رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

الان که برمیگردم و به عقب نگاه میکنم چه می بنم؟

اکثر مردم برای تبدیل زندگی به یک کاریکاتور زشت ،از انجام هیچ کاری کوتاهی نمی کنند ، زندگی که میتواند شبیه یک نقاشی زیبا و با مفهوم باشد.

 

 

جوجه تیغی / صلحی دلک/ ص 9

  • Like 12
لینک به دیدگاه

روح رمان، روح پيچيدگي است. هر رمان به خواننده ميگويد"چيزها پيچيده تر از آنند كه تو فكر ميكني"اين حقيقت ابدي رمان است.

 

 

هنر رمان/ ميلان كوندرا/ص63

  • Like 11
لینک به دیدگاه

گفتم عجیب است که ما انسان ها از هر جهت تا به این حد هوشمند هستیم _فضا و ساختمان اتم را کشف می کنیم_ اما از ماهیت خودمان درک درستی نداریم . پدر در جوابم چنان مطلب درخشانی گفت که کلمه به کلمه آن در خاطرم مانده است.

"اگر مغز ما آنقدر ساده بود که می توانستیم آن را درک کنیم، آن قدر احمق بودیم که هیچ وقت نمی توانستیم آن را درک کنیم."

راز فال ورق / یوستین گوردر / صفحه 82

  • Like 9
لینک به دیدگاه

زندگی کوتاه است ؛ بسی کوتاه . چه بسا اینجا و در حال است که زندگی می کنیم ....

ما تا ابد زندگی نمی کنیم . این بدان معنی نیست که نباید از روزهایی که در اختیارمان است استفاده کنیم .

 

زندگی کوتاه است / یوستین گوردر / صفحه 40

  • Like 10
لینک به دیدگاه

.... از هوراس نقل قول آورده ام : وقتی آدم های احمق می خواهند از اشتباه بپرهیزند ، معمولا خلاف آن را انجام می دهند.

 

زندگی کوتاه است / یوستین گوردر / صفحه 51

  • Like 10
لینک به دیدگاه

احساس خلا مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمره گی وجود دارد نمی تواند سیرش کند. احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق که عکس العمل این گریز است او را به طرف آن کس که می پرستدش و با او تفاهم دارد می کشاند، به آن جایی که شایسته اوست........ومتناسب با شخصیت او.

احساس تنهایی و احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد می کند قویتر و شدیدتر و رنج آورتر می شود.

درد انسان، درد انسان متعالی، تنهایی و عشق است.

و می بینیم در علی ـ به همان میزانی که می شناسیم ـ همان علی که می نالد و دائما فریاد می زند و سکوتش درد آور است، سخنش درد آور است، و همان علی که عمری شمشیر زده، جنگ ها کرده، فدا کاری ها نموده و جامعه ای را با قدرت و جهادش پی ریخته و به وجود آورده است در هنگامی که این نهضت پیروز شده، او در میان جمع یارانش تنها است. و بعد می بینیم که نیمه شب ها ی خاموش مدینه را ترک می کند و سر در حلقوم چاه ................می نالد.

 

(علی،مکتب، وحدت، عدالت ـ دکتر علی شریعتی)

  • Like 7
لینک به دیدگاه

تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیده ام که وقتی حال آدم بد است این حرام زاده حال آدم را فقط بدتر می کند. یک مشت چهره خالی از روح که پشت سرهم می آیند و می روند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمق هایی که بعضاً مشهور هم هستند.

 

 

عامه پسند / چارلز بوکفسکی / پیمان خاکسار / نشر چشمه

  • Like 9
لینک به دیدگاه

-تصوير دو موجودي كه تنها، و دور از ديگران، يكديگر را دوست دارند بسيار زيباست. اما انها خلوت خويش رابا چه چيزي پر ميكنند؟ جهان هر اندازه هم كه حقير باشد انها براي سخن گفتن به ان نياز دارند.

- مي توانند سكوت كنند.

-ژان مارك خنديد: مثل ان دو نفر سر ميز پهلويي؟ "اوه نه، هيچ عشقي باسكوت زنده نميشود"

 

 

 

هويت/ ميلان كوندرا/دكتر پرويز همايون پور /ص86

  • Like 10
لینک به دیدگاه

اگر امپرسیونیست ها دندانپزشک بودند

 

تئوی عزیز

 

 

راستی، زندگی هیچوقت نمی‌خواهد با من درست تا کند؟:ws38:

 

نومیدی مرا از پا درآورده! sigh.gif

 

سرم دنگ دنگ صدا می‌کند! :obm:

 

خانم سل شوویمر از من ادعای خسارت کرده است؛ چون که روکش دندان‌هایش را آن طور که دلم می‌خواست ساختم، نه آنطوری که به دهان مضحکش بخورد! درست است! :banel_smiley_4:

 

من نمی‌توانم مثل یک کاسبکار معمولی طبق سفارش کار کنم! من به این نتیجه رسیدم که روکش دندان‌های او باید بزرگ و موج‌دار باشد؛ دندان‌هایی نامنظم و درهم برهم که مثل زبانه‌های آتش از هر طرف بیرون زده‌اند!:gnugghender:

 

حالا طرف دلخور است، چون توی دهانش جفت و جور نمی‌شود. او خیلی بورژوا و ابله است و دلم می خواهد خرد و خمیرش کنم!vahidrk.gif

 

سعی کردم دندان عاریه‌اش را به زور توی دهانش بچپانم. اما مثل چلچراغ صد شعله بیرون می‌زند. با این همه به نظر من زیباست. او ادعا می‌کند که نمی‌تواند چیزی بجود! به من چه که او می‌تواند بجود یا نمی‌تواند! تئو، من دیگر نمی‌توانم مدت زیادی با این وضع ادامه دهم! از سزان پرسیدم که حاضر است با هم شریکی یک کارگاه بگیریم؟ اما او پیر و سست است و نمی‌تواند ابزارش را در دست نگه دارد و باید ابزار را به مچش بست، که با این وضعیت دقتش را از دست می‌دهد. وقتی هم که دستش توی دهان مریض می‌رود، بیشتر دندان‌ها را می‌شکند تا آن که درست‌شان کند. چه می‌شود کرد؟:ws38:

 

 

ونسان

 

 

از کتاب :بی بال و پر

طنز های وودی آلن

ترجمه : محمود مشرف آزاد تهرانی

 

 

نشر: ماه ریز (28 اردیبهشت، 1384)

  • Like 10
لینک به دیدگاه

رابرت:تو انگار خوب متوجه نمیشی. تو انگار متوجه نمیشی که تمام این داستان اصلا برام مهم نیست.درسته که یکی دو بار روی اما دست بلند کردم. اما نه برای این که از اصولی دفاع کنم. این کار من برانگیخته از هیچ دیدگاه...اخلاقی نبوده.فقط دلم میخواسته یه فصل سیر کتک اش بزنم. تنش میخارید...می فهمی؟

نمایشنامه خیانت

هارولد پینتر

  • Like 9
لینک به دیدگاه

درست است كه تو هيچ وقت مرا مورد تنبيه بدني قرار نداده اي . ولي فرياد هاي تو سرخي چهر ه ات، روش عجولانه ات در باز كردن كمربند و قرار دادن آن روي پشتي صندلي همه اينها بسيار بدتر از كتك خوردن بود.

مثل وقتي كه بخواهند كسي را دار بزنند. اگر او را به راستي حلق اويز كنند مي ميرد و همه چيز تمام ميشود. اما اگر اورا مجبور كنند، كه در مراسم پيش از اعدام شركت كند و درست در لحظه انداختن طناب دار دور گردنش خبر لغو اعدام را به او بدهند بي شك در تمام زندگي رنج گره دار را دور گردنش احساس مي كند.

 

نامه اي به پدر/ فرانس كافكا/88/6/2

  • Like 13
لینک به دیدگاه

اين نوشته رو تو يه وبلاگ ديدم ظاهر از كتاب اسمون ريسمون نوشته ايرج پزشك زاد هست مشتاق شدم كتاب گير بيارم بخونم :ws3:.

 

 

 

از بابا پرسيدم بچه چه جوری مياد توی شکم مامانش؟ بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بيا بريم توی حياط. به حياط رفتيم بابا يکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:

- اين بته اول يک تخم کوچيک بوده. بعد اين تخم رو تو زمين کاشتيم. بعد بهش آب داديم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده اين بته بزرگ که می‌بينی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی...

-با دست کاشتی يا با بيلچه ؟

بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت:

- با يک جور بيلچه مخصوص

- پای من آب هم دادی ؟

- آره٬ آب هم دادم.

- با آب پاش دادی يا با شلنگ ؟

بابا نگاه تندی به من کرد.چرا عصبانی شده بود ؟ ولي من بايد بدونم.

- با شلنگ پسرم

- بابا٬ خودتون آب دادين يا مش رضا باغبون؟ بابا يک دفعه برگشت و يک چک زد تو گوشم و گفت:

- برو گمشو پدر سوخته كره خر !!!

 

آسمون و ریسمون / ایرج پزشک‌زاد

  • Like 15
لینک به دیدگاه

«... برای بسیاری از ما ایرانی‌ها تازگی خواهد داشت؛ تازگی اینکه چگونه فرم غزلِ فارسیِ ما دارد به عنوانِ یک فُرم مدرن در میانِ آوانگاردترین شعرای آمریکایی همین سال‌ها (متولّدانِ بعد از جنگِ جهانی دوم یا مقارنِ جنگِ دوم) جایِ خود را باز می کند و از آن به عنوان یک «امکان»، یک «ظرف»، و یک «قاب و قالب» ـ که می‌تواند بسیاری از حال و هواهای انسانِ عصر ما را در خود انعکاس دهد ـ استفاده می‌کنند و ما داریم در زبانِ خودمان این قالبی را که دیوان شمس تبریزی و دیوان حافظ را به بشریّت ارمغان کرده است مسخره می‌کنیم و می‌گوییم: غزل، شعرِ روزگارِ ما نیست!...»

 

 

منبع:

با چراغ و آینه، در جستجوی ریشه‌های تحوّل شعر معاصر ایران، محمدرضا شفیعی کدکنی، ص673

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بازوهایش را ول نکرده ام، با ملایمت به اش می گویم:

"پس من باید بعد از دوباره پیدا کردنت ترکت کنم"

حال می توانم چهره اش را واضح ببینم. ناگهان رنگ پریده و کشیده می گردد. چهره ی یک پیرزن، سخت هراس انگیز؛ مطمئنم که او به عمد این چهره را به خودش نگرفته است: آن چهره آنجاست، بدون آگاهی او یا شاید به رغم او.

به کندی می گوید: «نه نه. تو دوباره پیدایم نکرده ای.»

بازوهایش را از دستم بیرون می کشد. در را باز می کند. دالان از نور می درخشد.

آنی زیر خنده میزند.

«طفلکی! هیچ اقبالی ندارد. اولین باری که نقشش را خوب بازی می کند، ازش قدردانی نمی شود. خوب، دیگر برو.»

صدای بسته شدن در را پشت سرم می شنوم.

 

"تهوع"

ژان پل سارتر

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چه خوب بود اگر همه چیز را می شد نوشت. اگر می توانستم افکار خود را به دیگری بفهمانم.می توانستم بگویم ..

نه.. یک احساساتی هست, یک چیزهایی هست که نه می شود به دیگری فهماند, نه می شود گفت.. >.

هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می کند....

 

صادق هدایت / زنده به گور

  • Like 11
لینک به دیدگاه

این دموکراسی مانع می شود که حکومت پول و حکومت پلیس به خود اجازه دهد چیزی را که دموکراسی نیست، بدین نام بنامد. ما در سایه ی مطبوعاتی که ننگ کشورند صبح تا شب دروغ می بلعیم. امروزه هر فکری و هر تعریفی که احتمالا به این دروغ بیفزاید یا از آن حفاظت کند قابل بخشش نیست...

 

آلبر کامو

 

فکر کنم کتاب "تعهد اهل قلم" بود

  • Like 9
لینک به دیدگاه

زن می تواند زیر دندان چپ خود کیسه زهری رقیق داشته باشد. که در نفس خود ان را به سم تبدیل کند که در هر کلمه یا هر صوت مهمل که در پیوند حلقوم و منخرین می چرخاند فضای حد فاصل خود با دیگری را مصموم کند در عین حال مراقب است سم به یک باره ترشح نکند مبادا کشنده باشد. نه ، زن میداند قتل نفس زشت است و نیز می ترسد از انکه دیگری، موضوع شکنجه خود را یکباره نابود کند زیرا در ان حالت خودش از همه تنهاتر و ناتمام تر میشود. در هر صورت مرد ، اگر سایه اش هم وجود داشته باشد، نیمه دیگر او شمرده میشود. بدین معنا می توانی یک زندگی بیست ساله در ذهن بسازی که به تدریج، باسمی رقیق مسموم و فرسوده شده است.

 

 

سلوک /محمود دولت ابادی /صفحه 64

  • Like 11
لینک به دیدگاه

برای اینکه خودتان را از بین ببرید ، باید یک روح پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید . هرچه سطحی تر باشید بیشتر در امان هستید...!

 

 

عروس بیوه / جویس کرول اتس

  • Like 10
لینک به دیدگاه

دوست ندارم جدی صحبت کنم چون در این صورت فقط یک چیز می مونه که درباره اون حرف بزنم توجیهی که می تونی برای زندگی داشته باشی. من نمی دونم چطور این پاهای فلج رو توجیه کنم ... :hanghead:

 

مرگ خوش

آلر کامو

احسان لامع

  • Like 14
لینک به دیدگاه

ويلی: تو اينجا چكار مي كنی؟

چارلی: خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت

ويلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستی! بايد يه چيزی راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيری.

چارلی: اون ويتامين ها چه فايده ای داره؟

ويلی: اونا استخوناتو درس می كنن.

چارلی: آره، اما قلب آدم كه استخون نيست...!

 

 

مرگ فروشنده / آرتور ميلر

  • Like 12
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...