*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من اولین روز مدرسمو با همراهی آبجیمو و مامانم شروع کردم از اونجایی که کیفم پر خوراکی بود اصلا گریه نکردم ... و سعی کردم تو همین روز اول با همه ی بچه ها اعم از همکلاسی هام و بچه های بالا دوس بشم :62izy85: معلمم خیلی مهربون بود :w36: من هنوزم با معلم اول ابتداییم در ارتباطم ... البته 8 ماهه همو پیدا کردیم :texc5lhcbtrocnmvtp8 چهره اش در خاطرم نیس ... و تو یه شهر دیگه زندگی میکنه ... فقط یه شماره دارم ازش ... که اونم خانوم معلمم از آبجیم تو اتوبوس گرفته بود و گاهی اس سند میکنیم و میزنگیم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 از اونجایی که از همون اول ابتدایی خیلی شیطون بودم در خاطر بیشتر معلمام هک شدم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 * * * چه زود گذشت ... 10 لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من جزء به جزء يادم نيس ولي يادمه صبحش مامانم منو از خواب بيدار كرد بعد بهم بچه هارو نشون داد از پنجره گفت نگا كن بچه ها همه دارن ميرن مدرسه ولي من خوابم ميومد نميديدم به اين صورت::yawn: يادمه خيلي ذوق داشتم و يادمه زن همسايمون چون دختر نداشت و منو دوس داشت اون روز با مامان بابام اومد و همشون برام يه هديه خريده بودن ...مامانم ازم عكس ميگرفت عكسا هنوزم هست ...اونروز همه گريه ميكردن من چون قبلش آمادگي رفته بودم گريم نميومد بعد هي زور ميزدم گريم بگيره بعدشم كه شيريني بهمون دادن از زير قرآن ردمون كردن رفتيم سر كلاس بقش ديگه يادم نيس... 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آره من خوب یادمه اتفاق خاصی نیوفتاد فقط وقتی زنگو زدن بلند شدم بیام خونه بابای مدرسه نذاشت گفت باید مادرت بیاد منم شاکی شدم رفتم رو پله ها چنبره زدم تا مادرم اومد 10 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ یادمه مامانامون همه بودن بعد که رفتیم سره کلاس مامانا رفتن. تقسیم شدیم به ۲تا کلاس گًل قرمزو گًل صورتی همه میخواستن گًل قرمز باشن ولی من گًل صورتی بیشتر دوس داشتم:texc5lhcbtrocnmvtp8 کیفم نارنجی بود مامانم تیک تیک ازم عکس میگرفت:biggrin: از اول مهر هم خوشم نمیاد اون موقعها خوشم میومد ولی الان دوس ندارم... بچههای ۶-۷ ساله با مانتو و مقنعه همیشه چونش بغل گوششونه موهاشون کجو کوله مانتوهای دستو پا گیر... خودم همیشه اینجوری بودم همش مامانم واسه شیطونی هام باید میومد مدرسه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی چون معدلم بالا بود ازم تعهد میگرفتن بیخیال میشدن 9 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ خیلی خوب یادم نمیاد ولی گریه نکردم شاید چون سال قبلش یه مدت از این امادگیا رفتم. ولی کلا از محیط و جو مدرسمون خوشم نمیومد. 10 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ ما امکانات نداشتیم پیش دبستانی نبردن منو :ydm47612zsesgift969 9 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ چه روزای خوبی بود .... روز اول گل بردم مدرسه ، دو تا از دوستامو بهم معرفی کردم ما چون دختر پسر بودیم یادمه یکی از پسرا به طرز دلخراشی گریه میکرد :biggrin: ولی همون برامون شعرم خوند ، قدرت خدا، یادتونه .... چند سالته؟ 6 لینک به دیدگاه
ata2009 348 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ هیچ وقت یادم نمیره اولین روزی که رفتیم مدرسه یکی خودشو خیس کرده بودخودشم ته کلاس نشسته بود تو کلاس یه رودخونه درست شده بود کلاس و عوض کردیم کلی خندیدیم 9 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ قبلا تو این انجمن گفته بودم که ابتدایی 8 نفر بودیم اما روز اول دبستان 3 تا بچه شیطون روز اولی با 4 تا از بقیه بچه های ابتدایی محل رفتیم روز اول خیلی حال کردیم چقدر به این بچه هایی که گریه میکردن میخندیدیم 8 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ ترجیه میدم فراموش کنم.... ولی معلم اول ابتداییمون رو قشنگ یادمه...هم صداش هم قیافش...دفتر املا و نقاشیم هم هنوز هست! لینک به دیدگاه
ata2009 348 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ ترجیه میدم فراموش کنم.... ولی معلم اول ابتداییمون رو قشنگ یادمه...هم صداش هم قیافش...دفتر املا و نقاشیم هم هنوز هست! اره منم اوون قد دیکته شب میداد :biggrin: منم هی فحش میدادم 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ من چون از دو سه سالگی میرفتم مهد ، دیگه مدرسه عادی بود واسم و هیجان رفتن نداشتم و تنها چیزی که مدرسه واسم هیجان داشت نوشتن بود، همین! ولی همون روز اول با پاییزه ندا صفورا و سارا دوست شدم و تا آخرم باهم بودیم ، چقد دلم واسشون تنگیده! البته ما کلا 9 نفر بودیم ولی اون بقیه یجورایی فرهنگشون با ما فرق داشت و دقیقا دو گروه شده بودیم! ولی با این حال هممون هوای همو داشتیم! و روز اول مامانم اومد سراغم و به مناسبت بزرگ شدنم واسم آب هویج خرید و هم برد پارک منو! چقد خوب بود! من مدرسه رو تا دوم ابتدایی دوس دارم ولی از سوم تا پنجم برام خیلی مزخرف بود!و اصنم حاضر نیستم به اون سه سال برگردم! ولی در عوض راهنمایی و دبیرستان و پیش دانشگاهی واسم بهشت بود! 10 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ راستی اینم بگم من روز اول میگفتم : معلم! بدون هیچ پسوندو پیشوندی! وقتی به خواهرم گفتم معلم صداش میکنم خواهرم گفت معلم نه، خانم! و وقتی رفتیم کلاس معلممون مثِ معلمای دیگه داشت در مورد درسو چجوری بودنِ کلاساو شیطونی نکردنو اینا میصحبتید و من حوصلم سر رفت! یهویی بلند شدم گفتم: معلم من رفتم آب بخورم! :persiana__hahaha: 8 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ اول ابتدایی خانم لشکری معلممون بود یلی مهربون بود هر جا هست شاد باشه 6 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ منم خوب یادمه اول دبستان من بومهن بودم . کلی دنبال مدرسه گستیم تا یه مدرسه خوب پیدا بشه برامون . مدرسمون شیفتی بود یه شیفت پسرا یه شیفت دخترا . داداشم با هم میر فتن من تنها میرفتم اینقد لجم میگرفت رور شکوفه ها و اینا که بود و نبودش رو نمیدونم من که نرفتم . روز اول هم بابا مامانم منو بردن وسط راه پیاده کردنم گفتن بلدی دیگه خودت برو منم سرخوش دنبال چند تا دختره راه افتادم رفتم . فوق الاده مدرسه بزرگییییییییییییییی بود 2 تا حیاط خیلی بزرگ داشت منم زیادی ریزه میزه بودم گیج میزدم کجا باید برم . اشتباهی رفتم تو صف پنجمی ها تا اینکه یه خانومه اومد اسمو فامیلمو پرسید گفت اول انار هستی:persiana__hahaha::persiana__hahaha: بعدش دیگه رفتم تو کلاس و اولین دوستامم فریبا و فرزانه بودن . اسم معلم کلاس اول خانم مقدم بود پ. فوق العاده ازش ممنونم . منم امادگی رفته بودم مدرسه تنهایی رفتن برام سخت نبود ولی چون تازه از مشهد رفته بودیم بومهن همه چی برام عجیب عریب بود ولی احساس ناراحتی نداشتم که بخوام گریه کنم . :persiana__hahaha: 9 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ من روز اول رو اصلا یادم نمیره که با مادرم رفتیم مدرسه مامانم برام یه دست رو پوش سراسر سرمه ای دوخته بود نه گریه کردم نه دلتنگی:girl_blush2: 9 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ اول مهر اولين ساله مدرسه رو نه يادم نمياد ولي اصلا از اول مهر خوشم نميومد چون اين پسرا هي مارو مسخره ميكردن خيليا واسه اينكه كلاس بزارن از 2 يا 3 مهر تازه ميمومدن مدرسه!:icon_razz: 8 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ منم خوب یادمه اول دبستان من بومهن بودم . کلی دنبال مدرسه گستیم تا یه مدرسه خوب پیدا بشه برامون . مدرسمون شیفتی بود یه شیفت پسرا یه شیفت دخترا . داداشم با هم میر فتن من تنها میرفتم اینقد لجم میگرفت رور شکوفه ها و اینا که بود و نبودش رو نمیدونم من که نرفتم . روز اول هم بابا مامانم منو بردن وسط راه پیاده کردنم گفتن بلدی دیگه خودت برو منم سرخوش دنبال چند تا دختره راه افتادم رفتم . فوق الاده مدرسه بزرگییییییییییییییی بود 2 تا حیاط خیلی بزرگ داشت منم زیادی ریزه میزه بودم گیج میزدم کجا باید برم . اشتباهی رفتم تو صف پنجمی ها تا اینکه یه خانومه اومد اسمو فامیلمو پرسید گفت اول انار هستی:persiana__hahaha::persiana__hahaha: بعدش دیگه رفتم تو کلاس و اولین دوستامم فریبا و فرزانه بودن . اسم معلم کلاس اول خانم مقدم بود پ. فوق العاده ازش ممنونم . منم امادگی رفته بودم مدرسه تنهایی رفتن برام سخت نبود ولی چون تازه از مشهد رفته بودیم بومهن همه چی برام عجیب عریب بود ولی احساس ناراحتی نداشتم که بخوام گریه کنم . :persiana__hahaha: اینم بگم خونه ما وقتی بومهن بودیم پایین یه تپه بود و روبروش یه رودخونه باحال خونمون اینقد به مدرسه دور بود یه بار بچه ها رو اوردن دقیقا رو برو خونه ما گردش و اینا منم اینقد خوشحال بودم 7 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ آخییییییی یادش بخیر روز اول مدرسه موقع برگشتن به خونه گم شدم. اون روز که رفتم مدرسه خیلی گریه کردم؛ نمیزاشتم مامانم از پیشم بره ، به خاطر گریه های زیادم معلم اجازه داد تا زنگ اول مامانم پیشم بمونه:girl_in_dreams: خواهرم که از من بزرگتر بود تو همون مدرسه بود ولی کلاس چهارم، اون موقعا کلاس اولی ها یه ساعت زودتر تعطیل میشدن، مامانم میدونست و به خواهرم گفته بود که باهم بیاید خونه با معلم خودم و معلم خواهرم هم هماهنگ کرده بود , موقعی که من تعطیل شدم برم سر کلاس خواهرم منتظر بمونم تا با هم بریم خونه ( البته فقط همون روز چون دیگه از روزای بعد خودش اومد دنبالم:45645:) ولی من موقعی که تعطیل شدم منتظر نموندم با عجله از مدرسه بیرون رفتم که زودتر برم خونه ولی نمیدونم سر از کجا در اوردم ، موقعی که متوجه شدم که گم شدم زدم زیر گریه:cryingf: هر کی هم بهم نزدیک میشد بیشتر گریه میکردم چون خیلی ترسیده بودم:there: یادش بخیر تا اینکه یکی از آشناهامون منو 4 خیابون بالاتر از خونه خودمون پیدا کرده بود و منو رسوند خونه:4chsmu1: ولی اون روز مامانم کلی خواهرم رو دعوا کرد دیگه اون سال مامانم خودش منو میرسوند و خودش هم میومد دنبالم:girl_blush2:( البته فقط همون سال چون دیگه از دوم خودم میرفتم:w127:) 7 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ من روز اول با با مامانم رفتم مدرسه....کلی خوراکی برام خرید...:hapydancsmil:من اون موقع ها خیلی قدم نسبت به هم سنام بلند بود...همه رو بچه میدیم......اصنم گریه نکردم....سر کلاس با یه دختری دوس شدم باهم رفتیم میز دوم نشستیم...بعدها معلمم که اسمش خانوم جعفری بود(:aghosh:) منو برد میز آخر نشوند :icon_razz: بعد دیگه مامانم منو نبرد مدرسه....با خواهرم که دوسال ازم بزرگتر بود و دوستاش میرفتم...خیلی وقتاهم بادوستای خودم...گاهی هم تنها... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده