- Nahal - 47858 ارسال شده در 7 تیر، 2013 باشه بانو برو میدانم این انتخاب تو نیست باشه اما اما……. رفتنت آنقدرها که فکر میکنی فاجعه نیست من مثل بیدهای مجنون ایستاده می میرم 8
Shiva-M 8295 ارسال شده در 9 تیر، 2013 چيزي که در دوست داشتنت بيش تر عذابم مي دهد اين است که - گر چه مي خواهم- اما طاقت بيش تر دوست داشتنت را ندارم! و آنچه در حواس پنجگانه ام به ستوهم مي آورد اين است که آنها پنج تا هستند ، نه بيش تر! زني استثنائي چون تو را احساساتي استثنائي بايد -که بدو تقديم کرد- و اشتياقي استثنائي و اشکهايي استثنائي... زني چون تو استثنائي راکتابهايي بايد که ويژه او نوشته شده باشند و اندوهي ويژه و مرگي که تنها مخصوص و به خاطر او باشد تو زني هستي متکثر در حالي که زبان يکي است چه مي توانم کرد تا با زبانم آشتي کنم... افسوس مي خورم که نمي توانم ثانيه ها را درآميزم و آنها در هيات انگشتري به انگشتانت تقديم کنم سال در سيطره ماهها و ماهها در سيطره هفته ها و هفته ها در سيطره روزهايشان هستند و روزهاي من محکوم به گذر شب و روز در چشمان بنفشه اي تو! آنچه در واژه هاي زبان آزارم مي دهد آن است که تو را بسنده نيستند... تو زني دشواري زني نانوشتني واژه هاي من بر فراز ارتفاعات تو چونان اسب له له مي زنند. با تو مشکلي نيست همه مشکل من با الفباست، با بيست و هشت حرف که توان پوشش گامي از آن همه مسافت زنانگي تو را ندارند!.... شايد تو به همين خرسند باشي که تو را چونان شاهدختهاي قصه هاي کودکان يا چون فرشتگان سقف معابد ترسيم کرده ام اما اين مرا قانع نمي کند زيرا مي توانستم بهتر از اينت به تصوير بکشم شايد تو مثل ديگر زنان به هر شعر عاشقانه اي که برايت گفته باشند خرسند باشي اما خرسندي تو مرا قانع نمي کند صدها واژه به ديدارم مي شتابند اما آنها را نمي پذيرم صدها شعر ساعتها در اتاق انتظارم مي نشينند اما عذر آنها را مي خواهم چون فقط در جستجوي شعري براي زني از زنان نيستم من به دنبال "شعر تو"مي گردم... کوشيدم چشمانت را شعري کنم اما به چيزي دست نيافتم همه نوشته هاي پيش از تو هيچ اند و همه نوشته هاي پس از تو هيچ ! من به دنبال سخني هستم که بي هيچ سخني تو را بيان کند يا شعري که فاصله ميان شيهه دستم و آواز کبوتر را بپيمايد ! 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 19 تیر، 2013 اگر دوست مني كمكم كن تا از پيشت بروم . اگر يار مني كمكم كن تا از تو شفا يابم . اگر مي دانستم كه عشق خطر دارد دل نمي دادم . اگر مي دانستم كه دريا عميق است دل نمي زدم . و اگر پايان را مي دانستم آغاز نمي كردم ... 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 22 تیر، 2013 در کیستیات شک داری؟ تو آن زنی هستی که چشمانات، لحظه لحظهی زمان را مال خودش میکند تو همانی که وقتی خرامان راه میروی دیوارِ صوتی را میشکند! نمیدانم چه بر من میگذرد... انگارْ تو اولین زنی و انگارْ پیش از تو، کسی را دوست نداشتهام و تجربه نکردهام عشق را... بر کسی بوسه نزدهام و کسی مرا نبوسیده انگار... 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 2 مرداد، 2013 من ..اگر در مقابل زيبائى تو مات و خاموشم از آن روست كه سكوت در محضر زيبائى ، خود زيبائيست كلمات ما درباره عشق، عشق ما را مى كشد و حروف مى ميزند .. زمانيكه گفته مى شود 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 14 مرداد، 2013 از تجربه عشق پنهانی و از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم و مقابل همه مردم اعلام کنم : که برغم کراهت این قرن ،من عاشق این روزگارمعاصرم و معشوق من تویی 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 14 مرداد، 2013 چهره ات روی شیشه ساعتم حک شده و همچنین روی عقربه های دقیقه شمار و ثانیه شمار ، چهره ات در هفته ها و ماه ها و سال ها یم نیز حفر شده زمانی ندارم ، تو زمان منی با تو جهان لحظه های کوچک پایان گرفته چیزی برای من نمانده! گلی نمانده برای مراقبت کتابی نمانده برای خواندن در تنهایی تو داخل چشمم و ورقهای شعرم میشوی وارد دهان و واژه ها یم میشوی در سر و بالش و انگشت ها و سیگارم نیز جریان داری 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 22 مرداد، 2013 بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟ 5
!BARAN 4887 ارسال شده در 9 مهر، 2013 چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد، آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت، چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر نزار قبانی 5
رُز 563 ارسال شده در 9 مهر، 2013 وقتی که با منی دوست دارم از چراغ های قرمز رد شوم شوقی کودکانه دارم برای میلیون ها برگ جریمه و میلیون ها حماقت وقتی که دستت را در دست دارم دوست دارم تابلوهای شیشه ای عشق را بشکنم و اعلامیه های رسمی که درباره مصادره عشق سخن میگوند راپاره کنم . لذت بی پایان در این است در برخورد شیشه های شکسته با لاستیک ها ی ماشینم صد نامه عاشقانه 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 11 مهر، 2013 من دوستت دارم هزار هزار پس بگريز از من از آتشم از دودم که در دنيا ندارم چيزي جز چشمهاي تو و غمهاي خويش نزار قباني 6
sam arch 55879 ارسال شده در 17 آبان، 2013 فقط تو دوستت میدارم در فاصلهی این عشق و آن عشق در فاصلهی زنی که خداحافظی میکند و زنی که از راه میرسد اینجا و آنجا دنبالِ تو میگردم هر اشارهای انگار به چشمهای تو میرسد چگونه تفسیر کنم این حسّی را که روز و شبم را ساخته زیباترین زنِ دنیا کنارِ من است پس چگونه مثلِ کبوتری میگذری از خیالِ من؟ در فاصلهی دو دیدار در فاصلهی دو زن در فاصلهی قطاری که میرسد از راه و قطاری که راه میافتد پنج دقیقه فرصت هست فنجانی قهوه مهمانت میکنم پیش از آنکه راهیِ سفر شوم پنج دقیقه فرصت داریم وجودِ تو آرامم میکند در این پنج دقیقه به تو میگویم رازهای پنهان را برای تو میبافم زمین و زمان را زیر و رو میکنی زندگیام را در این پنج دقیقه پس چرا چه رنجیست این چگونه میشود اینجا از بیوفایی دَم زد؟ لحظههایی هست که غافلگیرم میکند شعر بیمقدّمه از راه میرسد هزار هزار انفجار در وجودِ دقیقههاست و نوشتن راهیست به رهایی پر میزنی مثلِ پروانهای کاغذی بین دو انگشت چگونه پنجاه سال در دو جبهه بجنگم؟ چگونه خودم را بین دو قارّه قسمت کنم؟ چگونه با کسی جز تو آشنا شوم؟ چگونه با کسی جز تو بنشینم؟ چگونه با کسی جز تو عشقبازی کنم؟ 7
sam arch 55879 ارسال شده در 17 آبان، 2013 امضا به روانیِ موسیقیست عطری که میزنی به تنات امضای توست نمیشود جعلاش کرد 9
Shiva-M 8295 ارسال شده در 19 آبان، 2013 اگر نشانیاَم را بپُرسند، میگویم: تمامِ پیادهروهای جهان! اگر گُذرنامه بخواهند، چشمانِ تو را نشانشان میدهم ! میدانم که سفر کردن به دیارِ چشمانت، حقِ طبیعیِ تمامِ مَردُمِ دُنیاست ! "نزار قبانی" 6
..!Alfa!.. 2854 ارسال شده در 19 آبان، 2013 اندیشیدن ممنوع! چراغ، قرمز است.. سخن گفتن ممنوع! چراغ، قرمز است.. بحث پیرامون علم دین و صرف و نحو و شعر و نثر، ممنوع! اندیشه منفور است و زشت و ناپسند! نزار قبانی 7
Shiva-M 8295 ارسال شده در 6 بهمن، 2013 ساده بودم فکر کردم تو را در سفر بکشم ... ساده بودم گفتم که تو را پشت سر رها کرده ام هر چمدانی که باز می کردم تــــو هر پیراهنی که می پوشیدم بویـتـــ هر روزنامه ای که می خواندم چهــره ات هر تئاتری که می رفتم تــو در صندلی کناری لمیده هر شیشه ی عطری که می خریدم، برای تـــو پس کــــی؟ کی از تـــو خلاص می شوم ای مسافـــری که همــواره در من سفــر می کنی... صد نامه ی عاشقانه - نزار قبّانی 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 6 بهمن، 2013 وقتی باران به پنجره می کوبد جای خالیت ملموس تر است وقتی مه شیشه های ماشین را می لیسد بوران محاصره ام می کند و گنجشک ها جمع می شوند تا ماشین را از عمق برف بیرون بکشند گرمای دست های کوچکت را به یاد می آورم سیگارهایی که با هم کشیدیم مثل سربازها در سنگر نصف تو... نصف من... وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز می آورد و مرا... عشق زمستانی ات را به یاد می آورم به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد به برف تا به شهر های دیگری به خدا تا زمستان را از تقدیر من بیرون ببرد چون نمی دانم بعد از تو زمستان... صد نامه ی عاشقانه - نزار قبّانی 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 2 اسفند، 2013 تو را زنانه میخواهم زیرا تمدن زنانه است شعر زنانه است ساقه ی گندم شیشه ی عطر حتی پاریس زنانه است و بیروت با تمامی زخمهایش زنانه است تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند.. زن باش تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند...زن باش نزار قبانی | در بندر آبی چشمانت.. 4
spow 44198 ارسال شده در 5 خرداد، 2014 بعضی از شاعران میگویند: ما برای آینده میسراییم! من از این حرف خندهاَم میگیردُ این سوال برایم پیش میآید که: آقای شاعر! وقتی در حالِ حاضر وجود ندارید، چهطور میخواهید در آینده وجود داشته باشید؟ من اصلاً نمیدانم صد سالِ دیگر بر سرِ اندیشه و فرهنگُ شعر چه میآید! شاید در آن زمان کتاب به صورتِ قرصِ کوچکی باشد، که پیش از خواب آن را بالا میاندازند! «نزار قبّانی» 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 21 خرداد، 2014 با تو کجا بروم؟ کجا پنهانت کنم... وقتی که دیگران در طنینِ صدا وُ ردِ دستهایم صدای گامهای تو را میشنوند ! نزار قبانی 2
ارسال های توصیه شده