Mahnaz.D 61915 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ درود... خب همه ی ما پدر بزرگ و مادر بزرگ داشتیم یا داریم... بعضیاشون عمرشون رو دادن به بقیه...روحشون شاد اما خب...گاهی یه چیزایی ازشون می شنویم یا یه کارهایی می کنن که واقعا" جالبه... بیاید خاطره هایی که ازشون داریم رو بنویسم.... سایشون بالای سره همه ما ها 50 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ رفته بودیم عروسی....برای پدر بزرگم آب آوردم چون قند داره..میگه این برای خوته؟ می گم نه برای شماست...نوشابه نیاوردم...می گه آب از گلوم پایین نمی ره...نوشابه بیار :ws28: 36 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ دیدیم پفک رو کابینته...می گم بابا بزرگ فشارتون چسبید به سقف...می گه: من که زیاد چیپس و پفک دوس ندارم...واسه شماها گرفتم...گقتم یه تست بکنم ببینم خوبه؟ 36 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ پدر بزرگم خیلی رک و رو راسته....یکی از آشناهامون خانومش یه کم سبزست....تازه ازدواج کرده بودن اومده بودن خونه ی پدر بزرگم اینا ما هم اونجا بودیم.....یهو گفت مبارکتون باشه...اما چقدر زنت سیاهه.... ما رو می گید :icon_pf (34): 37 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ مادرم همیشه برای ما لباس می دوخت....یه بار برای امتحان پوشیدم...رفتم پایین که پدر بزرگ و مادر بزرگم ببینن... پدر بزرگم تا دید گقت: دامنش بلده....یه کم کوتاه تر بدوز....بچه جوونه...بزار کیف کنه ... ماها 37 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ مادر بزرگ و پدر بزرگم بسیار عاشق و شیدای هم بودن همیشه مادر بزرگم که از حمام میومد بیرون پدر بزرگم با سشوار دنبالش راه میقتاد...شیرین بیا موهاتو خشک کنم سرما نخوری وووووووووووووووی اینقده ناز بود این صحنه :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v 36 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ قوری از دست بابابزرگم افتاده بود بعد ما بهش گفتیم بزار برات کارگر میگیریم کاراتو انجام بده گفت کارگر مرد؟ گفتیم آره دیگه گفت نه کارگر زن گفتیم خب دیگه.بعد گفت کارگرم باید بهم محرم باشه تا راحت باشم بنده خدا چند ساله میگه برام زن بگیرین 32 لینک به دیدگاه
Mahsa.Gha 6571 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ مادربزرگ و پدر بزرگم خیلی جالبن!!! من با اینکه الان دانشجوی ارشدم هستم گاه پیش میاد بهم میگن هنوز میری مدرسه؟؟؟ 28 لینک به دیدگاه
Mahsa.Gha 6571 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ قوری از دست بابابزرگم افتاده بود بعد ما بهش گفتیم بزار برات کارگر میگیریم کاراتو انجام بده گفت کارگر مرد؟ گفتیم آره دیگه گفت نه کارگر زن گفتیم خب دیگه.بعد گفت کارگرم باید بهم محرم باشه تا راحت باشم بنده خدا چند ساله میگه برام زن بگیرین ای بابا شما چرا به شوخی میگیرین؟؟؟ خب اونم وقتی میگه زن میخوام یعنی میخواد دیگه!!! 14 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ مادربزرگ خدابیامرزم 109 سال عمر کرد. نوه عمم که نتیجش میشد بینیشو عمل کرده بود...وقتی دختره رو دید گفت واااا خوبه ها!منم برم دماغمو یه کم کوچیکش کنم..(اون موقع 105 سالش بود) 32 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ بابا بزرگه من 94 سال عمر کرد خیلی ناز بود همه ی موهاش سفید شده بود تا آخرین روزهای زندگی سرحال بود صاف می نشست قدش بلند بود خیلی کم حرف بود و صبور ... دندون مصنوعی داشت وقتی گوجه می خورد حتما باید در ش می اورد و می شست وقتی می اومد خونمون بهش گوجه می دادیم بخوره تا دندوناشو در بیاره بشوره و ما موقع شستن نگاش کنیم 27 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ ای بابا شما چرا به شوخی میگیرین؟؟؟ خب اونم وقتی میگه زن میخوام یعنی میخواد دیگه!!! ما به شوخی نمیگیریم مهساجون ولی زن پیدا کردن سخته :icon_pf (34): یک مورد دیده بودیم خانومه گفته بوده باید از خودش حقوق داشته باشه تا حقوقش بهم برسه ما هم برای اینکه بابابزرگم ناراحت نشه بهش گفتیم خانومه خوب نیست اما اون فک میکنه ما ایراد گرفتیم. 14 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ من که نداشتم یعنی ندیدم هیچ کدومشونو از هیچ طرف فقط وقتی بچه بودم مامان مامانمو چندبار دیدم که بعدشم فوت کرد....:icon_razz: کلا آدم جالبی نبوده فکرکنم ولی هروقت می اومد خونه ما جلوی بابای ما ساق دست میپوشید و همیشه حجاب داشت دلشم بخواد ......ولی پیش باقی داماداش که از اون دوآتیشه ها بودند راحت میگشت کلا دیگه خاطره ای دارم ازش:icon_razz: 20 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ بچه بودم مامان بزرگم از حباب کف بدش میومد منم همیشه درست می کردم می فرستادم سمتش اون جیغ می زد من ذوق می کردم ساعت 9 که میشد مامان بزرگم می گفت تلوزیون روشن کن اخبار ببینم منم روشن می کردم همه شبکه ها می زدم جز 1 می گفتم ببین امشب اخبار نداره اونم با تعجب می گفت همیشه این ساعت اخبار داشت 26 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ یه مدت مامان بزرگم آلزایمر گرفته می رم خونش منو با دختر خالم اشتباه می گیره اسم اونو به من میگه و از دختر خاله هام از من می پرسه میگه خواهرات خوبن بعدش اسم برادرای خودمو میگه ازشون می پرسه 23 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ بابابزرگامو كه نديدم مادر پدرم هم بچه بودم فوت شد و چيزي ازش يادم نيس اما اون يكي مادربزرگم عشقم بود پيش دانشگاهي كه بودم اونم فوت شد هميشه اذيتش ميكرديم ميگفتيم مادرجون راستشو بگو چجوري بابابزرگو جادو كردي كه باهات اردواج كنه؟:texc5lhcbtrocnmvtp8 اونم شروع ميكرد از بابابزرگ تعريف كردن وقتي هم حوصله درس خوندن نداشتم به آغوشش پناه ميبردم كه آجيم نياد سراغم همش دعوام كنه حيف كه الان نيستش بچه ها قدر مادربزرگاتونو بدونين ما كه ديگه نداريمشون 26 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ یادش به خیر بابا بزرگم زمستونا یه ژاکت میپوشید دوتا جیب داشت ماهم که هرروز باید میرفتیم خونشون میشستیم کنارش تا از جیبش بهمون پول بده خدا بیامرز به بیسکوییت میگفت ویتانا . بعد میگفت این پولو بگیرید برید برای خودتون ویتانا بخرید انقدر ذوق میکردیم 21 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ مامان بزرگم که خیلی باحال بود دخترخالم با شوهرش چند سالی دوست بودند هیچ کسی هم نمیدونست چند روز مونده به خواستگاریش خالم میاد به مامان بزرگم خبر بده مامان بزرگم تمام آمار دامادشو بهش میگه خالم اینجوری شده بود بعد میفهمیم چند ساله میدونسته . کارآگاه واردی بود 24 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ یاد این آهنگ استاد محمد اصفهانی به خیر، یکسال بعد از فوت آخرین مادربزرگم بود که گوش کردم و چقدر گریه کردم. پدرا پدر بزرگا .مادرا مادربزرگا ، مثلِ گل مثلِ بهارين دلامون نازك و نرمه ، چشامون چشمه شرمه ، اشكامونو درنيارين كاشكي مي شد براي بزرگترامون قصراي طلا مي ساختيم مثِ آب چشمه ها آيينه هاشو صاف و پر جلا مي ساختيم ابر فتنه وقتي سنگ غم مي باريد ، سينه مونو سپر بلا مي ساختيم چشامون دروغ نميگن واسه ما چراغ راهين گرچه پشتتون خميدس واسه ما پشت و پناهين ماها مثل شب و روزيم شما مثل مهر و ماهين كاشكي مي شد با شما تو شهر عاشقا بمونيم مثل اون قديم نديما قصه وفا بخونيم رمز روزا رو بفهميم .قدر شبها رو بدونیم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 21 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده