده تبدیل میکنند. اکنون ساعت نزدیک به دوازدهِ شب است و از آنجا که ملتِ شهیدپرور بهجایِ دیسکو و کلاب، در زیرزمین خانهها نایت لایف برگزار میکنند تصمیم بر آن شده تا سطح شهر در ساعاتِ نیمهشب همچون شهر مردگان، سوت و کور باشد. (یا شاید هم برعکس) یادتان نرود که چون نیمهشب قضایِ حاجت در شهر مناسبِ شأنِ شهروندان نیست، تمامی دستشوییهایِ عمومی تعطیل بوده و عزیزان برایِ رفع نیازهایِ گوناگونِ خود میتوانند به زیر پل یا پشتِ بوته و یا هر جایِ دیگری که مخل مبانی اسلام، امنیتِ ملی و نظم عمومی نباشد به کار خود مشغول شوند. 22 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ اره دیگه کم کم باید یاد بگیریم گوسفندای خوبی باشیم به اندازمون بخوریم و چاق شیم بع بع زیادی هم نکنیم وقتشم که شد گفتن نوبتته باید برس سلاخی بگیم چشم ... مثه یه گوصفند فهمیده بریم تا کشتار گاه و جامون و گوسفند بعدی بگیره و این چرخه ادامه دارد .... شما مخالفتی داری ؟ 17 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ اره دیگهکم کم باید یاد بگیریم گوسفندای خوبی باشیم به اندازمون بخوریم و چاق شیم بع بع زیادی هم نکنیم وقتشم که شد گفتن نوبتته باید برس سلاخی بگیم چشم ... مثه یه گوصفند فهمیده بریم تا کشتار گاه و جامون و گوسفند بعدی بگیره و این چرخه ادامه دارد .... شما مخالفتی داری ؟ البته بنده گوساله هستم ولی برای همرنگ شدن با جماعت بع بع هم میکنم. 16 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ البته بنده گوساله هستمولی برای همرنگ شدن با جماعت بع بع هم میکنم. مهم چرخه ی چریدن و خوردن و سلاخی شدنه واسه هممون یکیه شترم که باشی عاقبتش همینه 11 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ مهم چرخه ی چریدن و خوردن و سلاخی شدنهواسه هممون یکیه شترم که باشی عاقبتش همینه شما شتری؟ 10 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ قصابهای شهر من بس با ایمانند گوسفندان را با اعتقاد و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم سر می برند گوسفندان نسل اندر نسل قرنهاست تیزی ایمان آنها را بر گلوی خود احساس کرده اند قصابهای شهر من به گوسفندان.. گوسفندان ایستاده در مسلخ آب می دهند مبادا تشنگی آنها را از تاب و توان بیاندازد قصابهای شهر من گرگهایی با ایمانند... این کل حرف منه 19 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ شما شتری؟ نه ازونم بزرگ تر هم قد زرافه شدم 8 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ نه ازونم بزرگ ترهم قد زرافه شدم زرافه که تو طویله جا نمیشه! تو مزرعه هم نیست. تازه سرش را هم نمی برند. سوارش هم نمی شوند پشماهایش را هم نمیتراشند. فقط در باغ وحش محصورش می کنند تا آدمیان ببینند. 13 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ زرافه که تو طویله جا نمیشه!تو مزرعه هم نیست. تازه سرش را هم نمی برند. سوارش هم نمی شوند پشماهایش را هم نمیتراشند. فقط در باغ وحش محصورش می کنند تا آدمیان ببینند. گفتم هم قدش شدم نگفتم زرافه شدم چه میدونی اون زرافه که تمام عمر زندانیه نگاه دیگرانه و کل عمرش میخواد بمیره بیشتر زجر میکشه یا اون گوسفندی که کل عمرش راحت میچره تو یه لحظه گردنشو میبرن ؟ 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ گفتم هم قدش شدمنگفتم زرافه شدم چه میدونی اون زرافه که تمام عمر زندانیه نگاه دیگرانه و کل عمرش میخواد بمیره بیشتر زجر میکشه یا اون گوسفندی که کل عمرش راحت میچره تو یه لحظه گردنشو میبرن ؟ یه گوسفند بیاد بگه. من از زبون گوساله ها یه وقتی مو موی اضافی میکنم... 7 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ من یه چوپان خیلی باصواتم من قبلا گوسفند بودم ...دقت کنید که من اول گوسفند بودم من یه گوسفند بیسواد و آسمان جل بودم به گوسفندای دیگه کمک می کردم علفم رو باهاشون تقسیم میکردم دست گوسفندای پیر رو میگرفتم و از مسیرهای پر شیب و خاکی عبورشون میدادم من اون موقع که گوسفند بودم هی به خودم می گفتم که من اگه یه روز چوپان بشم همه این راه هارو درست می کنم کاری می کنم که گوسفندای پیر دیگه کار نکنن و به جاش جوونا به کارا رسیدگی کنن من یه گوسفند بودم فقط یه گوسفند و از این بیشتر نبودم من از سگ گله بدم میومد ولی اون موقع گوسفند بودم همه به من می گفتن که تو گوسفند خوبی هستی ولی چه فایده وقتی گوسفند بودم تا اینکه یه روز از اغل رفتم رفتم جایی که هیچکی به من نگه تو گوسفندی من سال ها از گوسفندای دیگه دور بودم بعدش که اومدم توی همون آغل که بچگیا اونجا بودم همه به من احترام میذاشتن انگار که دیگه گوسفند نیستم اونا چوپون نداشتن و به همین خاطر من رو چوپان کردن حالا من یه چوپانم یه چوپان که حمه از من هساب میبرن منبع:یه نویسنده معروف خارجی 12 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ اگه بع بع نگیم چی بگیم... اگه با خیال راحت چرا نکنیم...دچار جنون گوسفندی میشیم...اون وقت دیگه حتی لیاقت ذبح شدنم نداریم... 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ من با خیال راحت میچرم. دانشگاه رفتن یک نوع سرگرمی میتواند باشد. شما ابتدا با اولین جنس مخالفتان دوست می شوید و ن یکی و بعد آن یکی تر و بعد... نخیر، اینجاحراست هارت و پورت میکند. حراست قرار است نگهبان باشد ولی بیشتر مزاحم است. او آزادی شما را محصور به میلش کرده است. پس شاید زیاد هم در آرمانشهر نباشیم. حراست ابداً در جریان شیرینییافتن دوستان جدید و تعامل اجتماعی نیست. او بدون اینکه در جریان فرآیند باشد قصد توقف آن را دارد. شما فقط کمی اعتراض میکنید، محض خالی نبودن عریضه. استادبودن یک مقام انتصابی است. این انتصاب توسط مدیر گروه پیش آمده است. طبعاً صلاحیت مدیر گروه در شناخت اساتید مسأله مهمی است. ولی در نهایت استاد هیچچیز نمیفهمد. ولی رئیس گروه میفهمد. البته مدیر گروه در جریان یک انتخابات دموکراتیک به ریاست برگزیده شده است. او قبول کرده است به جای لذت بردن از ریاست ، فکر کند. طبعاً او یک دیوانه است و برای همین به او رای دادهاید. معلوم نیست قرار است چه سودی عاید چه کسی بشود. به هر حال مسأله شما نیست. شما دایره فردیت را به قدرت ترجیح دادهاید. شما برای تمام پرسشهای مهم جهان یک پاسخ دندانشکن دارید. شما در مواقعی که مشغول پاس کردن واحدهای مزخرف یا پیگیری مد و یا چرت نیستید - البته چنین مواقعی هرگز و هرگز رخ نمیدهند – بسیار میاندیشید و در مقابل پرسشهایی چون منشأ حیات، فلسفهی حیات، عاقبت حیات و دیگر مسایل مشابه با اعتماد به نفس میفرمایید: من دانشجوام 15 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ راستی یه چیز یادم رفت که بگم و اون اینه که ....... اون نویسنده معروف خارجی که داستان قبلیم رو گفت همون چوپانی بود که اولش گوسفند بود و اون گوسفند که این سرنوشت رو داشت شاید من باشم شایدم شما.... شایدم یکی دیگه.... 6 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ داداشم همیشه موقه ی نصیحت کردن بهم میگه سعی کن مثل بقیه گوسفند نباشی خب راست میگه دیگه ... خیلی هامون نحوه ی زندگیمون مثل گوسفند شده ... مخصوصا تو ایران گوسفندای زیادی داریم که میخورن و میخوابن و برای جلب توجه صاحبشون بع بع میکنند و در خدمت سگ گله هستند تازه با علف بیشتر تبدیل به خر هم میشوند ... ما نباید گوسفند باشیم ... ما باید یه پرنده ی آزاد باشیم که به هر سو پرواز کنیم و از پرواز کردن لذت ببریم ... باید به افق ها پرواز کرد ... باید دنیا زیر پامون باشه ... و من سعی میکنم پرنده باشم ... یه پرنده ی ازاد ... آزادی یک پرنده رو کسی نمیتونه ازش بگیره 7 لینک به دیدگاه
saeed99 2563 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ آیا شما با خیال راحت میچرید؟ نع نع دلم واسه یه چرای خوب و بی دردسر تنگ شده ، لامروتا اجازه نمی دن که 6 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ ترجیح میدم همون انسان باشم تا گاو و گوسفند!!! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده