رفتن به مطلب

آخرین جنایت من..........


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آقا اول منو شطرنجی کنید بعد می گم.............

 

راستش قضیه از اونجایی شروع شد که، مادربزرگ و عمم و پدربزرگم پا شدن اومدن خونه ما.

من به شخصه دل خوشی ازشون ندارم.

راستش می خوام سر به تنشون نباشه.:167:

 

یاد یه قضیه ای افتادم : یه بار رفتم خونه مادربزرگ طرف پدری. از اونجایی که اصلا علاقه ای به موندن اونجا نداشتم ولی به اجبار ددی موندم. واسه اینکه یکم دلم خنک شه، گفتم ظرفا رو بدین من جمع کنم. اونا با خیال راحت که من کاری شدم دادن به من. منم برداشتم و رفتم تو حیاط و اونا رو از دستهام ولشون کردم.:whistle: صدای شکستن فک کنم تا 6 تا خونه اونور تر هم رفت. خلاصه دیگه جرئت نکردن کاری به من بگن چون شدیدا خسارت وارد می کردم.lol.gif

  • Like 14
ارسال شده در

برم سر ماجرای خودمون.

 

این جماعت قدر نشناش اومده بودن خونمون. سر یه قضیه ای من به اونا اعتراض کردم. بابام با عمم و مادربزرگم شروع کرد به جر و بحث. همین جا اعلام می کنم که کاملا حق با من بود که پدرم هم انگار منتظر بود این بحث پیش بیاد تا حرفاشو بزنه خلاصه ما شدیم سبب خیر.:girl_blush2:

بعد یکی از رفقای بابام همون شب اومد و بابام رفت بیرون. وقتی بابام اومد گفت که عمه و اینا کوشن ما هم گفتیم تو اتاق. بابام گفت نیستن و ماشینشونم نیس. تازه دوگوله افتاد خانم خانم ها قهر کردن و بی خبر رفتن. آقا وقتی شنیدیم رفتن من به شخصه همون جا که نشسته بودم حرکات موزون انجام دادم.:2eaoapgxehimkak1y7e

  • Like 12
ارسال شده در

فردای اون روز بابام اونا رو به شام دعوت کرد. البت مثل اینکه کلی هم منت کشی کرده بود.

 

خلاصه مامان من داشت براشون آبگوشت می پخت. بابام زنگ زد و براشون میوه سفارش دادو کلی تشریفات دیگه. من و مامانم و خواهرم حسابی اعصابمون به هم ریخته بود. ما هیچ کدوم چش دیدن اونا رو نداشتیم. اونا هم همین طور بودن. بیشتر میومدن خونه ما تا اذیت کنن. آقا من اون شب کینه شدیدی کردم. گفتم باید حال اینا رو به هر قیمتی شده بگیرم.:gnugghender: یهو یه فکریبه سرم زد. پا شدم یواشکی رفتم تو آشپزخونه و قوطی نمک و فلفل رو برداشتم:evilsmile:. در قابلمه رو باز کردم و به اندازه ای که دلم خنک شه توش ریختم. در بستم و در رفتم.:whistle: اما احساس کردم هنوز کامل تخلیه نشدم. دوباره رفتم تو آشپزخونه و فلفل رو برداشتم و به طرز بی رحمانه ای توی قبلمه غذا خالی کردم.14k8gag.gif بعد مزه کردم. دیدم واقعا نزدیک به غیر قابل تحمل شده. در قابلمه رو بستم و خوش خوشان رفتم توی اتاقم. اینقدر دلم خنک شده بود که خدا می دونه.

 

 

  • Like 13
ارسال شده در

خلاصه با مامانمم هماهنگ کردم که یه وقت گاف نده.

پاسی از شب گذشت و اینا نیومدن.:banel_smiley_4:

 

نصفه شب شد و اینا نیومدن.:banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

فردا صب شد و اینا نیومدن.:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

حالا قراره خودمون این غذا رو بخوریم.:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

لعنت به این فامیل ما که زمانی که باید بیان نمیان، زمانی هم که نباید بیان میان.

 

راس می گن انتقام شمشیر دو لبسicon_razz.gif

 

  • Like 12
ارسال شده در

یه حسی بهم میگه هیچوقت باهات درگیر نشم :icon_razz:

  • Like 9
ارسال شده در
یه حسی بهم میگه هیچوقت باهات درگیر نشم :icon_razz:

 

 

 

 

آفرین

 

به این می گن بچه خوب:biggrin:

  • Like 7
ارسال شده در

:w58: ماشالااااااا

:دی

  • Like 3
ارسال شده در

هَی وایِ من

 

دیگه اینکارو نکن بجاش تو کیفشون موش زنده بزار

یا تو کفششون میخ بزار

...

 

اینا بهتره حداقلش ضررش فقط نصیب اونا میشه :14k8gag:

  • Like 9
ارسال شده در

دمت گرم:biggrin:

  • Like 3
ارسال شده در

اولیشو بگو....... باید ریشه یابی کنیم.

  • Like 2
ارسال شده در
:w58:
  • Like 4
ارسال شده در
:w58:

ایضا منم عنوان تاپیک رو دیدم این شکلی شدم533919_nutssmiley.gif

حالا انتقالش بدم بخش سرگرمی ها یا مشاوره الان؟:th_scratchhead:

  • Like 8
ارسال شده در
ایضا منم عنوان تاپیک رو دیدم این شکلی شدم533919_nutssmiley.gif

حالا انتقالش بدم بخش سرگرمی ها یا مشاوره الان؟:th_scratchhead:

به نظرم پری یه 50 جلسه مشاوره براش درنظر بگیر بعدا ببینیم چی میشه:ws3:

  • Like 4
ارسال شده در
دمت گرم:biggrin:

 

 

 

:ws53:

  • Like 2
ارسال شده در
:w58:

 

 

 

:14k8gag:

  • Like 3
ارسال شده در

تو لباس شــخصی خوبی میشی ماهــرخ....

 

حتما یه سری به من بزن.

  • Like 7
ارسال شده در
هَی وایِ من

 

دیگه اینکارو نکن بجاش تو کیفشون موش زنده بزار

یا تو کفششون میخ بزار

...

 

اینا بهتره حداقلش ضررش فقط نصیب اونا میشه :14k8gag:

 

اوه نه باباw58.gif

 

موش اگه دربره بیاد تو خونه قایم شه من چه کنم؟؟!!!!

 

تازه اگه میخ بزارم بعد تا یک دو سالی خودشو می زنه به مریضی و بابامو می تکونه و پول دوا دکتر الکی می گیره!!

 

می خواستم یه لنگه کفششو بلند کنم بعد بندازم بیرونbiggrin.gif

  • Like 5
ارسال شده در
اولیشو بگو....... باید ریشه یابی کنیم.

 

 

 

 

یک تنفر ذاتی و بالفطره و بالقوه:girl_in_dreams:

 

از بس اذیت کردن اینجوری شدم

 

شما که نمی دونید چه موجوداتی خبیسی هستن

 

اگه می خوای یه تایپیک بزارم از کارایی که تا حالا کردن؟؟

  • Like 4
ارسال شده در

ماهرخ ! :w58:

 

ولی من نمیترستم ازت :دی:3384s:

  • Like 3
ارسال شده در
تو لباس شــخصی خوبی میشی ماهــرخ....

 

حتما یه سری به من بزن.

 

 

 

 

 

هستم اسی جونم

 

شوما که در اولویت اهداف و چشم انداز برنامه های من (لیست سیاه) هستید:ws43:

 

چنان با کله بیام سمت شما که کلا تغییر دکور بدید عزیزم biggrin.gif

  • Like 5
×
×
  • اضافه کردن...