رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

«ارباب، من ده‌ها هزار چیز دارم که برایت بگویم. هیچ کس را تا کنون به اندازه تو دوست نداشته‌ام. هزارها چیز دارم برایت بگویم ولی زبانم قاصر است. پس چشم‌هایت را خوب باز کن تا همه را برایت برقصم»!

 

(زوربای یونانی – نیکوس کازانتزاکیس – نشر جامی – ص371)

لینک به دیدگاه

حساب کار و نان جداست و حساب خوشا- بد آمدن جدا. گاهی آدم ناچار است رزق و روزی خودش را از دست یزید بگیرد. دستی که به گرفتن مزد دراز می شود همان دستی نیست که به گرفتن مدد. چه باک. هرچه به جای خود!

" جای خالی سلوچ، دولت آبادی، ص 209"

لینک به دیدگاه

بیاموزید که اشتباهات خود را بپذیرید …..

 

از اشتباه کردن نترسید ، زیرا این ترس باعث عدم پیشرفت هوشی شما خواهد شد .

 

در برابر سوالها و پرسشهای دیگران به راحتی پاسخ بگویید(البته در بحث و گفتگوها ). بدین ترتیب راحت تر به اشتباهات خود پی می برید و راحت تر می توانید انها را رفع کنید ……….. بدین ترتیب حرفها و واکنشهای شما روزبروز عاقلانه تر خواهد شد ….

 

حداقل روزی یک بار پس از یافتن کار اشتباهی که انجام داده اید فریاد بزنید ” من اشتباه کردم ” ….

 

اگر تنها بودید ، به محض انجام کار نادرست ، همانجا فریاد بزنید ” من اشتباه کردم ”

 

پس از یک ماه که این کار را انجام دادید ، به اشتباهات خود پیش از پیش پی می برید و راحت تر خواهید توانست در رفع ان بکوشید …

 

پس از مدتی حتی جلوی دیگران به اشتباه خود اعتراف کرده و حق را به کسی بدهید که درست می گوید …..

 

 

“مریلین وس ساوانت “

لینک به دیدگاه

خشم و نفرت چنان ذهن مرا در خود گرفته است که خودم را هم دوست ندارم. در این صورت چگونه می توانم دیگری را دوست داشته باشم.؟ یا من که خود را دوست ندارم چگونه میتوانم باور کنم که کسی ممکن است مرا دوست داشته باشد.

خشم ها، نفرت ها، حقارت ها،زشتی های هویت فکری از من یک هستی زشت و پر رنج و ادبار و ناساز و نا هنجار و کریه و غیر دوست داشتنی ساخته است. حالا وقتی یک نفر به من ایین دوست یابی را یاد می دهد، به زبان بی زبانی می گوید"ظرفیت دوست داشتن یا دوست داشتنی بودن نداری این مهم نیست فقط یاد بگیر چگونه ادای دوستی را در آوری "

کسی که "ایین دوست یابی "که فقط یک لفظ خوش نما و قشنگ است به من می فروشد، در حقیقت مرا فریب میدهد.

 

 

با پیر بلخ/ محمد جعفر مصفا

لینک به دیدگاه

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد

موسئی با موسئی درجنگ شد

چون به بی رنگی رسی کآن داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی

 

مولوی "رنگ" را سمبل زشتی، دروئی، خصومت و ناهنجاری میگیرد. و" بی رنگی " را نشانه پاکی، صلح، زیبایی و صفای هستی آدمی می داند.

در این اشاره میگوید. اولا اصل ذاتی وجود انسان بر بی رنگی و پاکی است. و رنگ و آلودگی بعدا بر ان عارض گشته است. ثانیا به علت اسیر رنگ و تعصب شدن است که حتی دو موسوی دو مسحی دو مسلم با هم به اختلاف و خصومت بر میخیزند. ثالثا در همان اشاره میگوید انسان میتواند بار دیگر خود را از از اسارت این رنگ و زشتی و ناپاکی عّرّضی برهاند. وقتی میگوید"چون به بیرنگی رسی کآن داشتی" معنایش آن است که امکان چنین رسیدنی هست."چون به بی رنگی رسی.." حال انکه اگر در امکان برگشت انسان و در تحول و توبه او تردید داشت. کلمه اگر را به کار می برد و میگفت " گر به بی رنگی رسی ..."

 

با پیر بلخ/ محمد جعفر مصفا

لینک به دیدگاه

زندگی را با دید "من" نبینیم. چون در صورتی که زندگی را با دید و نگاه"من" ببینیم وجود خشم یک چیز اجتناب ناپذیر است. و وقتی من را از این بازی ذهنی حذف کردیم خشم و تنش خود به خود از بین میرود و انرژی ان تبدیل به عشق و شور زندگی میشود.

 

تفکر زاید/ محمد جعفر مصفا

لینک به دیدگاه

صبر کردیم و صبر کردیم.همه مان.آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است؟

مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند.انتظار می کشیدند که زندگی کنند ، انتظار می کشیدند که بمیرند.توی صف انتظار می کشیدند تا کاغذ توالت بخرند .توی صف برای پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف های درازتر می رفتند.صبر می کردند که خوابت ببرد و بعد هم صبر می کردی تا بیدار شوی.

انتظار می کشیدی که ازدواج کنی بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی.منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کردی تا بند بیاید.منتظر غذا خوردن می شدی و وقتی سیر شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد.

 

عامه پسند-بوکفسکی

لینک به دیدگاه

می دانی چه چیز به نظرم کاملا غیر عادلانه است؟

ـ تخفیف هایی که فروشگاه های دیگر می دهند ...

نه، اینکه در هر صورت زیبا خواهی شد. فقط با کمی برق لب و ریمل زیبا می شوی. دوست ندارم این را بگویم اما حقیقت دارد.

 

گریز دلپذیر

آنا گاوالدا

لینک به دیدگاه

رنج ها

 

یکی از دارایی اش رنج می برد

ویکی از قدرتش

من از نظاره کردنم به انها میرنجم

مثل روز که از شب میرنجد

 

یکی از عشقش رنج میبرد

ویکی از نیازش

من از "ناگزیری اندیشیدنم به ان ها" می رنجم

مثل زندگی که از مرگ می رنجد

 

یکی از مال اندوزی اش رنج می برد

ویکی از شادخواری اش

من از "ناتوانی ام به یاری کردنشان" رنج می برم

مثل قلب که از سینه رنج می برد

 

سکوت / عاشقانه های اریش فرید/ علی عبداللهی / صفحه 118

لینک به دیدگاه

به هرحال من که بهت گفتم همین جوری میشه. من یک نابه هنگامی ام، من یک خطای تاریخی ام ، مردم اینو متوجه میشن وبدشون میاد.

 

اتحادیه ابلهان / جان کندی تول / پیمان خاکسار / صفحه 82

لینک به دیدگاه

تاب آوردم ، چرا که جرمم فقط خواستن بود و به این جرم بد می کشند اما آنکه کشته می شود ، سرافکنده نمی شود .

 

یک عاشقانه آرام

نادر ابراهیمی

لینک به دیدگاه

میخواهم بگویمت از دوری، چنان که این سطور را مینویسم

دیروز که خیابان را پیاده میرفتم، خیالم اما، با تو قدم میزد

بعدا فهمیدم که خیال چرا همیشه بوی تو را می دهد

این همه خواستن و این همه دوری

این دیگر چه پارادوکسیست

ای مهربان رفیق

خیال را که سرمست کردی

خودم را دریاب

 

وقتی درخت ها عاشق می شوند - نادر سودانی

لینک به دیدگاه

افسردگی بهائی است كه آدمی برای شناخت خود می پردازد هر چقدر به زندگی ژرفتر بنگری به همان مقدار هم عميقتر رنج می كشی

 

ونیچه گریه کرد / اروین یالوم

لینک به دیدگاه

جاهایی را سراغ دارم که مرگ در آنها لانه کرده. اسم‌شان را گذاشته خانه‌های مرگ. انگار بازی شطرنج است و تو مهره ای هستی که باید با دقت و احتیاط گام برداری. باید چنان با احتیاط حرکت کنی تا مبادا در خانه‌هایی پا بگذاری که در تیررس اسبی، فیلی یا وزیری هستند … . وقتی قرص سیناوری را توی دست می‌گیری، می‌توانی لای ذرات آن مرگ را ببینی که خودش را جمع و جور کرده و کمین کرده است لای قرص و منتظر است تا او را ببلعی و تمام. جایی که اکسیژن نیست، یکی از خانه‌های دائمی ‌اوست. دخترم در آن خانه مُرد.

 

من گنجشک نیستم

مصطفی مستور

لینک به دیدگاه

اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم . اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم . اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم.

 

تهران در بعد از ظهر

مصطفی مستور

لینک به دیدگاه

هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را; حالا هرچه می خواهد باشد، پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام. یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم. یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدمها، منزلت معنوی می دهد. از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی; تصنعی بودن شان پیداست. پس بی هیچ تکلفی، به تان میگویم و برایم اهمیتی ندارد که تا چه حد ممکن است ازش برداشت نادرستی داشته باشید. اعتراف می کنم که حالم دارد از بیشتر چیزها به هم میخورد و قبل از همه، از خودم...

 

 

کافه پیانو، فرهاد جعفری. نشر چشمه.

لینک به دیدگاه

" وقتی آدم وعظ‌های شما را گوش می‌دهد، خيال می‌کند که قلبی به بزرگی و پهنای بادبان دکل کشتی داريد، اما شما فقط می‌توانيد در سالن انتظار هتل‌ها پرسه بزنيد و مردم را فريب بدهيد. در حالی که من دارم جان می‌کنم و عرق می‌ريزم تا لقمه نانی دربياورم، شما با همسر من به گفتگو می‌پردازيد و بدون گوش دادن به حرف دل من، او را از راه به در می‌کنيد. به اين می‌گويند تزوير، ريا، حرکت ناصادقانه.... در کتاب شما حرف از آب زلال است، چرا سعی نمی‌کنيد به جای کنياک تقلبی از اين آب به مردم بدهيد... ."

 

 

" عقاید یک دلقک " / هاینریش بل / محمد اسماعیل زاده /نشر چشمه

لینک به دیدگاه

ومن مجبور میشوم نگاه ولگرد وخرسندم را بازگردانم ودر چشمان مطیع او خیره گردانم. اومانند گاومیشی مطیع وجدی بود که سالیان درازی به جز وظیفه چیز دیگری را نشخوار نکرده بوده است.

داشتم سوال میکردم به چه دلیل؟ که اوگفت : صورت غمناکتان دلیلی کافی است!

من خندیدم

:نخندید. خشم اش حقیقی بود.

 

صورت غمناک من/هاینریش بل/صفحه 2

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...